RE: زندگی مجدد؟هنوز موفق نشدم برگردم به زندگی عادی
سلام آقای bikas گرامی
با خوندن پست اولتون اشک از چشمام سرازیر شد
عشقی که بین شما و همسرتونه واقعا قابل ستودنه می دونید
شما بخشیدینش اون هنوز خودشو نتونسته ببخشه چون در مقابل شما و بخششتون شرمنده است و کم اورده به نظر من اون فکر می کنه که شما بخاطر حس ترحم اونو بخشیدید نه بخاطر علاقهتون یه جورایی این روزا باهاش روراست باشید
خیلی خوشحال شدم که تا اینجا پیش اومدید و مطمئنم روزای خیلی خیلی خوبی در انتظارتونه
یه سوال واقعا برای چی همسرتونو بخشیدید؟
RE: زندگی مجدد؟هنوز موفق نشدم برگردم به زندگی عادی
سلام
خيلي خوشحالم كه تونستيد خشمتونو مديريت كنيد. آقاي bikas ، از همان ابتدا يخواندن تاپيكتان سوالي ذهنمو درگير كرده و آن هم اينه كه كلا ريشه اصلي اين اتفاق چي بوده. آنچه كه از نوشته ها و احساس شما به نظر مي رسه جاري بودن يك عشق خالص و رشد يافته بين شما و همسرتون بوده تا قبل از اين ماجرا. همسر شما چه احساس نيازي به يك رابطه ديگه پيدا كرده ؟ آيا صرفا بخاطر كمبود هيجان در زندگي اش بوده؟ من احساس مي كنم براي اينكه به زندگي عاديتان برگرديد بايد جواب اين سوال را پيدا كنيد. به نظر من بهتر است همسرتان با يك روانكاو و مشاور چندين جلسه بصورت منفرد صحبت كند. شايد لازم باشد همسرتان از خشم هاي دروني اش به شكل ديگري رها شود. شايد اين عذاب وجدان هاست كه حال ايشان را خراب كرده. آقاي محترم، گاهي وقتها براي آنكه نتيجه بهتري از اقداماتت بگيري بهتر است دورادور همسرت را زير نظر بگيري و زياد در اين روزها دورو برش نباشي. منظورم اين است ضمن اينكه روابط روزمره تان را با هم داريد زياد سوال ازش نكنيد. در ظاهر خود را خيلي نگران نشان ندهيد. بگذاريد اين دوران نقاهتش را طي كند. شايد دارد تلاش مي كند كه از نو متولد شود و هر زايشي يك درد هم دارد!
من فكر ميكنم شما بايد حتما با يك مشاوره حضوري مشكلتان را حل كنيد. نهراسيد از اينكه مشاور متوجه بي وفايي همسرتان شود. اين مشكل تمام جوامع در حال پيشرفت است كه تلاش مي كنند از پوسته باورهاي سنتي بيرون بيايند و مساله بي وفايي و خيانت يك ياز بزرگ ترين مشكلات اين جوامع مي شود (علي الخصوص در مورد زنان ). درست يا غلطش بماند براي بحث هاي ديگر. فقط به اين فكر كنيد كه همسرتان بنا بر دلايلي اين اشتباه را كرده كه شايد شما هم در شرايطي مشابه مرتكب مي شدي. پس به اين قضيه به شكل يه فاجعه نگاه نكن و مطمئن باش مشاور هم امين راز زندگي شماست و اصلا برايش مورد شما عجيب و غريب نيست كه باشنيدنش آنرا براي هميشه به خاطر بسپارد.
در آخر ،خيلي خوب است كه شما همسرتان را بخشيدي ولي قطعا اين بخشش براي آنكه كامل و بدون فلاش بگ به گذشته باشد زمان لازم داريد.
اميدوارم به زودي زندگيتان عطر خوش عشق را بيشتر از قبل به خود بگيرد.
RE: زندگی مجدد؟هنوز موفق نشدم برگردم به زندگی عادی
سلام
چه خوشحال شدم تاپیکتون رو دیدم
چقدر ماجرای شما و غیب شدن ناگهانیتون من و به فکر فرو برد
من نفهمیدم اخرش رابطه همسرتون در چه حد بود. ( روابط جنسی ؟ )
اگر اینطوره خیلی سخت می تونه خودش رو ببخشه . وقتی کنار شما می خوابه فکر ایناگکه شما می دونید این کار رودرمورد کس دیگه هم کرده از خودشبدش میاد . من اگه جاش بودم همین کار ها رو شاید می کردم.
