"از وقتی حس میکنم تو احساسم بهش رو راستم و همینجوری که هست دوستش دارم و در هر شرایطی اول به آرامش خاطر و رضایت اون فکر میکنم نه اطرافیانم. اونم این حس رو درک کرده و آروم گرفته."
آفرین! به همین دید در زندگیت ادامه بده؛ مطمئنم که موفق میشی!
نمایش نسخه قابل چاپ
"از وقتی حس میکنم تو احساسم بهش رو راستم و همینجوری که هست دوستش دارم و در هر شرایطی اول به آرامش خاطر و رضایت اون فکر میکنم نه اطرافیانم. اونم این حس رو درک کرده و آروم گرفته."
آفرین! به همین دید در زندگیت ادامه بده؛ مطمئنم که موفق میشی!
سلام بچه ها لطفا بیاین کمکم کنین. من دوباره دچار اون استرس شوم شدم ولی خودمو زدم به اون راه که شوهرم نفهمه.
الان شوهرم از بیرون اومد رفته بود تعمیرگاه. از در که اومد تو طبق معمول دم دربودم و بوسیدمش. حس کردم دهانش بوی سیگارمیده...نمیدونم حس کردم یا واقعا بوی سیگاربود...
دیروزم قرار بود ساعت 4 عصر بیاد اما 7 اومد گفت پیش دوستش بوده ازش طلب داشته دوستش هم با خانومش مشکل داره و از این درددل ها...
من نمیدونم چی شد که گیر دادم. که چرا پیش دوستت رفتی؟ بعد شوهرم شاکی شد که چرا بی اعتمادی؟ منم گفتم اگه اون روز میگفتی علی اومده اینجوری نمیشد...خلاصه...ولی خیلی ناراحت شد. خیلی. وقتی خیلی ناراحت میشه بی حال میشه...معده اش به هم میریزه...
چای گذاشتم و با هم دوست شدیم. نه حرف بدی زده شد نه عکس العمل بدی نشون داد فقط بحث بود و بلند حرف میزد...
من میدونم که خودم درگیرم. همش یاد کارای وحشتناکش تو گذشته میفتم و میگم نکنه مواد مصرف میکرده و الانم داره مصرف میکنه؟
...
کمکم کنید. به من بگید نشونه های مصرف مواد چیه؟ شوهرم سرحاله امروز رفتیم کوه. 4 ساعت یک نفس رفتیم تا اووون بالای دربند. من کم آوردم برگشتیم.
مواد مخدر همه یه اثر دارن؟ نکنه بعضی ها اصلا انرژی رو زیاد میکنن؟
کمکم کنین. این استرس داره نابودم میکنه
سلام از این فکرها بیا بیرون این فکرها باعث می شه نتونی از با هم بودنتون لذت ببری اون بالا به جای لذت بردن از هوای کوه و با همسرت همگام بودن به چی فکر کردی ؟؟
اگه بهش از ته دل اعتماد کنی جواب بهتری می گیری
مطمئن باش شوهرت می فهمه بهش شک داری
بهش اعتماد کن
مرسی از اینکه وقت گذاشتی زندگی موفق عزیز. امیدوارم هرچه زودتر مشکلت حل بشه.
من گذشته بدی داشتم. اینقدر بد که حتی میترسیدم برگردم و نمیتونستم به شوهرم اعتماد کنم که باهاش زیر یک سقف باشم. اما وقتی بعد از 4 ماه برگشتم خونه الان حدودا یه ماه و اندی میشه که هرگز اون اتفاق ها نیفتاده... بحث هم که میشه فقط بحثه....بلافاصله یکیمون پیش قدم میشه واسه آشتی... اینا همه خوبه اما من از همین هم میترسم. درسته که تو مدتی که من نبودم همسرم رفته پیش مشاور من هم خیلی از رفتارهای غلطم رو کنارگذاشتم اما اینکه همسرم میتونه به اعصابش مسلط باشه برام ترس میاره... میگم نکنه یه جوری با یه موادی چیزی خودشو آروم میکنه؟
آخه وقتی به گذشته فکر میکنم نمیتونم جلوی ترس هام رو بگیرم
سلام گل آرای عزیز.
تک تک جملاتتو با تمام وجود میفهمم... دقیقا من این روزها رو پشت سر گذاشتم... روزهایی که با بو کردن لباس همسرم و شدت زیاد فشار روحی همراه بود...و الحمدلله گذشت.
خیلی قاطع و محکم این افکار اثبات نشده رو دور بریز.مگر قرار نیست که اشتباهاتتونو تکرار نکنین؟مگر قرار نیست که سعی به ساختن زندگی زیباتون کنین؟
پس زیر قول و قرار با همسرت نزن.این افکر مصموم که فقط میخواد تورو از همسرت دور کنه برای همیشه از ذهنت پاک کن که هیچ حاصلی جز افسردگی و خستگی روحی برات نداره.
