-
انگار کسی متوجه درخواست من نشده :(
دوستان عزیز من نمیتونم بصورت شفاف با همسرم در مورد این قضایا صحبت کنم جدا از اینکه مطمئن نیستم این مسائل تا چه حد صحت دارن .نمیتونم چه جوری حرفامو بگم :(
مثلا دیشب باهاش حرف زدم فقط تونستم بگم یه حس خوبی قبلا بهت داشتم که الان یه خرده کمتر شده ؟؟؟:culpability:
بهش گفتم دلم میخواد صادقانه جوابمو بدی و منو قانع کنی که اشتباه میکنم ، میگه اگه قانع نشدی چی؟:(:(:(
یه چیز دیگه هم اینکه من اصلا و به هیچ وجه طاقت ناراحتی همسرم رو ندارم :(:(:(
خیلی درمونده ام:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(
-
کاش یکی منو راهنمایی میکرد؟از اینجا هم نا امید شدم 2 تا تاپیک بدون راهنمایی.مرسی از همه:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(
-
سلام عزيزم
مشكلتو خوندم. به نظرم بايد يه بار براي هميشه رو حرفت وايسي. چرا وقتي كه با زنه حرف زد خودت شمارشو نگرفتي تا مطمئن بشي؟ وقتي ميدوني بعدا ممكنه شوهرت كاري بكنه يا فكر ميكني ميكنه چرا خونه رو براش خالي كردي؟
بهش بگو داري ديونه ميشي.شماره هاشونو مگه نداري؟ بگو من پرينت اس و زنگ 3 ماه گذشته تو ميخوام. اگر به اونا زنگ زده باشه معلوم ميشه .چند بار بوده تا 10 بارم بزار پاي طبيعي بودن. بيشتر از اون خطرناكه.
شكتو از بين ببر.
توصيه همه دوستان بهت اين بود.
-
قرار بود با شوهرت صحبت کنی و علت ناراحتیت و بهش بگی
این کار و کردی؟
-
سلام دوستان عزیز
مرسی از راهنماییهاتون
شب نیلوفری عزیز نمیتونم نمیشه یه راه حلی جز حرف زدن بهم بگین.:confused:
پریا جان به خاطر این که من فکر میکنم روابط زن و شوهر حرمت داره دو طرف باید رعایت بکنن.
میتونم جایی نرم ؟نمیشه که همش مواظب شوهرم باشه .اگه اینطوری که خونه واسه من بیشتر خالیه؟؟؟؟
بعضی مواقع به سرم میزنه برم با کسی دوست شم این همه موقعیت پیش میاد ولی باز به خودم میگم در حد من و خانواده ام نیست خودم رو تا حد یک فاحشه پایین بیارم از اون طرف فکر میکنم خانماههایی که میرن به این سمت شایدم حق داشته باشن.یاد این جمله از صادق هدایت افتادم که فاحشه را خدا فاحشه نکرد. . . . .
یه چیز دیگه بودن ک ا ن د و م تو کیف همسرم که باهاش سر کار میره نشونه چیه؟در صورتی که فکر میکردم چیزی تو خونه نداریم یکی از تو کیفش آورد:101:
بعد از هر بحثیم که تو این موارد داریم سریع میگه که باید بچه دار شیم.الان که شدیدا اصرار داره که بچه میخوام.
منتظر راهنماییهای ارزشمندتون هستم.
