سلام افسردگی درمان دارد درمان افسردگی از مدیر همدردی پرسید موفق وشاد باشید
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام افسردگی درمان دارد درمان افسردگی از مدیر همدردی پرسید موفق وشاد باشید
گرد آفرین عزیز و سایر دوستان ممنون که منو راهنمایی میکنید . من نمیخوام بنالم فقط دنبال راه حل عملی هستم. راه حلی که منو از این تصورات بیاره بیرون!
من حرفم اینه که چجوری باید این روحیات فعلیم و از وجودم دور بریزم ؟ من هم میخوام خودم رو دوست داشته باشم ولی چجوری ؟ وقتی خودم از خودم رضایت ندارم .. وقتی هنوز کار مثبتی انجام ندادم.!
یه راهکاری پیشنهاد بدین لطفا ؟ مثلا بگین که فلان کار و بکنم و یا ....
حتی اگر کتابی , فیلمی چیزی هم باشه که بتونه کمکم کنه بهم بگین .. دعاتون میکنم.
از مدیر همدردی هم عاجزانه تقاضای کمک دارم.
( و مطلب دیگه اینکه آیا قطع ارتباط کردن با دوست دخترم در شرایطی که من دارم کار درستیه یا نه ؟ اون دلیل من و برای جدایی قبول نداره ؟
و اصلا آیا در این شرایط روحی که من قرار دارم ازدواج به صلاح است یا خیر ؟ )
از مدیر همدردی هم عاجزانه تقاضای کمک دارم.
مقاله"آنهایی که از خودشون راضی نیستند ، بخونند! " را توی صفحه اول سایت همدردی دیدم و خوندم و پاسخ های خودم و دادم :
-------------------------------------------------------------------------------------------------
آنهایی که از خودشون راضی نیستند ، بخونند!
آيا شما هم فرد کمال گرايی هستيد؟؟؟ تقریبا
آيا شما هم هموار فکر می کنيد آن کسی که می خواهيم باشيد نيستيد؟ فعلا نه و میتوانم بشوم
آيا احساس مي كنيم كارهايي كه به اتمام رسانده ايم به اندازه كافي خوب نيستند؟ بله
آيا نوشتن مقالات و طرحها را با اهداف انجام دقيق آنها به تعويق مي اندازيم ؟ خیر
آيا احساس مي كنيم كارها را بايد صد در صد درست انجام دهيم و در غير اين صورت فردي متوسط و يا حتي بازنده هستيم؟ خیر
اگر چنين باشد در آن صورت ما به جاي حركت در مسير موفقيت سعي در كامل بودن داريم.
-------------------------------------------------------------------------------------------------
این مطلب و نوشتم تا شاید با توجه به جواب هام بهتر بتونید راهنماییم کنید.
البته اگه راهنمایی کنید !
نه مثل اینکه اینجا فقط خودم و سرکار گذاشتم..
از اول هم نباید به حل مشکلم در این تالار دل می بستم.
به هر حال از اونایی که کمکم کردند ممنونم.
من از این تالار میرم ... چون فکر نمیکنم اینجا دوایی برای درد من پیدا بشه
جز اینکه .....
فکر میکردم مشکلی که من دارم و کسی نتونه درک کنه و یا حداقل کمک کنه.
نمیدونم ولی حوصلم توی تالار سر رفته و از موقعی که اومدم اینجا بیشتر نا امید شدم
خدانگهدار تالار همدردی.
انیگما جان،بنده نام کاربزیم *گردآفرید* است نه:گردآفرین.
سلام گردآفرید جان من دارم از هر طرف داغون میشم اونوقت شما گیر دادی به اینکه اسم کاربری تو اشتباه نوشتم !
به هرحال ازت عذر میخوام که این اشتباه کردم.
سلام بزرگوار ، :72:نقل قول:
نوشته اصلی توسط anigma
شما چرا فکر کردید که صرفا ً یک تالار و یا یک سایت حتی اگه روانشناسی باشه می تونه کاملا ً مشکل شما رو حل کنه !!!؟
به نظرت برای حل کردن مشکل عوامل دیگه ای هم نمی توانند دخالت داشته باشند !؟
در ثانی ممکنه این تالار برات بی استفاده باشه لااقل خودت بمون و از تجربیاتت دیگران رو بهره مند کن تا شاید بتونی حداقل مشکل یه مراجعه کننده ی دیگه رو حل کنی ! :203:
ضمن اینکه بقینا با استمرار حضورت و صبر بیشتر راهکارهای بیشتر و بهتری هم از برآیند ارسالهای دوستان دریافت خواهی کرد !