بذار همسرت در سایه اعتماد تو باشه.اگر هم بر فرض محال سیگاری چند بار کشیده ،از خجالت اعتماد تو و عشق تو دیگه نکشه،هرگز نذار این چیزها بینتون طبیعی بشه و قبح سیگار و... بریزه، بذار باور کنه قبولش داری تا توان انجام ندادن هم داشته باشه.
زندگی طبیعی خودتو داشته باش و تا چیزی اثبات نشده روح لطیفتو گرفتار وهم و خیال نکن
موفق باشی
گل آرا جان دوست خوب ، خوشحالم که دوباره به زندگی برگشتی .عزیزم قدر این لحظات خوب رو بدون و با استرس به خودت خرابشون نکن .
نصیحت من به شما دوست خوبم اینه که تا جایی که میتونی به همسرت نشون بده که بهش اعتماد داری و به هیچ عنوان فکر نمیکنی که بره سراغ دود و ...
اگر هم دیدی بوی سیگار میده به روی خودت نیار ، نزار روی شوهرت تو روی تو باز بشه .
تا میتونی به همسرت محبت کن ، و همه جوره رعایت وضعیت مالی همسرت رو کن تا اون هم تحت فشار نباشه ، یعنی اینکه انقدر خوب باش که اون شرم داشته باشه که بخواد به سراغ دود و یا سیگار بره .
در مورد کار هم خیلی کار خوبی کردی که بحث رو بیخودی ادامه ندادی ، به خصوص توی این وضعیتی که همسرت داره صحبت کردن در مورد این مسائل شاید به غرورش بربخوره ، یا اینکه فکر کنه که عرضه نداشته تمام نیازهای تو رو برطرف کنه که شما به فکر کار میفتی .الان وقتش نیست ، ان شاا.. به وقتش همه چیز جور میشه .حتی اگر موقعیت شغلی الان داشتی و همسرت مخالفت کرد به خاطر این روزهای خوبی که داری با نظر همسرت همراه شو ، آرامش این روزها از هر چیز دیگری فعلا مهمتره .
این فکرایی که به سراغت میاد (ترس از برگشتن به گذشته ) به نیت خوب بگیر ، شاید همش برات تلنگر هست که خیلی خیلی حواست رو جمع کنی که بتونی شرایط رو همه جوره کنترل کنی .
اصلا نترس و نمیخواد استرس داشته باشی ، فقط به خودت قول بده که وقتی نظراتمون مخالف هم بود من وظیفه خودم میدونم که شرایط رو به خوبی مدیریت کنم تا خودم آرامش داشته باشم .
خدا رو شکر تا الان هم خیلی خوب پیش میره .
تا میتونی همسرت رو سرگرم کن تا نخواد به سمت دوست و رفیق بره ، اما مجبورش نکن ، با محبت و سیاست .
دوست خوبم بین نوشته هات فاصله بزار که خوندنش راحت تر بشه ، اینجوری خیلی سخته .مرسی .
:72:
سلام عزیزم
همیشه سعی کن امیدوارانه و مثبت به زندگیت نگاه کنی و واقعا ترس رو بذاری کنار
افکار انسان تاثیر مستقیم روی اتفاقات زندگی داره
شوهرایی که خانومشون بهشون اعتماد دارن کمتر به سمت خلاف می رن هر خلافی
اگر هم رفتن سریع بر می گردن... سعی کن واقعا اعتماد کنی و اصلا منتظر اتفاق بد نباشی و برعکش همش به یه زندگی خوب با همسرت فکر کن و به اعصابت مسلط باش
جو خونه رو شاد کن تا جایی که می تونی
مرسی از دوستان خوبم. سعی میکنم حتما به تک تک نظرات شما عمل کنم. من مدتی نبودم. چون
همسرم به یه سفر کاری رفته بود من هم یه هفته ای رفتم شهرستان پیش مامانم. برخوردها زیاد جالب
نبود. داداشم یه خورده ناامید بود انگار باور نداشت تو این مدت یهو شوهرم عوض شده باشه و انگار من
داشتم نقش بازی میکردم و باز هم قهر کردم و اومدم اما به رو خودم نمیارم. خانم داداشم خیلی سرد بود
و هیچکس حال شوهرم رو نپرسید. خواهرهام هم حتی به من زنگ هم نمیزنن . در مجموع جو بدی بود
:confused:. ولی یه اتفاق خوب افتاد! دلم خیلی برای همسرم تنگ شد برای خونه ام. این روزهای آخر دیگه
سخت میگذشت. از این بابت خوشحالم. از این که میتونم دوستش داشته باشم. و اینکه میتونم به مرور
زمان ببخشمش. باز هم ممنون از همه تون. فعلا که چیزی ازش ندیدم اما اگه دیدم هم چشم. سعی
میکنم به توصیه هاتون عمل کنم.