-
عزیزم تنها راه حل مشکلت صحبت کردنه
ازش فرار نکن
به هر حال تو مسائل و مواردی رو دیدی که باعث شکت شده
می تونستی همون موقع که شوهرت از کیفش کاندوم درآورد، با ملایمت ازش بپرسی که چرا کاندوم رو گذاشته توی کیفش؟
به هر حال 3 راه بیشتر نداری:
1- کلا بی خیال شکت بشی و هی به خودت بگی چیزی نبوده و زندگیت و بکنی. در این صورت اگر بعدها خدای نکرده چیزی برایت رو شد، این حس در تو به وجود نمیاد که ای کاش به نشانه ها بیشتر توجه کرده بودم و قبل از اینکه دیر بشه زندگیمو نجات می دادم؟
2- می تونی با کنترل نامحسوس شوهرت پی به مسائلی که باعث شکت شده ببری. در این صورت ممکنه چیزای بیشتری پیدا کنی و شک هایت بزرگ تر بشوند و خودت بیشتر اذیت بشی. اما به قطعیت نرسی. ممکن هم هست که شوهرت بفهمه داری چکش می کنی و ناراحت و عصبانی بشه
3 - می توانی در یک فرصت مناسب که شوهرت حوصله داره و آرومه، بشینی و باهاش در مورد تمام این مسائل صحبت کنی. تمام این مواردی رو که برای ما نوشتی، با خودت مرور کنی و همش و ازش بپرسی و بهش بگی که زندگیت و دوست داری و می خوای در صورتیکه مشکلی هست با هم برطرفش کنید و در صورتیکه مساله خاصی نیست، برایت توضیح بده تا با آرامش و اطمینان بیشتری زندگی کنی
این حق تو است که مسائل مبهم زندگیتون برایت روشن بشه
-
سلام
در یک قالب زیبا تمام حرفهات رو بنویس و بهش بده بخونه
البته به یکی دو مورد بیشتر اشاره نکن
بعدا ببین وقتی میاد باهات وارد بحث میشه چه مدلی حرف میزنه و روند قضیه به کجا میکشه
شما ظاهرا نمیتونی مکالمه داشته باشی باید زمینه بحث ایجاد بشه تا بتونی ادامه بدی پس به عقیده من از یک نامه شروع کن و بعد گفتن خوبیهاش و رضایتت از پاره ای موارد بنویس که این شک داره اذیتم میکنه و ...
یا از شک درمیای و روند عاشقانه تو زندگیت ایجاد میشه و یا تکلیفت با این قضیه معلوم میشه و تصمیم میگیری چه کنی!
هر چه زودتر خودتو خلاص کن از این جنگ روانی
-
سلام دوستان
روزتون بخیر نهایت سعیمو میکنم دعا کنید بتونم .مرسی:)
-
سلام به همه کسایی که صمیمانه راهنماییم کردن :)
امروز که دارم اینا رو مینویسم خیلی خوشحالم چون شک چیزی که وجود آدم رو ذره ذره آب میکنه .
راستش رو بخواید چند وقتیه حدودا یک ماهی میشه دیدم حرکات و رفتار شوهرم به نظر خیلی خوبه اصلا شک برانگیز نیست دیگه داشتم کم کم فکر میکردم
نکنه تو این مدت در موردش اشتباه کردم ؟
نکنه از نظر روانی مشکل دارم ؟
نکنه خیلی بدبینم؟
نکنه خیلی خودخواهم ؟و هزار تا فکر دیگه؟
خلاصه سرتون رو درد نیارم تا اینکه پریروز شوهرم (در پی فرستادن یه اس اشتباه به من که میخواست به اون خانمه بفرسته )خودش داستان رو واسم تعریف کرد.تو اس شوهرم نوشته بود که من با همه چیز منطقی برخورد میکنم و فقط قصدم ثواب بود و خدا رو شکر که شوهرت بهتر شده و علاقه تو داشت همه چی رو خراب میکرد و ...
داستان مربوط به به اصطلاح خانمی (حدودا 30 ساله)بود که تو دو تا بلوک اونطرف تر زندگی میکنه که خودم بهش شک کرده بودم (قبل از عید از اینجا رفتن یه شهر دیگه)ظاهرا شوهرم یه روز عصر که برمیگشته خونه میبینه این خانم با ظاهر نامناسبی تو کوچه نشسته و داره گریه میکنه.خانمه میگه تازگیا فهمیده شوهرش مواد مصرف میکنه و باهم دعواشون شده کتکش زده و از خونه بیرونش کرده.شوهرم کمکش میکنه.این میشه زمینه آشنایی.
