-
چشمک عزیز
راستش تازگی ها تزی پیدا کردم اونم این هست که طوری با دیگران رفتار کن که توقع رفتاری بالاتر از اون چیزی که هستند برات پیش نیاد
مثلا کسی با شما مشورت نمیکنه خوب چرا شما باهاش مشورت میکنی!
احترام به دیگران و به عبارتی بی احترامی نکردن به دیگران شان و شخصیت آدم رو نشون میده و نمیشه از این قسمت کم گذاشت ولی میشه مایه بیش از حد برای کسی نذاشت
میان خونه شما خیلی ساده برخورد کن همون غذایی که میخواستی برای خودتون درست کنی بدون دسر و ...
خیلی راحت بدون زحمت و تشریفات
لازم نیست خیلی باهاشون گرم و قاطی باشی خیلی معمولی ( و نه سرد) باش
آدم وقتی برای افراد بیش از حد مایه بذاره توقعش هم بالا میره بعدا که برآورده نمیشه عصبی میشه
قبل اینکه ببینیشون تو ذهنت به خودت بگو اصلا قرار نیست بهم خوش بگذره یه وسیله برای سرگرمی خودت ببر مثلا یه مجله خانواده و وقتایی که میبینی میخوان با کم محلی عذابت بدن خودت رو سرگرم خوندن اون بکن و البته اگر کار درسی چیزی داری که اون معقول تر هم شاید باشه کاری کن از راه ندادن شما تو بحثها ناراحت نشی
شما که نمیتونی اونا رو عوض کنی ولی میتونی با این کارها توقعی که تو دهنت داری ازشون بیاری به حداقل برسونی
البته من خودم منتظر فرشته مهربان هستم بیاد راهکارهایی بهت بده که شدید هم به درد من میخوره
راستی چشمک جان بدون ذکر نسبتها میتونی چند تا مثال بزنی تا قضیه واضح تر و به عبارتی جذاب تر باشه و کاربرای بیشتری بیان اینجا نظراتشون رو بگن
-
استاد جامعه شناسیمون همیشه می گفت :
چشم های کنجکاو مردم به شدت در پی آن است که ببیند شما با خود چگونه رفتار می کنید ، تا آنان نیز با شما همانگونه رفتار کنند .
وقتی به خودت احترام نذاری ، وقتی هر رفتاری باهات داشته باشن برات مهم نباشه نهایتش این میشه که اونا هم هر رفتاری میخوان با شما می کنن .
راستی لطفِ مکرر کم کم میشه حقِ مسلم
زیادی در حقشون لطف نکن. که بعدا اگه این کارا رو نکنی ازت ناراحت بشن ، توقعاتشون رو نبر بالا . نذار فکر کنن همیشه همه چیز وظیفه ات بوده .
خلاصه اینکه یه کاری کن که بعدا از این همه انرژی گذاشتن پشیمون نشی.
-
بچه ها ازتون ممنونم به خاطر راهنماییهاتون ..:stung:
البته درسته که اگه توقعات بیاد پایین مشکلات حل میشه اما من اصلا توقع خاصی ازشون ندارم و فقط یه احترام برام کافیه اما بقیه توقعاتشون ازم بالاست و دوست دارند هرطور که برنامه می چینند عمل کنم و اصلا هم اهمیت نمی دن که موافقی یا مخالف ...فقط یکبار مخالفتم رو اعلام کردم که برای همیشه منو گذاشتند کنار و فقط در صورتی منو می پذیرند که گوش به فرمانشون باشم ... ( من فقط یک رفتار متعادل می خوام )
تازه با این رفتارشون اجازه دادند افراد دیگه هم از فرصت استفاده کنند و هر چی دوست دارن غیرمستقیم و با لحن طعنه آمیز بیان می کنند یه جورایی فقط در شرایطی ازم حمایت میشه که هر چی میگن بگم باشه و چشم ...
چندین ساله که با این مشکل دست و پنجه نرم می کنم هر روز امید داشتم که با اصرار داشتنم بر روی رفتارم و قاطع بودنم به آنها بقبولانم که من هم آزادم هر طور دوست دارم تصمیم بگیرم البته به شرطی که لطمه ای به کسی وارد نشه ...