بی کس به نظرم شما در همینحد که بهش گفتی بخشیدیش بسته
بزار راحت باشه بزار با خودش کنار بیاد اگه می خواد تنها باشه بزار باشه . اما اگر واقعا بخشیدیش در همین حد که بهش گفتی بسته
وقت یک کلام بهش بگو
بگو بخشیدمت به شرطی که تکرار نشه . تنهات میزارم تا با خودت کنار بیایی در صورتیکه من باهات کنار اومدم
:302:( بهش بگو به عشقم خیانت کردی اما من هنوز عاشقتم . باهاش حرف بزن تا اون هم تخلیه شه . یک وقت هایی ما زن ها نیا زداریم شوهرمون حتی سرمون داد بزنه . اما دادش عاشقانه باشه تا ترحم قاطی آرامششون باشه . آقای بی کس در کنارش باش در حالیکه در کنار نیستی
خیلی سخته آدم خودش رو ببخشه
وقتی خدامون می بینه ما چی کار ها می کنیم و می دونیم اشتباهه انگار کسی ندیده
اما اون روز که خدا پرده ستار بودنش رو کنار بزنه وای بر ما که اون وقته ه نمی تونیم خودمون رو ببخشیم .
به نظر من بزار با خودش خلوت کنه با خداش خلوت کنه
واسش جا نماز و سجاده هدیه بگیر بده بهش . این عمل خودش حاوی هزار پیامه . اگه نگرفت تو اتاقی که زیاد میره توش پهنش کن . بزار با خداش تنها باشه
انقدر خدا آدم رو آروم می کنه که نگو . بهش بفهمون تو بخشیدی بره از خدا طلب بخشش کنه
البته همه این ها نظر منه
RE: زندگی مجدد؟هنوز موفق نشدم برگردم به زندگی عادی
سلام دوست عزیز
خوشحالم حالتون بهتره.چند نکته که نظر شخصیمه روخواستم بگم.
1-چرا انقد اصرار داری سریع همه چی رفع و رجوع بشه و برگردین به حالت قبل؟بخشیدن و بخشیده شدن شرایطی لازم داره که باید با صبر و حوصله فراهم بشه.
به نظر میاد ادم احساساتی هستین.درجه خشم و درجه احساسات لطیف در شما بالاست.اونموقع دوست داشتین داد بزنید و عصبانی بشید تا خشمتونو تخلیه کنید.و الان دوست دارد لمسش کنید و باهاش حرف بزنید تا احساسات لطیف شما و میل به محبت طلبی شما ارضا بشه.در واقع بعد احساساتی درونتون الان نیاز به محبت و یه رابطه دو نفره صمیمی داره برای همین بی قرارید.
اما از طرفی هنوز نتونستین از ته دل ببخشید،غرورتون جریحه دار شده و اینجا یه کشمکش بین غرور اسیب دیده تون و نیازهای عاطفی و احساسات لطیفتون برقرار شده و نتیجش میشه این که میگی بهش گفتم بخشیدمش هرچند از عمق وجود نبخشیدمش.(پست اولتون)
2-اما به نظر میاد خانمتون روندش با شما فرق داره.روندش کندتر و اهسته تره.نمیتونه مطابق سرعت شما از حال بد به خوب تغییر وضع بده.
3-بهتره خیلی به سریع بودن اصرار نکنید بلکه یه بازه زمانی معقول مثلا دو ماهه رو در نظر بگیرید و سعی کنید تو این مدت شرایط رو بهتر کنید.
اگر سریع پیش برید سَمبَل کاری میشه و یه سری موارد مهم که تو بوجود اومدن اون اتفاق موثر بوده دوباره ندید گرفته میشه.و در عمل اصلاح مهمی رخ نمیده.
و همچنین شما باید به خودتونم فرصت بدید.غرور جریحه دار شدنتون رو باید ترمیم کنید.باید زمان بدید تا واقعا بتونید ببخشید.کار راحتی نیست.اما کار سختیم نیست.اگه رهاش کنید میشه یه زخم کهنه که با هر اتفاق کوچولو به درد میاد و اذیتتون میکنه.
4-در رابطه با همسرتون خیلی اصرار به گفتن بخشیدمت نکنید.خصوصا الان که واقعا نبخشیدین.مهم این بود که شما بتونید کنترل احساستونو دست بگیرید و اوضاع متشنج اونموقع رو اروم کنید که به بهترین شکل اینکارو کردین و این جای افرین داره:104:.قدرت مدیریت و عشق در شما بالاست.