تا اینکه شوهرم چندبار اونو تو بالکن خونه اش میبینه راهنماییش میکنه مخصوصا که یکی دوبار قصد خودکشی داشته و میخواسته خودش رو پرت کنه پایین.خلاصه قضیه کشیده میشه به شماره تلفن و شوهر من ازش میخواد هر موقع احساس ناراحتی کرد بهش زنگ بزنه تا (به قول اس ام اساشون که شوهرم نشونم داد) از نظر روانی تخلیه بشه و بلایی سرخودش نیاره.
خلاصه این ماجرا 5 و 6 ماه میشه و کم کم این خانم به شوهرم علاقمند میشه با اینکه ادعا میکرده شوهرشم دوست داره :confused: ولی از شوهرم میخواد باهم باشن .شوهرم تصمیم میگیره این رابطه رو تمومش کنه ولی دیگه این خانم ول کن نبوده تا شوهرم بالاخره قانعش میکنه که ادامه این رابطه به صلاح نیست و میگه من (یعنی شوهرم)زندگیم رو دوست دارم .
این اس اشتباه رو در جواب اس اون خانم که از شوهرم واسه راهنماییهاش و کمکاش تشکر کرده بود و گفته بود دیگه شوهرش ترک کرده و اخلاقش بهتر شده واسه من فرستاد .
و اما عکس العمل من و جوابای شوهرم
چرا شروع کردی؟میگه تو اس ها هم که خوندی قصدم فقط کمک بود
چرا ادامه دادی؟دلم واسش سوخت
چرا کمکش کردی میذاشتی بمیره؟میگه از تو این حرفا بعیده
از من اصرار که باید شمارش رو بدی من باهاش حرف بزنم و از شوهرم انکار که دیگه قضیه ای که تموم شده کش نده و زندگی یه نفر دیگه رو بهم نریز.
چرا زودتر به من نگفتی؟میگه میدونستم تو حساسی و باور نمیکنی و هزار تا فکر دیگه میکنی و . . .
- - - Updated - - -
گفتم نمی بخشمت و نمیخوام دیگه باهات زندگی کنم. 2 روز سرکار نرفت گفت باید منو ببخشی تمام این دو روز رو گریه کرده یه شب انقد ازش پرسیدم و اذیتش کردم که ساعت 12 شب از خونه زد بیرون و تا نیم ساعت بهش زنگ نزدم وقتی زنگ زدم دوتا کوچه اونورتر فشارش افتاده بود و رو زمین افتاده بود رفتم سراغش باهم برگشتیم تا صبح بیدار بودم و دوباره صبح شروع کردم به اذیت کردن و ...
بعداز ظهر یه لحظه از فرط خستگی و گریه و بیخوابی خوابیدم پاشدم دیدم کف اتاق افتاده رفتم بالا سرش دیدم سرش رو داغون کرده انقد پیشونیش رو به دیوار کوبیده که حسابی ورم کرده نزدیک بود سکته کنم درسته اشتباه کرده ولی هنوزم عاشقشم .بهش گفتم از آدمی مثل تو بعیده میگه تو همه زندگی منی نباشی میمیرم .
میگه چرا از اعتمادم سو استفاده کردی ؟میگه بخدا به جون خودت قصدم فقط کمک بود.
- - - Updated - - -
بدا میام بقیش رو میگم
مرسی از راهنماییهاتون
-
مریم عزیز خوشحالم از این که احساس خوشحالی اومده تو زندگیت مثل اینکه ادبشم کردی که دفعه دیگه از این کارا نکنه بعد از این که تنبیهات تموم شده ببخشش به خاطر علاقه ای که بهش داری و این که دوست نداری زندگیت خراب بشه ولی وقتی تو این حس و حال خراب هم می بینیش به روی خودت نیار که دلت براش می سوزه بزار احساس نکنه فورا بخشیده شده بزار یه مدت بگذره بعد کم کم روابط رو باهاش خوب کن موفق باشی