آخه خواهر من شما مدام همين توي ذهنته كه ازش بدم مياد،تفاهم نداريم،خوشم نمياد...
اول بايد بخواي كه بپذيريش و دوسش داشته باشي
شرط اول خواستنه
اين فاصله به نظرم خوبه اگه باعث بشه خودت احساساتت رو بشناسي و مديريت كني
نمایش نسخه قابل چاپ
آخه خواهر من شما مدام همين توي ذهنته كه ازش بدم مياد،تفاهم نداريم،خوشم نمياد...
اول بايد بخواي كه بپذيريش و دوسش داشته باشي
شرط اول خواستنه
اين فاصله به نظرم خوبه اگه باعث بشه خودت احساساتت رو بشناسي و مديريت كني
دوست عزیزم
باور کن همه چی دست خودتونه. می تونین بهترین و عاشقانه ترین زندگی رو با هم داشته باشین. می تونین هم زندگی رو برای هم جهنم کنین. منم با رویای صداقت عزیز کاملا موافقم. شما از این فرصت دوری می تونی به خوبی استفاده کنی و مهارت های خودت رو بالا ببری.
در مورد نحوه برخورد با همسر برونگرا بخون. کلا در مورد روحیه آقایون بخون. ببین در هر شرایطی چه طور باید برخورد کنی. به نامزدت هم بگو که تصمیم داری سعیت رو بکنی که در جایگاه خودت همسر خیلی خوبی باشی. ازش بخواه که اونم باهات همراه بشه و با هم همه چی رو درست کنین. بهش بگو اگه مقاله خوبی تو اینترنت پیدا می کنه در مورد نحوه
برخورد همسران برات بفرسته. اگه این کار رو کرد تو هم براش بفرست. با هم توی چت در مورد علایقتون صحبت کنین.
خیلی فرصت خوبیه باور کن. باید حسابی از این وقتت استفاده کنی.
سریع دست به کار شو. به زودی می بینی که با هر پیش رفتی علاقت به نامزدت هم بیشتر می شه.
از بعضی از حرفایی که بین من و شوهرم رد وبدل می شه احساس می کنم که ممکنه باز همون روز های عصبی کننده به سراغم بیاد...خیلی می ترسم....خیلییییییی
نگران نباش عزیزم. به جاش سعی کن توی همین موقعیت ها نشون بدی که قصد داری همه چیز رو بهتر کنی. سعی کن متفاوت عمل کنی.
اگه هر دوتون همه کارای قبل رو تکرار کنین هیچی عوض نمی شه و معلومه که اون روزا دوباره می آد سراغت. ولی نذار این سیکل معیوب دوباره تکرار بشه. کنترل حرفا و ارتباطتون رو بگیر دستت و اون طوری که واقعا دلت می خواد جلوشون ببر. نذار هر چی که اون لحظه پیش می آد یا عصبانیت و ناراحتی ارتباط شما رو کنترل کنه.
مطمئنم که می تونی پرنده غریب عزیزم. فقط باید بخوای
سلام خدمت دوستان...
خوب الان من پيش نامزدم هستم.حالم اصلا خوب نيست.شرايط خوبي ندارم.
اولين بار كه ديدمش خونشون بودم.اون چون دانشگاه داشت نتونست بياد استقبالم فرودگاه.
وقتي ديدمش اولين قدم رو رفتم و اون اين كه به جاي اين كه روبوسي عادي كنم بغلش كردم.راستش فقط روز اول خوب بودم و اون صبح روز بعد دوباره رفت دانشگاه.تا هفته بعد نديدمش.راستش شرايطم همش اين طوريه.به خاطر امتحان هاي دانشگاه هفته اي يك بار شااااايد بياد.