حالا که به سلامت از اون اوضاع گذشتین سعی کنید اول به خودتون برسید.برخلاف اینکه میگید نمیخواید تنها پیش مشاور برید توصیه میکنم برید و تلاش کنید زخمتون درمان بشه.
5-با همسرتون باشید.همینکه هستید کافیه.فقط بهش اطمینان بدید در صورت احساس نیاز میتونه رو حمایت شما حساب باز کنه.بذارید وقتی احساس امادگی کرد سمتتون بیاد.
ضمنا میتونید حالات همسرتونو به مشاور بگید و اون راهنمایی کنه در هر قدم چه رفتاری باش کنید.
6-نه از این ور بوم بیفت نه از اونور.شاید الان لازمه همسرت سختی بکشه تا درک کنه اشتباه تاوان داره.این به نفع خودش و سلامت روحش هم هست.
متاسفم طولانی شد.
موفق باشید
RE: زندگی مجدد؟هنوز موفق نشدم برگردم به زندگی عادی
برادر گرامی
دوستان خیلی خوب به نظرم راهنماییتون کردن ولی به عنوان یک زن باید به شما بگم بدترین کار تو این شرایط اینه که زیادی و اینطور اغراق شده به همسرتون محبت کنید این کارتون دقیقا جواب عکس میده . شما هنوز به احساساتتون غالب نشدید باید به خودتون و همسرتون فرصت بدید و فکر کنید .بهش فرصت بدید که در خلوت خودش متوجه عواقب کارش بشه این خیلی مضره که یکی از طرفین میدونه که بدترین اشتباهم که بکنه آب از آب تکون نمیخوره .
من اینو نمیگم رابطتونو درست نکنید ولی فرصت بدید مسیر درستشو طی کنه با عجله کردن کارو خراب می کنید . بزارید به کارش و عواقبش و جایگاه شما تو زندگیش فکر کنه و به این حس برسه که نمیتونه شما رو از دست بده اونموقع خودش میاد سراغتون شما اصلا فرصت نمیدید اهمیتتون رو تو زندگیش حس کنه .
RE: زندگی مجدد؟هنوز موفق نشدم برگردم به زندگی عادی
سلام مجدد
ببخشید دیر جواب میدم.نمیدونم چرا هر وقت اینجا مینوسیم،یک حس کاذب ارامش دارم اما بعدش به دلیل اینکه موقع نوشتن در مورد گذشته فکر میکنم،دچار بی قراری و سر درد میشم.به همین خاطر دیر سر میزنم.
خانم eghlima عزیز
من همسرم رو به چند دلیل بخشیدم،اما دلیل اصلیش خودش بود.چون مطمئن بودم اگر رهاش کنم دیگه هیج وقت نمی تونه بایسته.من خیلی بهتر از خودش میشناسمش.تمام افکارش رو میتونم بخونم.این موضوع 2 طرفه بود همیشه.اون هم خیلی باهوشه و همیشه از دل من خبر داشت.نمیدونم یک رابطه مجازی عاطفی خیلی قوی در حد فیبر نوری! بین ما بود.هنوزم فکر میکنم هست.البته به هیچ عنوان دلسوزی یا ترحم یا هر چیز دیگه در کار نیست و فقط اسمش رو میذارم بخشیدن.
مهرو خانم ،خانم من فقط و فقط گول یک فرد شیاد رو خورد.از اونجایی که ما هر دو تو محیط نسبتا ازاد تو خانواده بزرگ شده بودیم،رابطه با جنس مخالف رو اصلا محدودیت خاصی براش قائل نبودیم.از همین نقطه ضعف هم ضربه دیدیم.اون فرد از رابطه صرفا دوستی معمولی با استفاده از موقعیتش این اتفاقات رو برای من و خانمم رقم زد.در کل به جرات میتونم بگم بزرگترین اختلافات زندگی ما خیلی ساده و سطحی بودند(در حد اختلاف سلیقه در انجام کار،مسائل طاهری،و....).انگار ما برای هم خلق شده بودیم.یک مکمل خیلی عالی برای هم.تنها دلیل این اتفاق با مشورت مشاور فقط محیط نامناسب محل کارش(تئاتر)و شکستن مرز ها و چارچوب های تربیتی بر اثر عادی سازی بود.
شاید دوست دارم خودم رو قانع کنم از این استدلال.....
sare jo0on خانم عزیز ، ممنون از پست خوبتون.
بهار.زندگی عزیز
درست حدس زدید من احساسی هستم.البته فقط برای 2 نفر: همسرم و مادرم ،حتی شدت احساساتم خیلی کمتری نسبت به مادرم دارم.
