سارا جان
لطفا پست قبلی منو کامل بخون و به همه سوالها جواب بده
نمایش نسخه قابل چاپ
سارا جان
لطفا پست قبلی منو کامل بخون و به همه سوالها جواب بده
مریم جان
عصبانیت شوهرم ذاتیه،و از همون اول هم این طوری بوده ولی من چشمو به واقعیت ها بسته بودم و می گفتم می تونم تغییرش بدم ولی احساس می کنم نتونستم روش تاثیر بذارم
مشکل من اینکه که خیلی به طرف مقابلم محبت کردم، دعوام کرده من اولین کسی بودم که رفتم دوباره آشتی دادم،
وقتی اذیتم می کنه و حتی کتکم هم می زنه، با اینکه احساس می کنم پشیمونه از کارش ولی تا الان، از من معذرت خواهی نکرده
روزای مهم زندگیمنو همش یادش می ره و حتی تا به حال برام یک شاخه گلی هم نگرفته
من لطف زیادی به خانواده شوهرم کردم ، پدر شوهرم و مادر شوهرم شرایط جسمیشون زیاد خوب نیست ، و کاره مراقبت و دکتر و درمونه اینه با منه، ولی اینا ذاتا یاد نگرفتند که وقتی یه کسی کاری براشون انجام میده در مقابلش باید تشکر کرد، مشکل من با تشکر کردن یا نکردن اونا نیست درده من سره بی فرهنگی ایناست که اینجوری فکر می کنند که وظیفه عروس که کلفتی کنه و هر وقت شد عروس برا ایناوقت بذاره، و وقتی هم یه روز بگه نمی تونم اروز کاری براتون انجام بدم، همه خوبیها رو کنار می ذارند و بد و بیرا پشت سرم میگن
شوهرم دوست نداره من تو مراسم عروسی برم، من سر عروسی برادرم و خواهرم، طوری پشیمون شدم که همش به خودم می گفتم نرم بهتر بود کف بدش کتک خوردم،خیلی وقتا وقتی عصبانی میشه برا اینکه آرومش کنم رفتم بغلش کردم تا آروم شده ولی هلم داده، من هیچ وقت وقتی بحثمون پیش میاد و احساس کنم رفتار شوهرم غیر طبیعیه اون بحثو ادامه نمی دم و به یه بهانه ای محل ترک می کنم، چون تجربه بهم نشون داده، آخر کتک کاریه منه
سر همه مسایل عصبی میشه و دوست نداره من نظرمو بگم، حتی سره کار هم که میام، با اصرار من بوده، چون خونه که بودم، همش تنها بودم، و حتی تمرکر اینو نداشتم که بشینم درسمو بخونم، و الانم می خوام وقتی چیزی بگم بر می گرده میگه کاری نکن، نذارم سره کار بری ها با اینکه می بینم تمام حقوفم به جای اینکه برا منو خونم خرج کنه ، خرج خونوادش می کنه،
از حقوق خودم برام خرجی میده و همش میگه چیکار کردی پولا رو، و همش میگه باید این پولا رو یه روز بهم پس بدی
من و شوهرم نمازمون سر وقته و میشه گفت معتقدیم
چون پدره من مخالف ازدواجمون بوده، میگه باید تلافیشو سرت باید در بیارم، پدرو مادرم میان سره کارم میبینن منو
خوبی شوهرم: در حین اینکه عصبانیه زودی پشیمون میشه ولی نمیگه که مشکل از خودشه، همیشه میگه این زندگی آخری نداره ، همش تمرکزش سره کارشه
سارا جون ، خيلي ناراحت شدم منم 5 سال بود كه ازدواج كردم شوهرم برام از لحاظ مالي كم نميذاشت، ولي تا دلت بخواد بدبين بود ديگه آخرا دست بزنش هم شروع شده بود آخ چرا ؟؟؟؟ با يه اميدي ازدواج ميكني كه خوشبخت بشي نه اينكه زجر و عذاب باش، خيلي روزاي سختي بود همش فكر ميكردم از همسن هاي خودم خيلي عقب ترم و افسرده، الان ديگه داريم جدا ميشيم ، كلي خواهش كردم درست بشه و مشاوره بريم ولي درست نشد و الانم نشده.
