خیلی خسته و درمونده ام. تبدیل شدم به یه زن افسرده و بی روحیه.خیلییییییییییییییی از شوهرم دلگیرم اونم به روی خودش نمیاره اصلا انگار نمیخواد یه ذره عوض شه.با کمال خونسردی اومده میگه کاراتو بکن با خونوادم بریم سیزده بدر انگار نه انگار که من ناراحتم منم خونواده دارم اونها هم میخوان من کنارشون باشم .خدایا چقدر بعضی بنده هات خودخواهن چرا مادرش بهش یاد نداده توی زندگی گذشت هم کار خوبیه این که گاهی وقتها بخاطر همسرت دست از خواسته هات برداری.از اون طرفم خونواده خودم گفتن با هم بریم سیزده بدر .دلم میخواد نبودم دیگه