احساسی بودن من همیشه یک پوئن مثبت بود.همسرم همیشه از این ویژگی من تعریف میکرد.
نکات دیگه که گفتید همه درست بود تقریبا،سعی میکنم به کار ببرم.ممنون از شما بابت پست طولانی
تو این چند روز تنهاش گذاشتم تا بیشتر فکر کنه.دیشب خودش اومد و شروع به صحبت کرد و گفت من دیگه لایق تو نیستم و بهتره به زندگیون پایان بدیم و خیلی تاکیید کرد بر اینکه اصلا دوست ندارم دیگه ارامشتو بهم بزنم و بهتره بدون حاشیه اقدام به جدایی کنیم.اجازه نداد اصلا من هم حرفم بزنم.فقط بهش گفتم من این کارو نمیکنم و بهتره این فکرو از سرت بیرون کنی...بعدش هم با گریه رفت اتاقش.
نمیدونم باید چه واکنشی نشون بدم!؟ من اصلا قصد همچین کاری رو ندارم.دیگه مغزم از کار افتاده
چطور میشه مدیر همدری بیاد به تاپیک من سر بزنه؟
از پست بعضی خانم ها احساس کردم از نوشته های من برداشت کردند که من شاید فردی هستم که رفتار به شدت احساسی و غیر مردانه و... دارم.باور کنید این طور نیست.نوشته های من حالت درد دل به خودش گرفته ،و این باعث شده اینگونه برداشت بشه.برعکس من در محیط کار ادم کاملا جدی هستم.همیشه همسرم از رفتار مردونه خارج از محیط خونه من احساس خوشنودی میکرد،اما در محیط خانه من خیلی معمولی هستم.هر وقت صحبت از بچه دار شدن میشد،همسرم از ترسش از کم شدن این توجه و عاطفه من بهش صحبت میکرد و به سختی با گرفتن قول از من راضی میشد بهش فکر کنه......
نمیدونم شاید اینها که جز نکات مثبت زندگیه 2 نفره ما بود،از دید دیگران نکته منفی باشه................
RE: زندگی مجدد؟هنوز موفق نشدم برگردم به زندگی عادی
آقای بی کس ( ای کاش اسمتون عوض شه . در این دنیا ما همه خدا رو داریم )
باز هم بزارید به حال خودش باشه . بزارید تو تنهاییش آروم شه . اون خطا بزرگی کرد انقدر تاوان نیازه . همین که اومد گفت طلاق بگیریم یک مقدار تخلیه شد . شما فقط با یک جدیت بهش بگید طلاق نمی دم اما وقتی آروم شدی بیا تا سر یک مسائلی حرف بزنیم . بگو که می خواهی برگردیم به زندگی عادی .
یادت هم باشه وقتی اومد تا باهم حرف بزنید حتما چند شرط رو با جدیت براش بگذارید چون اینطوری اون هم راحت تره . بهش بگید دیگه کار کردن در هر محیط مردونه ی آزادی ممنوع
و دوم اینکه در صورت تکرار این قضیه حتی در حد خیلی ساده دیگه یک لحظه هم تحمل نمی کنید و دیگه بخششی وجود نداره
همسر شما اشتباه کرده و ترجیح می ده تنبیه شه . اول خودش خودش رو تنبیه می کنه بعد نیازه شما هم تنبیه کنینش همون 2 مورد بالا
اگه غذا نمی خوره یا به خودش آسیب می زنه نیازه شما داد هم بزنید( گفتم یک وقت هایی دادی که از سر محبت باشه خیلی آرامش بخشه تا آرامشی که حس ترحم بده 9
آقای بی کس شما هم در این مدتی که ان داره با خودش کنار میاد سعی کنید با خودتون کنار بیایید( سعی کنید بخواهید که فراموش کنید ) چون اگه فراموش نشه و تبدیل به یک زخم خشک شده بشه با کوچکترین رطوبتی چرک می کنه )
سعی هم نکنید واسه بهتر شدن محیط فعلا بخواهید بچه دار شید . بچه دار شدن رو حداقل به یک سال دیگه موکول کنید .
