RE: نمی تونم با شوهرم حرف بزنم
قبول دارم لحن من گاهی خیلی بد می شه . به قول شوهرم اصلا مثل خانوما نیست .
اصلا اهل قربون صدقه رفتن و ناز کردن نیستم .
من با پسرا بزرگ شدم (دوستان خانوادگی و فامیلای هم سن من همه پسر بودن . سه تا دایی و عموی با 5 سال اختلاف سنی دارم که خیلی باهاشون صمیمی هستم ، خواهر ندارم یه برادر کوچیکتر دارم و رابطمم با بابام بهتر از مامانم بوده و هست ).
کلا پسرونه بار اومدم . به جز روز عروسی ام هیچوقت دامن و کفش پاشنه بلند نپوشیدم و ندارم !:162:
تفکراتم مردونست . کارای مالی خونه با منه . مدیریت تمام پولها و وامهامون با منه . هر دو تو بانکیم ولی من پیگیر می شم و وام می گیرم . من نگران نرخ ارز و سکه هستم . من موعد چکهامونو می دونم و برنامه ریزی می کنم که چطور پاسش کنیم .
باورتون می شه داشتیم یه معامله 170 میلیونی می کردیم ( توی شیش و بش بودیم که بخریم یا نخریم ) .تو بنگاه بابام که می گفت خودتون می دونید شوهرمم می گفت هر چی تو بگی ! ( یعنی در لحظه باید یه تصمیم میلیونی می گرفتم ) آخرش کلی سبک سنگین کردم اونو نخریدیم . به جاش رفتیم با هماهنگی من چندتا زمین دیدیم و دو قطعه زمین خریدیم . روز معامله شوهرم اصلا دسته چکشو نیاورد (یادش رفت !). من چک کشیدم .
می دونید منظورم چیه می خوام بگم بی خیاله . می مسئولیته . شاید چون من همه چیزو به عهده گرفتم اون ول کرده . ( تقصیر خودمه نمی تونم بی خیال شم )
گاهی غبطه می خورم به اکثر خانوما که چقدر بی خیال فقط خرج می کنن و خوش می گذرونن . آرامش دارن .
ببخشید که اینقدر زیاد می نویسم . آخه اینجا تنها جایی که من می توم درد دل کنم . :302:
RE: نمی تونم با شوهرم حرف بزنم
خوب مهتاب جان نمي شه آدم همش اشتباه كنه بعد بگه چرا طرفم اينجوريه. خوب دختر خوب تو داري خلاف طبيعت زنانه عمل مي كني و با اين كار حس مسئوليت رو ازش مي گيري كه اگه ادامه بدي بدون شرايط بدتر و شوهرت بي مسئوليت تر مي شه. يعني تو شدي شوهرش و او همسرت (البته ببخشيدا) ظاهرا شما نقش هاتون با هم عوض شده. البته علاوه بر شوهري برايش مادري هم مي كني.
براي حل مشكلاتت و جلوگيري از مشكلات بعدي روي خودت كار كن. روي زنانگي ات كار كن. يكم وقت بزار در اين ضمينه مطالعه كن:325::303:
RE: نمی تونم با شوهرم حرف بزنم
خب ریشه یابی درستی کردید به نظر من وقت بگذارید به تدریج عوض بشید. سالها طول کشیده به این شکل دراومدید ماهها طول می کشه که به حالت تعادل برگردید.
RE: نمی تونم با شوهرم حرف بزنم
مهتاب جان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مهتاب جان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟ مهتاب ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مهتاب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟:316: بچه ها که جوابت رو دادن که چرا نیمیتونین مثل دوتا آدم تحصیل کرده به هم نگاه کنین و با هم حرف بزنین ولی انگار متوجه نشدی دختر گل و یا چشمت رو بستی و گوشت هم گرفتی فقط دهنت رو باز کردی و شکایت پشت شکایت ....
یبار دیگه نوشته ها رو بخون نوشته های خودت رو با دقت بیشتری بخون ... چون عصبانی هستی با این لحن در مورد همسرت صحبت میکنی؟ به خاطر رفتن به خونه خدا با همسرت دعوا میکنی و باز به خاطر رفتن به خونه خدا اعصاب خودت رو خرد میکنی و یک روزت رو از دست میدی ؟؟؟ فکر کنم خدا راضی نباشه که تو بخوای تو این موقعیت هم پولت رو هم روح و روانت رو از دست بدی و به خودت و همسرت سختی بدی و از اون ور هم ناراحتی و نارضایتی تو یه زندگی پیش بیاد ... من اصلا آدم مذهبی نیستم ولی فکر کنم خدا اینطوری راضی نباشه ... که بری خونش ...
دختر یه ذره آروم یه نفس بکش یه ذره فکر کن برو جلو یه آینه و این حرفها را بهش بگو (چون فکر کنم تو خودت رو ندیدی یا درک نکردی که در مقابل همسرت چکار کردی و چی گفتی) بعد قضاوت کن ..