اما نشد ....بدتر شد ....
البته از نظر خودم آنها دچار کمبودهایی هستند که دوست دارند بزرگ تلقی بشوند و خودشان را برتر می بینند که این رفتارشون بر روی روابطم با انها و دیگران آسیب زا شده ....
-
فرض مثال :
1- وقتی می خوان بیان خونه ما دوست دارن حتما از طرف من دعوت رسمی بشن وگرنه یا نمیان یا با قهر و تنش تشریف میارن ..بماند که من باید بدون دعوت برم و از همه بدتر بی احترامی هاشونم تحمل کنم ... ( البته مدتی است رفتنم را به خانه آنها کنسل کردم و حتی عید دیدنی هم به خانه شان نرفتم ان هم فقط به خاطر بی حرمتی هایی که در حقم داشتند (البته نه به صورت لفظی بلکه در عمل و تعارفاتشان) در حالی که به صورت رسمی دعوتشان کرده ام و کاملا با احترام با انها برخورد کردم .)
2- دوست دارند رفت و امدهایم رو با انها تنظیم کنم و هروقت هستند منم باشم اگر نبودند منم نباشم ...بماند که شرایطم را نمی سنجند و برای یکبار هم که شده خودشان را باما هماهنگ نمی کنند ..
3- دائما بزرگیشان را به رخ می کشند و دوست دارند ما را کوچک فرض کنند ..
4- بیشتر اوقات دنبال عیب جویی از من هستند و بدون در نظر گرفتن شرایط انتقاد ان را بیان می کنند که باعث ناراحتیم می شود ( البته اگر شرایط انتقاد را رعایت کنند بنده کاملا انتقاد پذیر هستم )
5- باعث ایجاد تنش در روابطم با دیگر اعضا شدند و سعی در دور کردن انها از ما شدند و تغییر رفتارشان کاملا برایمان اشکار است ..
6- در زمان حضور من فقط از زمانی صحبت می کنند که من نبودم و کارهایی که در ان موقع انجام دادند را بیان می کنند ( مثل خریدهایشان ، تفریحاتشان ، حتی خوردنی هایشان ) که باعث کناره گیری من می شود ..
و غیره ...
البته بنا را بر این بگذاریم که انها مرا اصلا دوست ندارند و دلشان نمی خواهد که با من خوش باشند و به خاطر همین سعی در تخریب من هستند ( البته این برایم کاملا مشخص است که دوستم دارند و فقط دوست دارند طبق نظر آنها رفتار کنم ) ولی این را که می توانم انتظار داشته باشم که لا اقل اگر بهم توجه نمی کنند فقط تخریبم نکنند و در رفتارهای من دخالت نداشته باشند ....آیا این خواسته من زیادیست ؟
-
-
سلام چشمک جان
آیا کسی با نسبت مشابه شما با اونها وجود داره مثلا اگه شما عروسشون هستی آیا عروس دیگه ای هم دارن یا اگه خانواده خودت هستند آیا دختر دیگه ای دارند؟
اگر دارند آیا در ارتباط با اون شخص هم همین برخورد رو دارن؟
اگر دعوتشون نکنی چه کار میکنن؟
آیا اون افرادی که نظرشون رو راجع به شما عوض میکنن خیلی مهره های کلیدی هستند؟
اگر رابطه با اون افراد که تحت تاثیر اینا نظرشون در مورد شما برگشته برات مهم هست بدون واسطه باهاشون ارتباط بگیر بهشون تلفن کن دعوتشون کن و خوبیت رو بهشون ثابت کن تا دیگه تحت تاثیر اون افراد اول قرار نگیرن اگه هم که زیاد آدمای مهمی نیستن که بذار هر فکری دوست دارن بکنن!
راستی شما فقط میگی بهم بی احترامی میکنن ولی مثالی از برخورداشون نمیزنی دقیقا چه حرفی چه بی احترامی چه برخوردی اون جوری بهتر میشه قضاوت کرد!
