راستش از جدایی میترسم و از زندگی بیشتر از جدایی میترسم
بدجوری سردرگمم
نمایش نسخه قابل چاپ
شما نه از جدایی می ترسید و نه از زندگی. شما از کار اشتباه می ترسید که باید هم بترسید. اگه تصمیم فعلی شما برای ادامه یا جدایی 50-50 یا 60-40 درصد باشه مسلمه که شما از گرفتن چنین تصمیمی می ترسید ولی وقتی با یک مشاور آگاه مشورت کنید و همدیگه رو بهتر بشناسید تصمیم شما برای جدایی یا ادامه تبدیل میشه به 90-10 یا 95-5 درصد. اون موقع از گرفتن تصحیح صحیح ترسی نخواهید داشت.
دوست عزیز معیارهایی که از زن آیندم داشتم رو بعد ازدواج دیدم نداره. بنده از ظاهر رفتار و کردارش فکر کردم با معیارهام همخانی داره اما در باطن اینطور نبود.
ما در شهر کوچیک زندگی میکنیم و دسترسی به مشاوره نداریم البته در بهزیستی مثلا مشاور هست اما کار آموزن نه متخصص
- - - Updated - - -
از این که گفتم از جدایی میترسم این بود که فکر میکنم نتونم فراموشش کنم به نوعی عاشقش هستم البته این هم از این میتونه باشه که تا حالا به غیر از اون با هیچ دختری نبودم
دوست گرامی
اعتقاد شخصیم اینه که: ایشون به دلیل اختلاف تحصیلیشون یک جور احساس برتری داره و شما را به اصطلاح به عنوان تکیه گاه نمیتونه بپذیره چون شما دیپلمید. این حالت را تو خیلیا دیدم بخصوص اگه دختر سر باشه تو ی زمینه ای بخصوص تحصیلات.
راه حلشم خیلی سادست. تلاش کنید برید دانشگاه و ی لیسانس بگیرید خیلی خیلی موثر است انشالله
منم نظرم اینکه حتما به یک مشاور مراجعه کنید
هر چه بیشتر زمان بگذره انجام یک راحل منطقی سخت تر می شه برای شما
سعی کنید عاقلانه تصمیم بگیرد
اگه شما الان نتونید مشکلات اولیه تون رو حل کنید چه طور می خواهید در آینده مشکلات بزرگتری رو حل کنید
بهتر هست که به یک مشاور حضوری مراجعه کنید و تصمیم بگیرید.
با این حالت بلاتکلیفی هم وارد زندگی نشید. تا همیشه فکر می کنه که شما مورد مناسبی نبودید و می تونست بهتر ازدواج کنه.
همیشه این منت و دلسردی تو زندگی باهاش می مونه و گرمی زندگیتون را می گیره.
بذار محکم و مطمئن وارد زندگی بشید. بدون هیچ شکی.
راهش این است که باهاش صحبت کنی و بگی که من تو را دوست داشتم که آمدم خواستگاریت و ازت درخواست ازدواج کردم.
اما دلم نمی خواد که زندگی به اجبار داشته باشیم. تو که در مورد علاقه ات به من مطمئن نبودی نباید قبول می کردی.
ولی به هر حال اشتباهی است که پیش اومده و بهتره که از همین الان جلوش را بگیریم.
می ریم مشاوره حضوری و یک هفته ( یک ماه ... هر چقد نظر مشاور بود) بهت فرصت می دم تا تصمیم نهاییت را بگیری.
اگر بخواهی به این روش ادامه بدی بهتره که جدا بشیم. اینطوری می بینه که شما هم از جدایی ترسی ندارید و از خوش خیالی بیرون می آد.
در ضمن اگر از خودت قاطعیت و مردانگی نشون بدی، احتمال این که بهت علاقمند بشه هست. اما اگر لوس و آویزون و سست اراده باشی، محاله بهت نزدیک بشه.
اینطوری خانم هم متوجه می شه که اولا زندگی بچه بازی نیست.
در ثانی شما نمی تونی تا آخر عمر با ادا اصولهای ایشون راه بیایی که هم می خواد باشه و هم نمی خواد باشه.