هفته بعد كه اومد دوباره همون شد.خيلي بده يكي رو بغل كني ولي هيچ حسي بهش نداشته باشي.يك بدي ديگه كه شرايطم رو بد كرد اين بود كه وقتي كادو رو بهش دادم همينطور ولش كرد و حتي با خودش نبرد.ادكلني كه استفاده مي كنه از بوش متنفر.حتي بهش گفته بودم كه از بوش بدم مي ياد.حالا يك ادكلن خريدم كه بوش هم خيلي خوبه ولي اون تشكر خشك و خالي كرد و ولش كرد و اصلا برنداشت.حالا اگه من بودم اگه كادو بهم مي داد بايد كلي ذوق كنم و منت هم بذاره سرم كادو گرفته برام.
منم كه خودم پول ندارم از خودم براش چيزي بهتر بخرم.
تازه موقع كادو گرفتن هم خالم مثل هميشه دخالت مي كرد.كلا اين روزا اعصابم به هم ريخته.
كاش اصلا ازدواج نمي كردم.ازدواجم حماقتي بيش نبود
سلام
میشه بگید وقتی به دلتون نمیشینه و دوستش ندارید و حتی نمیدونید دوستش دارید یا نه
و اونطور که متوجه شدم از هم طلاق گرفتید.دلیل برگشتن به زندگی باهاش چیه؟
آیا احساس میکنید که اون دختر خوبتر از تو گیر میاره؟
آیا خودت با آدمی کمتر از اون ازدواج میکنید؟ نوعی حسادت.
لطفا صادقانه جواب بدید.چون بنده هم همین مشکل رو دارم
سلام به همه دوستان
يادش به خير وقتي اين تاپيك رو مي نوشتم چه حال و روزي داشتم....
دلم براي روياي صداقت جان تنگ شده...چه قدر با عشق و علاقه جواب تاپيك ها رو ميداد...
از كسايي كه تو اون حال و روزم منرو كمك مي كردند واقعا متشكرم:yaldaaa،زنده دل،زيبا كردستاني،روياي صداقت،زهرا٢،nc60 كه با حرفاش واقعا به من روحيه مي داد و كلي و انرژي مثبت مي گرفتم و بقيه كه الان حضور ذهن ندارم
شايد فكر مي كنيد كه پس ديگه شوهرتو دوست داري...اما نه
حال من همونيه كه هست...هم چنان خنثى...
يك جاي اين دور و برا خونده بودم كه اگر مي خواي به شوهرت علاقه مند شي وقتي مي ياد خونه بغلش كن و بوسش كن و لباس و خوشكل بپوش ...اينقدر اين كار و بكن كه ناخودگاه عاشقش مي شي...من شايد بيشتر از اين هم انجام ميدم ...تا بلكه يك روزنه اميد پيدا كنم ولي اين روزنه زود بسته مي شه...الان كه ديگه وضع بدتره و من ازدواج كردم...ولي همچنان من وضعيت ثابتي ندارم...
مي دونم كه باز مثل قبلنا كسي نمي ياد جوابم رو بده...البته جواب هم بده فكر نكنم ديگه چيزي كارساز باشه...
سلام پرنده جان
خوبی؟
اینو درک میکنم که از شرایطت حالا به هر دلیلی ناراضی ای ولی میتونی بگردی ببینی چی باعث این نارضایتیت شده یا چی تشدیدش میکنه تا حلش کنی
حالا چند تا سوال:
این ترسته که باعث میشه خوشحال نباشی؟چه وقت هایی این احساس رو پیدا میکنی؟مثلا وقتی شوهرت عصبانی میشه؟
مرور گذشته ناراحتت میکنه و نمیذاره شوهرت رو دوست نداشته باشی؟بی دلیل گذشته بازم جلو چشمات میاد؟
رفتارهای خاصی از شوهرت باعث میشه این احساس ها رو داشته باشی؟
روابطتت با شوهرت چه طوره؟
یعنی چی؟؟؟؟؟
خیلی مواظب باش که پات نلغزه.
این همه مورد توی تالار دیدی، باز هم درس عبرت نشده؟