چشمک جان بیشتر این مدل رفتارها ناشی از حسادت هست و البته یه وقتایی هم برای نشون دادن قدرت و برتری یه وقتایی هم به خاطر اینکه شما از اول خودت رو دست پایین گرفتی و به همه سازشون رقصیدی! و البته بیشتر وقتا تلفیقی از همه این موارد هستش
خوب اگه مورد سوم باشه با تغییر رفتار شما به مرور زمان حل میشه ولی موارد دیگه خیلی سخته حل کردنشون
من یه خواهر شوهر دارم بیشتر وقتا چنین حسی رو بهم انتقال میده ولی با بقیه عروسها هم همینطوره تازه خیلی بدتر. جالبیش به این هست که یکی از دوستای منو به عنوان کاندید ازدواج یکی از پسرای فامیلشون در نظر گرفته بود و به اون خانواده گفته بود زنداداش من خیلی با فرهنگه خیلی خیلی منطقی هست. و مطمئنم دوستاش هم مثل خودش هستند یه بار رفته بود دکتر و توصیه هایی که من بهش کرده بودم رو به دکترش گفته بود و به دکتره گفته بود زنداداشم دکتره (در حالی که من پزشک نیستم) و الکی معمولا حرف نمیزنه و اون اینا رو گفته و ... ولی همین آدم که از من این تعریفا رو میکنه یه وقتایی با برخورداش آتیشم میزنه و البته گاهی هم پشت سرم میگه فلانی خیلی خودمختاره و حرف حرف خودشه و ... حالا من نمیدونم تو زندگی من واقعا حرف من باید مهمتر باشه یا حرف اون! خوب معلومه که من تو زندگی خودم نظر خودم رو اعمال میکنم و روی نظرات دیگران فقط فکر میکنم حالا نمیدونم چرا چنین انتظاری داره!
کافیه پیشنهاد ماندن در جایی یا رفتن به جایی رو بده و من شرایطش رو نداشته باشم تا حداقل یک سال بی محلی واضح میکنه طوری که تحمل فضا رو برای من سخت میکنه البته ناگفته نمونه جدیدا دو تا جاری دارم که چون غریبه اند مسلما حق رو به اون نمیدن و الان دیگه با بی محلی اون حتی تو جمع خانواده اونا هم حس بدی ندارم چون افراد دیگه ای برای هم صحبتی دارم.
حرف عادیش هم که پر از نکات ناراحت کننده است
یه بار به همسرم گیر داده بود که پیراهنت زشته و همسرم هم گفت اینو خانمم انتخاب کرده و تقریبا هرجا میرم همه میگن چقدر خوش تیپ میشی با این لباس و بعد ایشون گفت همون پس بگو سلیقه کی هست از این به بعد بیشتر دقت کن از این لباسا نگیری ( ما کاملا در صلح و آرامش بودیم و من کلا نمیدونستم چی میشه گفت یا اصلا چه کار باید بکنم؟)
به من میگفت چرا بچه رو پوشک میکنی باید عادتش بدی هر وقت دستشویی داره یه جوری بهت نشون بده (از همون یک ماهگی بچه گیر میداد و جالبش اینه که الان که بعد از بچه من ایشون بچه دارشده بچه اش سه سالشه و هنوز داره بچه رو پوشک میکنه در حالیکه من تا دو سالگی این کارو کردم) من هم دلایل پزشکی رو براش میگفتم میگفت خوب اونجوری جیب برادرم خالی میشه (جالبیش این بود که من خودم حقوق میگرفتم) بهش گفتم من از هر زمان که پایان نامه ام رو دفاع کنم هر یک روزش فلان قدر درآمد دارم پس برای من از نظر اقتصادی هم به صرفه نیست وقتم رو روی چنین کار بی ارزشی بذارم!