علی یارت ... :72:
سلام
من از حل مشکلم توی سایت ناامید شدم و تصمصم به ترک تالار گرفتم ولی نتونستم زیاد دور بمونم چون به هر حال جای دیگری هم برای من نبود و حالا به هر دلیل به تالار برگشتم.
امیدی ندارنم که مشکل اصلی من حل بشه ولی امیدوارم سایر مشکلاتی که احیانا وجود داره راه به جایی پیدا کنه.
و اگر هم بتونم تا جایی که در توانم بشه همفکریم و از سایر دوستان دریغ نمیکنم.
به امید هر چه مفید تر شدن تالار
میدونی راستش من زیاد موضوعات رو دیگه پیگیری نمی کنم ولی موضوع تو منو به خودش جلب کرد و ارسال های تو رو توی این تاپیک خوندم ولی متاسفانه اصلا ً متوجه مشکل تو نشدم ! یعنی موضوع باز نیست و یا لااقل من نتونستم ریشه های مسئله رو تجزیه کنم ! ضمن اینکه وقتی پیشاپیش تصمیمت رو بابت اینکه هیچ کس نمی تونه کمکت کنه گرفته باشی مفهومش اینه که تو روزنه های ورود به خودت رو هم بستی !!! پس نمی تونی توقع معجزه داشته باشی !!! فکر می کنم برای حل مسئله به شناخت ابزارهای حل مشکل و اولویت بندی قطعات مشکل ساز نیاز داشته باشیم ولی جایگاه صبر و استقامت همراه با امید و توکل قسمت لاینفکی از حل مسئله است !نقل قول:
نوشته اصلی توسط anigma
شاد باشی ؛:72:
118 جان ازت ممنونم که به مشکل من توجه داری.
بذار یه بار دیگه مشکل اصلیم و در چند تا شماره باز کنم :
1- رسیدن به جایگاهی که براش برنامه ریزی کردم ( البته من تو آسمونا سیر نمیکنم )حداقل 5-6 سال طول میشکه و این یعنی 30 سالگی من
2- برای رسیدن به این مقصود باید بسیار فشرده و عمیق تلاش کنم ( تقریبا هفته ای یک روز هم وقت آزاد ندارم ) ( البته من مشکلی با این موضوع ندارم)
3- با این حساب یعنی دهه دوم زندگیم عملا خنثی شده و قربانی دهه های بعدی زندگیم شده ( جوانی معنی نداره)
4- به هیچ وجه نمیتونم این هدف رو نادیده بگیرم
5- به دلیل نگرشی خاصی با این شرایط در من بوجود اومده من از چیزهایی که قبلا ازش لذت مبردم دیگه لذتی نمیبرم ( مثلا قبلا از یه دور هم نشستن با دوستان خیلی لذت میبردم ولی الان تقریبا برای من چیز بی معنی به نظر میرسه)
6- احساس میکنم هر کاری که منو به هدفم نزدیک نکنه و یا به اون ربط نداشته باشه ارزشی نداره
7- از کارای کوچیکی که انجام میدم احساس رضایت نمیکنم ( مثلا قبلا وقتی یه کاره نیمه تموم و تموم میکردم احساس شعف میکردم ولی الان انگار نه انگار)
8- به اطرافیان خودم حسادت میکنم که به هر بهانه ای احساس خوشحالی میکنن.
9- ....
فعلا ذهنم بیشتر یاری نمیکنه , اگه چیزی به ذهنم برسه بازم مینویسم.
من راه و به درونم نبستم ولی متاسفانه ( حداقل در این مورد) یا خوشبختانه عادت کردم که بدون دلیل محکم چیزی رو قبول نکنم , نه اینکه نخوام قبول کنم نمیتونم قبول کنم.
برای همینم هست که ازتون میخوام اگه راهی پیشنهاد میکنید حتما دلیلتون رو هم برای اون راهکار بگین.
ببخشید که اینقدر گستاخانه نوشتم. ولی راهی دیگه ای برای نوشتن این مطلب به ذهنم نمیرسید.
از اینکه راهنماییم میکنید.ممنونم