سلنا جان به نظرت درخواست طلاق بدم؟ امیدی به درست شدنش هست یا نه؟ چی کار کنم ترو خدا کمکم کنید
عزيزم نكات منفي شوهرت خيلي زياده و اين كه زود بشيمون مي شه رو اصلا نيشه كفت جز خصوصيت خوبشه، بشيموني كه توش سعي براي درست كردن نباشه به جه دردي مي خوره؟ به نظر من زيادي بهش فرصت دادي و بهتره يه برخورد جدي داشته باشي، اكه زندكيشو و تورو دوست داشته باشه خودشو تغيير مي ده، اون هم به جسمت صدمه مي زنه هم به روح و روانت، خودتو بيشتر از اين فداي اين زندكي نكن، يه حركت جدي كن
sasal جان چون دوستش داشتم و هدفم زندگیمون بود نمی خواستم زندگی که ساختمش رو خراب کنم، و ثانیا بابام شدیدا مخالف ازدواجمون بود و نمی تونستم به خانوادم بگم که این همه سختی کشیدم، یه موضوعی که هست یه هفته پیش متوجه شدم که شوهدم با یه نفر ارتباط تلفنی و sms داره، وقتی به طرف گوشیش رفتم و sms ها رو دیدم، خیلی داغون شدم، منی که این همه از هر نظر براش کم نذاشتم ، خیلی فکرمو درگیر کرده که کدوم رفتار من باعش شده که به طرف دیگری کشده بشه، باهاش که حرف زدم ،وقتی دید خیلی ناراحتم میگه مشکل تو نیستی مشکل منم که نتونستم جلوی عشق دانشگاهیمو بگیرم و ادامه دادم، دیگه به آخر زندگیم رسیدم و می خوام طلاق بگیرم:302:
برو جدا شو دیگه این چه وضعیه! :302:
she جان همین کارو میکنم اینجا هم که اومدم به اصرار یکی از دوستام بوده تا اگه بشه با یه راه حلی بتونم زندگیمو ادامه بدم، من خیلی دوستش داشتم ولی الان ازش متنفرم ولی چاره ای جز طلاق نیست، الان خیلی عصبیم نمی دونم چی دارم می نویسم ولی اینو می دونم که می تونم زندگیمو بسازم، من از نظر مالی هیچ مشکلی ندارم و خانوادم هم حمایتم می کنند و از الانم نشتم برا ارشد می خونم تا قبول شم، من با اینکه مشکلاتم زیاده ولی نمی خوام این مشکلات باعث بشه از پا در بیام:(
تو یه دختر فوق العاده ای که می تونی دوست داشته بشی. فقط کافیه خودت رو باور داشته باشی.
اول از همه باید خودت رو دوست داشته باشی. :43:
تو که نماز می خونی و معتقد هستی مگه خدا نگفته وقتی یه جا ظلم میشه هم ظالم و هم مظلوم مقصرن؟
نذار دیگه بهت ظلم کنه.
قوی باش. مطمئن باش پدرت و خونوادت نهایتا تنهات نمی ذارن.
این تالار فقط به درد راه حل دادن نمی خوره. به درد درد دل کردن هم می خوره. خوب کاری کردی که اومدی. :)
:46:
یه سوال خیلی مهم :
چرا با این آقا ازدواج کردی؟
چه خوبی ای داشت؟
فقط می خواستی با یکی ازدواج کرده باشی؟
چرا حرف خونوادت رو قبول نکردی؟
مهمترین چیز اینه که ما خودمون رو بشناسیم!
she جان ممنون که بهم روحیه میدی، بعد آشناییم با شوهرم تو رو در بایسی قرار گرفتم و باهاش ازدواج کردم، میدونم تو اون سن ازدواج کردنم کاره خیلی اشتباهی بود،
تو دوره ی آشناییمون حتی بهم اجازه نمی داد با دوستام برم بیرون، برا هیمن تصمیم گرفتم که این رابطه رو تموم کنم، حتی تو دوره ی آشنایی خیلی عصبی بود و همش می گفت که میرم خودمو میکشم ، تهدید به خودکشی می کرد،
منم دلم براش سوخت ، تو دوره ی نامزدی تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم، ولی نمی تونستم به خانوادم بگم، پدرم وقتی باهاش نشست حرف زد گفت که خیلی عصبی به نظر می یاد، بعد از تحقیقاتی که پدرم کرده بود، به بابام گفته بودند که بهش دختر ندین ، من بهش وابسته شده بودم، جون از خانوادم دور بودم