و در آخر این که چون با تصمیم خودش وارد زندگی با شما شده، دیگه منتی سرتون نیست.
تاپیکهای مختلف این آقا را بخون ببین قاطعیت نداشتن و بازیچه دست همسرش شدن زندگیش را به کجا رسونده.
خانواده همسرم بهم بی اعتماد شدن + کمک فوری میخوام
ممنون از نوشته های خوبتون شیدا خانم
چیزی که بیشتر از همه عذابم میده دورویی همسرم هست ایشون پدر ندارن.
وقتی باهمیم و حرف میزنیم آدم رو با نیش و کنایه هاش میچزونه و از خودش بیزار میکنه منم خسته میشم و بهش میگم دیگه نمیخام باهات زندگی کنم اما پیش دیگران خودشو چنان به مظلومیت و بدبختی و بی گناهی میزنه که همه یقه من رو میگیرن.حرفایی که بخودم میزنه بعدا چنان زیر حرفاش میزنه که دیگه خودم به گوشام شک میکنم
اطرافیان میگن گناه داره بی پدره با هم یه جوری بسازین
بعضیشون میگن تو ازش سو استفاده کردی حالا نمیخایش
به خدا دیگه میخام سرمو بکوبم به دیوار
محرک عزیز،
وقتی نوشته هات را می خونم، انگار برادر دوقلوی محمد (همون تاپیک بالایی) داره می نویسه. با یه کمی تغییر.
برادر من،
مرد باش. محکم باش. این حرفها چیه می زنی؟
چرا اسیر یه سری خاله زنک بازی و زنداییم گفت، خالش می گه ... شدی؟
شما می خواهی با این خانم زندگی کنی یا دیگران؟
ترحم و دلسوزی در تصمیم گیری برای ازدواج اصلا اصلا معنی نداره.
برو مشاوره. یک مشاور خوب پیدا کن. حتی شده یه شهر دیگه. فوقش این که 4-5 بار باید بری و اون هم هفته ای یکبار. حرف یک عمر زندگی است.
نگو شهرمون مشاور نداره یا ...
به دیگران کاری نداشته باش. پیش همه گله و شکایت و درددل نکن. هر کسی از دید خودش و نگاه خودش و رابطه اش با شما یا اون خانوم به قضیه نگاه می کنه.
معمولا هم کسی دوست نداره که باعث جدایی دونفر بشه. مخصوصا که دختر خانم پدر هم نداره و در فرهنگ ما نوعی ترحم هم به این افراد می شه ( از دوستانی که پدرشون به رحمت الهی رفتند، عذرخواهی می کنم. ولی این ترحم های نامناسب بعضا آسیب زننده هم هست).
پس بهتر هست که احساسات و دلسوزی و ... بذاری کنار. مردانه به مشکلت نگاه کن و حلش کن. منفعل نباش.
مهمترین کاری که باید بکنی این هست که نذاری همه فامیل وقت و بی وقت راجع به این موضوع حرف بزنند. مشکل را همه جا باز نکنید و پخش نکنید.
و بعد هم جلوی این خانم قاطعیت نشون بدید. اگر شل باشی ازت دور می شه. اون یک مرد محکم می خواد، یک تکیه گاه. مخصوصا که پدر هم نداشته و مردانگی شما می تونه بیشتر جذبش کنه تا منفعل بودنتون.
چرا به شما می گن که ازش سواستفاده کردی؟ منظورشون چی هست؟
رابطه شما الان به چه شکل هست؟ عقد هستید؟ ارتباط جنسی داشتید؟
شیدا خانم در مرد سوالتون
اینکه میگن ازش سو استفاده کردین.آخه اونا وقتی به قضیمون نگاه میکنن و اینکه دختر دو رو بازی در میاره(اگه نوشتمو با دقت خونده باشی) احساس میکنن دختر هیچ تقصیری نداره
رابطه من باهاش سطحی بوده
- - - Updated - - -
احساس میکنن که من دبه بازی در میارم
- - - Updated - - -
بعدش هم قضیه ما همه جا پخش شده و دیگه ورد زبانها شدیم