هزینه زندگی کردن تو یه شهر دیگه منظورمه. به نظرت اگه دولتی قبول شم تو یه شهر دیگه هیچ هزینه ای نداره؟ آزاد که دیگه حرفشم نباید بزنم. البته تنبل که شدم چون خیلی از درس دور بودم. به نظرت چیکار کنم که باز بتونم درس بخونم و حس تنبلی از بین بره؟؟؟؟؟؟؟؟
نمایش نسخه قابل چاپ
هزینه زندگی کردن تو یه شهر دیگه منظورمه. به نظرت اگه دولتی قبول شم تو یه شهر دیگه هیچ هزینه ای نداره؟ آزاد که دیگه حرفشم نباید بزنم. البته تنبل که شدم چون خیلی از درس دور بودم. به نظرت چیکار کنم که باز بتونم درس بخونم و حس تنبلی از بین بره؟؟؟؟؟؟؟؟
خب دیگه اینطوریم نیست که خانوادت هیچ کمکی بهت نکنن هست؟؟ مطمئن باش اگه قبول بشی انقد خوشحال میشن که هر کاری از دستشون بربیاد برات میکنن. برای من فقط هزینه رفت و آمده که اونم چون فقط 2 روز کلاسه واقعا چیز زیادی نمیشه. اگه میخوای بخونی به نظرم توی خونه نخون. تو خونه آدم هزار جور فکرو خیال میکنه. اگه میتونی هر روز برو کتابخونه حتی ناهارتم با خودت ببر. اما الان زوده واسه شروع کردن. ممکنه تا آخرش کم بیاری... الان فقط دنبال جزوه و کتاب و....باش و یه برنامه ریزی درست حسابی برای خودت بکن. به نظرم الان میتونی خیلی راحت توی خودت انگیزه ایجاد کنی .از توی خونه نشستنو اه ناله کردن بهتر نیست؟ :d
واقعا از پدرم نمی تونم کمک بگیرم بقیه هم مشکلات خاص خودشونو دارن. اما درس خوندن رو باهاش موافقم چون حداقل خوبیش اینه که فکر و خیال نمی کنم.
مریدای عزیز سلام
از اینکه به پست من سر زدی و راهنمایی ام کردی ممنونم
پست هاتو خوندم راستش همیشه فراموش کردن آدمها سخته. اما سختتر از اون کاریه که اونها با آدم می کنن منظورم بدیهاشونه مخصوصاً وقتی حقت نباشه اگه دنبال کار میگردی با توجه به رشتت که کامپیوتره می تونی توی خونه هم واسه خودت کسب درآمد کنی البته بستگی به مهارت هات مثل برنامه نویسی و غیر داره . می تونی اوقاتتو با رفتن به کلاس زبان و تقویت زبانت و آشنایی با دوستای تازه پر کنی . من خودم 6 سال از لیسانسم گذشته بود که فوق قبول شدم شما که هنوز دو سال گذشته پس میتونی برای ارشد شروع کنی سعی کن خودتو به کاری بیرون خونه مثل رفتن به کلاسهای ورزشی مشغول کنی یا اگه دوستی داری سعی کن باهاش درد و دل کنی تنها راه فرار از این فکرها زمانه که البته نیاز داره که حداقل مدتی طرفو نبینی حداقل چندین ماه ، که متاسفانه میگی هر از گاهی میبینیش و داغت تازه میشه اما بهش به یه جور پیشامد که از سرت رد شده و به هم خوردنش به نفعت بوده و انشا لله در آینده موقعیت بهتری نصیبت خواهد شد نگاه من .
آرزومند شادیت
دروود
میدونم فراموش کردن خاطرات بد سخته شاید چند سالی هم بگذره بازم یه وقتهایی یادت بیوفته . اما این خودتی که باید به این فکرها بها ندی . حرفهای کلیشه ای نمیزنم چون هم خودت می دونی و هم دوستان گفتن. ولی اینو بدون که خواست خدا بوده و بهتر از این رو هم برات می خواد. به این شک نکن.
اما در مورد کار باید بگم منم یه سال پیش که فارغ التحصیل شدم دقیقا شرایط تو رو داشتم کار دولتی نبود و خونوادم هم اجازه رفتن به شرکت ها را نمیدان تنها کارم صبوری بود و توکل و افزایش معلومات. بالاخره اون روزی که می خواستم فرا رسید خدا خواست و به شغل مورد علاقم رسیدم باور کردنش برام خیلی سخت بود و هست ولی یه چیزی رو خوب میدونم هیچ وقت ناشکری نکردم و انرژی مثبت که به خودم میدانم بهترین چیز بود .تا به حال در مورد قدرت جاذبه شنیدی من طی تحصیل همش به کار مود علاقم فکر می کردم و در مقابل تلاشم رو هم می کردم بالاخره به اون چیزی که می خواستم رسیدم.
پس بدون موفقیت دور از دسترس نیست.
اون اقا و خانوادش هم یه روزی متوجه اشتباهشون میشن چه بسا تا حالا نشده باشن. پس هر کسی عملی نشون بده چه خوب چه بد عکس العمل کارشو می بینه . به همین راحتی دنیا جواب کارامون رو میده پس دیگه حرص نخور که چرا حرفهایی که باید میزدم را نگفتم.
به خدا توکل کن.
بدروود