عجله داشتی به همسرت گفتی انقدر بریز به حساب بابا (برداشت همسرت: دستور داد) و اون گفته بابا گفته بوده ... ولی حالا ... (سوال یا تعجب) بعد شما عصبانی شدی بحثت شده و گوشی رو قطع کردی روش (این یعنی چی؟؟؟) بعد انتظار داشتی همسر با یه دسته گل رز خوشگل خدمت خانم بیاد و اذت عذر خواهی کنه ؟
و همسر هم گفته من اصلا باهاتون نمیام...
فکر کنم تا زمانی که بخوای حق رو همه جانبه به خودت بدی و انگشت اشاره ات به سمت هسمرت (یا دیگران) باشه اوضاع از اینی که هست بهتر که نمیشه هیچ بدتر هم میشه...
من خیلی خیلی معذرت میخوام که بی پرده بهت گفتم امیدوارم که ناراحتت نکرده باشم ... یه ذره فکر کن همه اونهائی که اومدن واست نوشتن همشون به یه زبانی گفتن کارت یه ذره درست نبوده باید اصلاحش کنی ... من هم واست یه مثال میارم ... یه روز که همسرم خونه بود من رفتم بیرون یه سری کارای بانکی داشتم بعدش هم یه سری کارای شخصی دیگه و تقریبا دیر شد که رسیدم خونه (البته همسرم هم رفته بود به یه سری کاراش رسیده بود و زودتر از من رسیده بود خونه ) زنگ زد که گرسنم هست زود بیا ناهار بخوریم منم تو ترافیک گیر کردم و یه ذره دیرتر رسیدم دیدم داره تو حیاط ماشینش رو میشوره با عجله که داشتم میرفتم تو خونه بهش گفتم غذا رو گرم کردی یه هو ناراحت و با عصبانیت تمام بهم گفت فکر کنم اشتباه گرفتی ها من مرد این خونه ام زن که نیستم من نمیدونم زن گرفتم یا شوهر کردم و ... منم اشک تو چشمام جمع شد ولی به روش نیاوردم کلی تو دلم به خودم حق رو دادم سریع رفتم خونه لباسام رو درآوردم و غذا رو گرم کردم و صداش کردم اومد که ناهار بخوره بهش با لحن کاملا آرام گفتم چرا ناراحت شدی شروع کرد ... گفت که به من دستور میدی به من امر میکنی میگی غذارو گرم کردی گفتم بابا عزیز دلم چون گفتی گرسنه ات بوده گفتم شاید گرم کردی منظوری نداشتم و ... کلا یه هو از یه آدم ناراحت تبدیل شد به همسر مهربون همیشه .... بهتر بود بعد از اینکه فهمیدی از چی ناراحته (لحن کلام شما) بعدش از دلش در می آوردی نه اینکه داستان را ادامه بدی گلم .
RE: نمی تونم با شوهرم حرف بزنم
من مطمئنتون می کنم که مدیریت رفتار با مردها بسیار ساده تر از رفتار با خانومهاست. شما به راحتی با نرم صحبت کردن و مهربون برخورد کردن می تونید نتایجی رو بگیرید که هرگز با تند برخورد کردن به اون نتایج نخواهید رسید. عمده مردها برده یک زن طناز و شیرین سخن و مهربون می شن. رفتار خانم malakeh رو ببییند چه تغییری در رفتار همسرش باعث شد!
RE: نمی تونم با شوهرم حرف بزنم
شوهر من یکبار بهم گفت تو که می دونی من با مهربونیات خر می شم، همیشه باهام مهربون باش
خودش اعتراف کرد
به همین راحتی
و واقعا هم همینطوره
وقتی خودم و برایش لوس می کنم امکان نداره چیزی ازش بخواهم و بهم نه بگه
RE: نمی تونم با شوهرم حرف بزنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mahtab65
ایست ..... ایست .... ایست
فقط شوهرت نیست که نمی تونی باهاش درست صحبت کنی! :324: با همه این مشکل رو داری :305:
RE: نمی تونم با شوهرم حرف بزنم
تسلیم !
قبول !
همه اشکال از منه .
می خوام اصلاح شم . کتاب زنان ونوسی مردان مریخی که گفته بودید خوبه بخونمش ؟
RE: نمی تونم با شوهرم حرف بزنم
سلام دوستان ،
من چهارشنبه که این تاپیک رو باز کردم چون فک می کردم هیچ تقصیری ندارم خیلی خیلی عصبانی بودم و اون حرفها رو نوشتم . من اونقدرهام با شوهرم بد رفتار نمی کنم ( البته به جز وقتای عصبانیت ) ، فک کنم باید روی اعصابم کار کنم تا وقتی که چیزی به مرادم نیست اینجوری نریزم بهم .
باید سعی کنم عصبانیتم رو کنترل کنم همین و بس . چون الان که خوب فک می کنم تو عصبانیت آدم غیر قابل تحملی می شم .
با کمک شما دوستان به عیبم پی بردم و این دو روز تعطیلی سعی کردم تو خونه باشیم و همش با شوهرم با مهربونی صحبت کردم غذاهای مورد علاقشو درست کردم و .... معجزشو دیدم . واقعا تو این دو روز بهمون خوش گذشت .
RE: نمی تونم با شوهرم حرف بزنم
خیلی خوشحالم عزیزم ... پس به معجره زبان خوش باید همه ماها ایمان داشته باشیم ....