هر لباسی که برای بچه بگیرم میگه مشابهش رو چند روز پیش تو بازار دیدم خیلی ارزانتر از این چیزی که تو گرفتی(میخواد بگه بی عرضه ای که نمیگردی لباس ارزونتر بگیری) و من هم هر دفعه جواب میدم من هر یک ساعت که وقت بذارم برای مقاله ها و کارای پژوهشیم ده برابر این مبلغی که شما الان داری میگی میاد رو درآمدم پس گز کردن بازار برای من به صرفه نیست برای کسایی که وقت آزاد دارن شاید خوب باشه
جالبش اینه که مطمئنم اون لباس رو ندیده و شاید چیزی شبیه اون رو دیده و با این قاطعیت بیان میکنه
(اینا مثالهای کوچک بود اعصاب خرد کن تر از این چیزا هم بوده!)
کلا هر موقع کنار هم باشیم کلی انرژی منفی بهم میده و من هم تقریبا از هر 5 الی 6 مورد یکی رو دیگه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم و جواب میدم و اون چند مورد دیگه همینطور تو ذهنم میمونه و آزارم میده
هر وقت جواب بدی بعدش حرف و حدیثهای بعدیش شروع میشه!خوبیش اینه که همسرم کلا برخوردای منو آروم و منطقی میدونه و اشکالات برخوردای ایشون رو میدونه ولی میگه خوب تحمل کن اون تو فامیل شوهرش زیاد اذیت شده و ما سعی میکنیم وقتی تو خونه ماست اصلا باهاش مخالفت نکنیم و نهایت سعیمون رو بکنیم بهش خوش بگذره تو هم سعی کن جواب ندی (که البته خیلی هم غیر منطقیه به نظر من این حرف)
حالا یکی بیاد بگه من و بقیه عروسای این خانواده چرا باید تاوان رفتار اشتباه فامیلای شوهر ایشون رو بدم و چرا هر جا دسته جمعی بریم همه جمع باید دنبال خوشحالی ایشون باشن در حالیکه خیلی وقتا شادی ایشون در گرو نادیده شدن دیگران هست؟
چشمک جان من به جای شما مثال زدم خودت هم چند تا بگو تا قضیه روشن تر بشه
- - - Updated - - -
اینو بگم اینا مواردی بوده که بعد از چند مورد دیگه پیش اومده و به خاطر تلنبار شدن ناراحتی ها جواب داده شده تقریبا 80 درصد حرفای این فرد خاص بی جواب میمونه
-
سلام چشمک.خوبی؟
من فکر میکنم تو رفتار جرات مندانه بلدی.و تضادی بین عقل و احساست تو اینکه جرات مندی خوبه نداری.
مشکلت اینه که عواقب رفتار جرات مندانه رو نمیخوای بپذیری.یعنی هم خر و میخوای هم خرما:)
مسلماً وقتی تا دیروز زیادی از خودت مایه میذاشتی و حالا تغییر روش میدی و جرات مندانه رفتار میکنی باید منتظر واکنشای منفی باشی.بلاخره دوروبریات به سیستم قبلی تو عادت کردن و تا بیان به رفتارای جدیدت عادت کنن طول میکشه.
تو جرات مند میشی.اما تا واکنشای منفیشونو میبینی مثل تفریح و بازار نبردنت و بات حرف نزدن سریع تغییر موضع میدی برمیگردی سراغ رفتارای قبلیت.ولی چون این مدل رفتار کردن خودتو تحت فشار میذاره خسته میشی و دوباره جرات مند میشی اما با دیدن رفتارای منفیشون باز برمیگری سرخونه اول و این سیکل معیوب همچنان ادامه داره...
چارش اینه که یه کم صبر داشته بشی.جرات مند باش و بدخلقیاشونو تحمل کن تا بلاخره به این وضعیت عادت کنن.اونوقت درعوض یه عمر لذت زندگی جرات مندانتو ببر.
*اگه این سیکل معیوبی که گفتم ادامه پیدا کنه کم کم دیگه نمیتونی جرات مند باشی و پرخاشگر میشی.
موفق باشی
-
وااای خدای من چقدر صحبت کردن برام سخته ...
ترجیح می دادم در مورد مشکلاتم چیزی نگم اما برای اینکه این مشکلم حل بشه یه جورایی باید یه چیزایی رو دسته بندی کنم :
اگه همه مثالها رو بنویسم یه رمان میشه ترجیح می دم پله پله بیام جلو تا از حوصله خارج نشه ...
