به همراه خانوم پیش مشاور ازدواج برین و نظر مشاور و برای ما بنویسید.
نمایش نسخه قابل چاپ
به همراه خانوم پیش مشاور ازدواج برین و نظر مشاور و برای ما بنویسید.
منظورتون از خانوم دختر مورد نظرم هست؟
مادرم بیشتر به مشاور نیاز داره
ما فعلا میخوایم بریم آشنا بشن خانواده ها
ولی مادرم فقطو فقط میگه زوده
چندین ساعتو روز باهاش منطقی صحبت کردم
ولی هیچ نتیجه ای نداشت
ایهاالناس:rapture: تو این انجمن کسی پیدا نمیشه یه پاسخ عملی به من بده :rolleyes::confused::o
سلام
امروز صبح اين تاپيك رو باز كردين و خودتون بيشتر از ساير اعضا پست گذاشتين
اگر در ارتباط با مادرتون هم اينقدر عجولانه برخورد ميكنيد خب مسلمه كه نتيجه اي بهتر از جواب منفي ايشون نمي گيريد
كمي خويشتن دار و صبور باشيد و سعي كنيد با دليل و منطق و بدور از شتاب با مادرتون صحبت كنيد و دل ايشون رو بدست بياريد، مسلما علت مخالفتشون رو درك خواهيد كرد بعد سعي در رفع مساله ايجاد شده داشته باشيد
سلام . امیدوارم دوستان به اصل مسئله بپردازن و به اینکه دیر یا زود این دوست عزیز خانواده رو در جریان گذاشته خیلی پیله نکنن. خب به نظر من که راه رو درست رفتین. آشنا شدین و رابطه عاقلانه پیش رفته و دیدین که به درد هم می خورین و بعد احساس دوست داشتن شکل گرفته و خانواده رو در جریان گذاشتین. من هیچ مشکلی ندیدم آقا سینا. انشالا که مشکلتون حل بشه
اما در مورد راضی کردن خانواده
اول این که یه سوال
اصلیت شما چیه ؟
البته ببخشید که این سوال رو می پرسم . چون بیشتر خانواده های ترک روی این موضوع که خود پسر انتخاب کنه حساس هستن . به نظر من که با مادرتون صحبت کنید بهتره . ممکنه با خواهراتون صحبت کنید به نتیجه نرسه
راستش این موضوع در مورد برادر خود منم پیش اومد. اونم دختری رو انتخاب کرد و خانواده به خواستگاریش رفتن . اما چون یه مقدار سطح اقتصادیشون پایین تر از ما بود ، به شدت مخالفت کردن . برادرمم هم شروع کرد و از طریق مادرم وارد شد. با اون صحبت کرد. اطمینان داد دختر خوبیه . اطمینان داد مادرم رو تنها نمی ذاره . با بقیه ای هم که دخالت می کردن برخورد می کرد. خلاصه یه مدت دعوا بود و اونم در نهایت گفت اگه اجازه ندین باهاش ازدواج کنم هم از این خونه میرم و هم هرگز ازدواج نمی کنم. استرس ها رو هم به دختره نتقل نکرد که اون پشیمون نشه . البته من موافق ازدواجشون بودم و منم کمکش کردم . الان هم دارن به خوبی و خوشی با هم زندگی می کنن و خانواده هم دختر رو دوس دارن. یعنی اون قدری مهارت اجتماعیش بالا بود که سریع جایگاهشو پیدا کرد و به اصطلاح تو دل همه جا گرفت .
به نظر منم قاطع باشید . سن کمی ندارید. از مادرتون شروع کنید. با اون به هیچ وجه تندی نکنید. اما جدی بگید اگه اجازه ندن از خونه میرید. با خواهرا هم همینطور. دل کسی رو نشکنید. اما صبور باشید و مقاوم . قاطعانه برخورد کنید. ممکنه زمان ببره راضی کردنشون . اما همه تلاشتون رو بکنید. زیاد نگران نباشید. این ماجراها زیاد پیش میاد تو ازدواج. امیدوارم موفق بشید.
شماها چرا اینجوری هستید :apologetic:
اصلا حرفمو درست نخوندین
دلیل عجلمو گفتم
من نمیتونم زیاد بیام نت
یه امروزو بیکارم وخواستم جوابی بگیرم
من الان دوماهه در هر فرصت مناسبی بامادرم صحبت کردم
حاضر نیست به هیچ عنوان دختر مورد نظر منو ببینه
وخواهرمم که ....
خودم میدونم باید با صبر صحبت کنم همین کارم بارها کردم
حالا میخوام بدونم روش دیگه ای هم هست که بشه راضیشون کرد
که بریم باخانوادش اشنا بشیم
ممنونم دوست عزیز
مخالف اصلی مادرمه
یک ماه رفتمو اومدمو صحبت کردم
حتی چند روز قهر کردم
همینم گفتم که خواهم رفت
تااینکه گفتم از خواهرم کمک بگیرم
ایشونم بااینکه تو تحقیق متوجه خوبی ایشونو خانوادش شدن
گیر دادن به کلاسو پول .. اما واقعا هم سطحیم !!!
همه جوره صحبت کردم بازم خواهم کرد
اگر فقط یک بار دخترو ببین میفهمن اشتباه کردن
خانومیو متانت ازش میباره
هر چند من شناختمش ولی از قیافه شم پیداست
بازمم ممنون بابت نظرت
دعوا که نداریم دوستان هر کسی نظر خودش رو میگه
بعدم من که نگفتم بریم خواستگاری رسمی
من اول فقط گفتم تصمیم گرفتم ازدواج کنم همونجامادرم مخالفت کرد
دلیلشم میدونم که ترس از تنهاشدنه
بعد گفتم از دختری خوشم اومده
بریم وببینیمش
اما اصلا انگار نه انگار
اخه هر مادری باشه لااقل یک کلمه میپرسه طرف کی هست؟؟
مادر من خودشو زده به بی خیالی
فقط دنبال بهانه هستن تا از سر من بندازن
سلام
حدستون درسته مادر شما می ترسه که شما رو از دست بده مخصوصا که پدر ندارید و تک پسرید
تنها کاری که شما می کنید اینهکه به مادرتون اطمینان خاطر بدید
رو در بایسی هم نکنید با مادرتون موضوع رو بهش بگید
بگید که می دونید که نگرانیشون از چیه و همه این حرف ها بهونه است
بگید که می دونی واسش مادیات مهم نیست. قول بدید که هر دو تن همیشه باهاشید مثلا خونتون رو نزدیک خونه اون می گیرید
اتفاقا به جای قهر به نظر من زبون بریزید
خواهرتون هم وارد ماجرا نکنید.
شما 31 سالتونه . به مادرتون بگید الان ازدواج نکید پس کی سر 40 سالگی
زبون بریزید بگید که دوست دارید ازدواج کنید تا اون از تنهایی در بیاد با نوه هاش و ....
یکم زبون بریز