ایشالله موفق باشید
RE: زندگی مجدد؟هنوز موفق نشدم برگردم به زندگی عادی
سلام
مرسی از کنترل اونهمه خشم که منو ترسوند اما با دیدن تاپیک جدید خوشحال شدم واقعا خوشحال شدم :104:
حرفهای خوبی رو اینجا خوندم خودم رو گذاشتم جای همسرتون:
...دوست داشتن شما سرجاشه کم کم به خاطر همون عادی شدنی که گفتید.. دیگری اومده ونزدیک شده..اماخیلی نزدیک بعضی وقتها خودم هم احساس بدی دارم یه جور عذاب وجدان اما مگه من دارم چی کار میکنم ..من وتو عاشق همیم هیچ کس هم جای تور رو واسم نمیگیره ما باهم صمیمی هستیم خیلی صمیمی مثل دور روح در یک بدن .اما تو اومدی و بهم از خیانت میگی ...
انگار تازه ازیه خواب باورنکردنی بیدار شدم یعنی من دارم خیانت می کنم ...
گاهی اونقدر مبادی ادابیم و پایبند, که حتی چشمامونو به روی خودمون هم می بندیم از اعتماد زیادی
انگار حسش نمیکنیم این خروج تدریجی رو ...
شوکه هستم و دلم هیچی نمیخواد میگم طلاق من لیاقت تورو ندارم توافقی جداشیم ...
شاید دوست دارم اینو بشنوم مرددم اما شاید اینا جملاتی که دوست دارم بشنوم ..
چقدر بی انصافی
زندگی عاشقونمون رو به اینجا روسوندی ,غرور خودتو ,غرور منو خرد کردی ,الانم بی انصافانه تر میگی جدا شیم پس تو این زندگی جای من کجاست ؟ یه مترسک که هروقت خواستی کنارم باشی هروقت نتونستی بجنگی وپاش وایسی, بی لیاقتی بشه بهونت واسه جدایی؟ الانم فقط به خودت فکر میکنی ,به احساس خودت به غرور خودت , من تصورم از اون همه نزدیکی چیز دیگه ای بود منو ببین همون همسر مغرورتم با رفتار مردونه که خرد شدم اما نشکستم ,هستم که بازم کنارهم باشیم که به هردومون یه فرصت دیگه بدیم که بازم نه من باشم نه تو , عشقمون باشه صمیمیتمون باشه |,چیزای که خودتم میدونی سخت میشه جای دیگه وبا کس دیگه پیداشون کرد
نمی دونم اینا همه احساس من بود فقط وفقط وفقط گفتید خانمها بگن من فقط از این زاویه دیدم و گفتم
درپناه خداوند ارام و خرسند باشید انشالله
RE: زندگی مجدد؟هنوز موفق نشدم برگردم به زندگی عادی
سلام
داستان زندگی تون رو خوندم . روراست بگم که نمی تونم شرایط تون رو درک کنم و سختی هایی که کشیدین البته فکر می کنم خودتون هم کمی مقصر بودین . پس بیخودی راهکار ارائه نمی دم ولی از صمیم دل آرزو می کنم به خواسته هاتون برسید و موفق باشید
RE: زندگی مجدد؟هنوز موفق نشدم برگردم به زندگی عادی
سلام
امروز بدترین روز زندگیم بود و خواهد بود.شاید نوشتن اینجا یکم اروم بشم.
فایده نداشت اون همه تلاش من،دیگه رسیده بودیم به اخرش.........
امروز برای طلاق توافقی رفتیم و من هنوز تو شوک ام.پیش 2 تا مشاور رفیتم.اوضاع خیلی بدتر شد که بهتر نشد.یعنی با ورود مشاور به حریم شخصی 2 نفرمون تو این موضوع،تقریبا تمام تلاشام از بین رفت.
یکی از بهترین مشاور های تهران،تو این اوضاع من و خانمم حتی فکر سو استفاده افتاده بود.بعضی ها به معنای واقعی کثیفن.چهره زیبای خانم من فکر میکنم بدترین نعمت خدادادی باشه نصیبش شد.چون تمام مشکلات ما فکر میکنم از زیبای بی اندازه خانم من شروع شد.
الان فقط نگران آینده اونم.جامعه ما اصلا محیط خوبی برای یک خانم مطلقه نیست.باید به پدرش هم موضوع بگم(تا حالا نقش ادم بد رو من بازی کرده بودم و تمام تقصیر ها افتاده بود گردن من).ولی نمیدونم چطور و چگونه؟شاید هیچ وقت نتونم بگم.
دوستان لطفا دعا کنید آینده خوبی برای همسرم رقم بخوره.من میتونم زندگیم رو جمع و جور کنم اما اون با شناختی که ازش دارم،خیلی سخته براش.
فقط از خدا میخوام که روزاش خوشحال و راحت بگذره
شاید در گذشته اگر میذاشتم بعضی اوقات ازم دور باشه و دلتنگم بشه،الان کنارم بودش هنوز