فکور جان ، بهارزندگی عزیزم مرسی از راهنماییهاتون از اینکه برام وقت گذاشتیددقیقا حرف هردوتون درسته اما به قول فکور مثالهای بیشتری می زنم تا بهتر راهنماییبشم ..
بله من عروس یک خانواده ام و به جز من هم عروس دیگری وجود دارد که اولش با او هیچ مشکلی نداشتم و خیلی هم دوستش داشتم اما به خاطر حسادتهایش چیزای زیادی رو از دست دادم که به ترتیب براتون تعریف می کنم :
رفتار جراتمندانه ام رو از روز اول داشتم و همیشه با قاطعیت با انها صحبت کردم اما چون خانواده همسرم تحت تاثیرهای کارها و رفتارهای جاریم قرار گرفتند از من هم می خوان که او هر جور برنامه می چیند بپذیرم اما چو ن با مخالفت من روبرو شدن حالا به دروغ به من می گویند که خودشان برنامه ریزی کردند و اصلا هم ربطی به او ندارد اما بارها پشت سر به صورت اتفاقی متوجه شدم که انها هر چی که جاریم میگه رو بهم می گن و ازم می خوان تحت فرمان قرار بگیرم ان هم به خاطر عابروشون و به خاطر اینکه با فتنه گری های جاریم روبرو نشن اما پیش من این قضیه رو نمی خوان قبول کند و می گن خودمون می خواهیم و برنامه خودمونه خوب برای منم سخته قبول کنم و افسار زندگیم رو بدم به دست اونا که دست جاریمه ...
خلاصه سرتون رو درد نیارم کهاگه تعریف کنم قصه زیاده مثل مهمانی ها که هیچوقت مرا دعوت نمی کنن و همیشهمادرشوهرم میانجیگری می کنه به خاطر ما بیا و هر وقت می رم بهم توهین و بیاحترامیمیشه مثلا اگر تعارفاتی هست به همه میشه و من رو نادیده می گیره که من همیشهاعتراض کردم اما پدروشوهرم بهم گفت که تو بیا و بزار او هرچقدر دوست داره بهت بیحرمتی کنه من که متوجه رفتار اون هستم ولی نمی تونم چیزی بهش بگم بارها این حرفهارو شنیدم اما امسال دیگه حتی برای عید هم خونشون نرفتم و بهونه اوردم که باعثناراحتی همه شده که چرا خونه برادرشوهرت نرفتی و غیر مستقیم بهم می گن برو امادیگه خسته شدم از این همه بی احترامی هاش خوب این طبیعیه که وقتی میوه تعارف میکنه یا چایی میگیره یا سر سفره میشینیم به همه تعارف می کنه باید به منم تعارف کنهنه اینکه به خواهرشوهرم بگه برای چشمک هم بردار مگه من خودم نمی تونم بردارم و چونخواهرشوهرمم باهاشه برنمی داره و میگه ما باهم می خوریم ...
اما از طرفی خواهرشوهرم که یکروز درمیون خونه مادرش بود طبق نظر جاریم قرار گذاشت روزهای اخر هفته ( جمعه و پنجشنبه ) هارو اونجا باشه و چون ما شرایطمون یه جوری بود که ( دانشگاه و مهمانی رفتنهامون و بحث مادرمینا ) ما نمی تونستیم روزهای اخر رو اونجا باشیم خواهرشوهرم گیرداد که شما هم روزهای آخر رو بیاید خونه مادرمون ببین اخه کارمون به کجا رسیده سررفت و امدهای منم اونها تصمیم می گرفتند چون من به خواسته اونها تن ندادم و هروقتکه شرایطش بود می رفتم کم کم خواهرشوهرم به همه گفت که چشمک چشم دیدن جاریش رانداردمثلا حسادت می کند در حالی که من اصلا با جاریم مشکل نداشتم و فقط از عملکرداونها ناراحت می شد م و از طرفی دوست داشتم خوم برای خودم تصمیم بگیرم برایم دردسرساز شده این راهم بگویم که هیچوقت زیر بار زورشان نرفتم و چون با جرات رفتار کردمهمیشه مرا مشکل ساز فرض کردند در حالی که خودشون رو گم کردند و یادشون رفته که منهم خواسته هایی دارم ...
تا اینجا رو باهم داشته باشیم تا کم کم شما رو با شخصیت های خانواده شوهرم و طرز رفتارشون اگاه کنم البته اگر دوباره نیاز به مثال بود ..
- - - Updated - - -
آسمونی عزیز ممنون از راهنماییت
اما اینکه برای خودمون حرمت قائل بشیم درسته اما وقتی بعضیا چشم دیدن این حرمت رو ندارن و سعی در تخریبش هستند وموفق هم شدند باید باهاشون چیکار کنیم؟؟
جاریم دختر خانواده رو با از بین بردن اعتماد بنفسش تحت کنترل قرار داده و دختر هم سعی در بدست گرفتن من دارد تا تحت کنترل اوباشم و چون موفق نمی شود از طریق پدر وارد این قضیه شد و چون پدرش نمی توانست خود را با خاله زنک بازیها عجین کند نتوانست درکش کند به خاطر همین به مادرش رو آورد تا از نام و حرمت مادر سوءاستفاده کند برای کنترل من آیا این انصافه ؟؟؟؟
و چون با مخالفت من روبرو میشن ازم ناراحت میشن البته همیشه هم مخالف نیستم بلکه هر وقت شرایطم مقدر بود می پذیرم اما وقتی مخالفت می کنم( ان هم به خاطر زور گفتن هاشون واینکه اگر قبول کنم در نهایت تحت کنترل جاریم هستم) شروع به تلافی می کنن و سعی به کم محلی ..
-
چشمک عزیز،
مهم ترین کسی که باید بدونه مشکل از طرف جاری شماست و نه شما، همسرتون هست که خوشبختانه می دونه و هیچ توجهی هم به کارهای ایشون نداره.
بعد از اون خواهرشوهر کوچیک و پدرشوهر هم که علنا اعلام کردند که متوجه هستند.
زندگی شما کاملا از اونها جداست. من واقعا نمی تونم درک کنم دلیل این هم درگیری ذهنی شما با این موضوع چی هست؟
بهتر بود عید برای عید دیدنی می رفتید اما در کل رفت و آمدهاتون را کمتر کنید.
رابطه خواهر برادری چیزی نیست که بشه قطعش کرد. اما می شه تعدیل و کنترلش کرد. مخصوصا که همسرتون هم موافق و همراه شماست.
-
شیدا جان ممنون
اره خوشبختانه همسرم همراهیم می کنه
ولی نمی تونم خاطرات رو از ذهنم پاک کنم و هر بار که می بینمشون اذیتهاشون توی ذهنم تکرار میشه..
به هر حال الان به شرایطی رسیدم که نمی تونم بپذیرم که اینهمه بدی می کنند و حالا که خونه برادرشوهرمم نرفتم برای یکبار هم که شده توی این کارم پافشاری کردم تا شاید بقیه به فکر چاره ای بیفتند
خوب شیدا جان خودت رو بزار جای من اگه بری خونه جاریت و تحویلت نگیره حتی جواب سلامت رو نده و بهت خوش امد نگه چه حالی پیدا می کنی ؟
یا اینکه برای همه بشقاب بزاره و برای تو نزاره چیکار می کنی؟
یا اینکه برای همه چای و میوه بگیره و از تو رد کنه و به تو نگیره چی؟
بازم می گی باید بری؟؟؟ اگه روی حرفت هستی پس منو قانع کن به هر حال دنبال راهم هستم واز اینکه می خوام روبروشون بایستم داره برام سخت می گذره و به قول بهار عواقب رو باید بپذیرم وگرنه که دوباره باید اجازه بدم هر جور دوست دارن باهام رفتار کنن..
اره پدرشوهرم و خواهرشوهرکوچیکمم متوجه اند اما از ترس جاریم هیچی نمی گن ...