-
RE: خشونت شدید شوهرم
میدونین من اختلاف سنیم با خواهرام زیاده بعد از فوت بابام خیلی تنها شدم... چون فامیل بودیم یه حس خوبی اومد سراغم که بهش اعتماد کردم...حالا هم فقط از تنهاییبعد از طلاق خیلی میترسم...ازینکه حس کنم میتونستم بیشتر کمکش کنم...شایدکه خوب میشد....نمیدونم خیلی افسرده و دلگیرم
-
RE: خشونت شدید شوهرم
من یه چیز دیگه هم فهمیدم این مردایی که میگن تقصیر خودته در واقع از حل منطقی مشکلات عاجزن و دنبال مقصر می گردن.
ضمنا بعضی از کاراشون از دیدگاه سنتی شون سرچشمه می گیره.متاسفانه جامعه ما ظاهرا متمدن شده و مدرنه. همان تفکر و دیدگاههای صد سال پیشمون زنده ست.
نمی تونن به خانموش به صورت یک انسان نگاه کنن که نیازهای شخصیتی و روحی یک انسانو داره. میگه مادرم و ... اینجوری مشکلاتو تحمل می کرد تو هم بکن.
اینا تجارب فردی من از یه زندگی نا آرامه.
-
RE: خشونت شدید شوهرم
از خوندن این تاپیک ها به این نتیجه رسیدم،دختر باید چند برابر پسر برای شناخت طرف مقابل تلاش کنه.
-
RE: خشونت شدید شوهرم
سلام عزیزم
شوهر منم وقتی عصبی میشه دقیقا همین رفتارا رو داره
من فکر میکنم اینا همش مربوط به دوران کودکی شون میشه
شوهر من رابطه خوبی م با خانواده خودش نداره چون میگه اونا هیچ کمکی بهم نکردن ظاهرا وقتی م بچه بوده خیلی تنبیه میشده
الان همش به من میگه تو باید مطیع باشی هرچی من میگم بگی چشم اگه کاری خلاف میلش بکنم از این رو به اون رو میشه اخلاقش 180 درجه تغییر میکنه
به نظرم شوهر شمام یه ترسی تو وجودش هست یا تو گذشتش یه کمبودی داره که میخواد با شما جبرانش کنه
-
RE: خشونت شدید شوهرم
ایشون حتما مشکل خاصی رو از گذشته در ذهنشون به یدک می کشند. به نظر من روانکاوی مشکلی که باهاش مواجه بودند می تونه کمکشون کنه.
کسی که آدم بدی نیست ولی چنین رفتارهای پرخطری رو از خودش نشون می ده در ناخودآگاهش رد پای یک ضربه هست. یک مقدار هم منصفانه نظر بدین بد نیست. بعد میان می گن شما چقدر موضع می گیرید. رفتار روانی یک مرد چه ربطی به کل جامعه مردان داره و زن ستیزی و...؟
"این مجوز نمی شه بعلت دوست داشتن همسرم و اینکه خسیس نیستم و بی مسئولیت نیستم و چشم پاکم میتونم تا جون داره همسرم رو بزنم و گلوش رو فشار بدم !!!!!!!!!!!!!!"
معلومه این مجوز نمی شه. بعضی رفتارها نششان دهنده عمد از پیش تعیین شده ای نیست. نشانه ضرباتی است که طرف خورده است یا رنجی که می کشد.
در تاپیک دیگر از رفتارهای بسیار عصبی یک خانوم باعث اون رفتارها می شه صحبت شده. شاید این آقا هم یک مشکل جسمی یا روانی باعث این رفتارشون می شه!
فقط مطمئنم این رفتارها رفتار تیپیک یک مرد زن ستیز نیست! یک مرد زن ستیز ابراز عشق نمی کند، محبت نمی کند برای زنش ارزش قائل نمی شود. این رفتارها عادی نیستند.
من مطمئنم که این رفتارها می شه تعدیل پیدا کنه.
-
RE: خشونت شدید شوهرم
شما تشریف بردین مشاور و بهتون راهکار داده، من فکر میکنم شخص دیگه ای نمیتونه جای شما تصمیم بگیره و شما باید بین زندگی در شکل فعلیش و زندگی جدید بدون حضور این آقا یکی رو انتخاب کنبن.
نکته عجیب برای من در مدتی که اینجا بودم این بوده که خیلی از خانومها (متاسفانه) وقتی با خشونت جسمی مواجه میشن فکر میکنن تقصیر اونهاست که کتک میخورن، راستش این خیلی برام عجیبه که رفتار غیر قابل قبول همسرشون رو به حساب کمبودهای خودشون میذارن. همسر شما تحت هیچ شرایطی اجازه خشونت فیزیکی رو نداره ، خشونت فیزیکی در منزل تاثیرات خیلی بدی توی روحیه فرزندان داره ، خیلی بد.
-
RE: خشونت شدید شوهرم
ممنون از همه دوستانی که همدردی و راهنماییم کردن. دلیل اینکه من واسه طلاق گرفتن و دادخواست دادن دودل شدم دقیقا مطلبیه که دوستمون مهران21 گفت. همسر من نه من رو مجبور میکنه مطابق میل خودش و خونوادش رفتار کنم نه هیچ گونه محدودیتی واسه من تو زندگی میذاره نه به کسی به اندازه من عشق و محبت ابراز میکنه و رفتارش تو جمع و تو خونه وقتی باهم خوبیم طوریه که نه خونوادم حرفامو باور میکردن نه خودم!!!!!! واسه این اخلاق بی نظیرش بوده که به غلط فکر میکردم تقصیر خودمه که کتک میخورم!! اما مشکل اینجاست مردی که خودش در به در واسه من دنبال کار گشته و حتی نذر کرده و هرشب به این خاطر که من یه کار مناسب پیدا کنم و به آرزوم برسم نماز نذری میخونه...به خاطر اینکه به من گفته بریم فلان جا و من قبول نکردم و دلیلم واسه قبول نکردن زجرش داده (اصرار داشت بریم خونه خواهرم منم چون میدونستم خواهرم از ما خوشش نمیاد قبول نکردم اونم فهمید دلیلم چیه و ...) به دلیل این مخالفت...فردا صبحش که خواستم برم سر یه مصاحبه کاری مهم یه هو گفته نمیخواد بری و با دیدن مخالفت من به من حمله کرده... خودشم گریه کرده که وقتی میگم نرو بگو چشم!!!! ولی اون گریه پشیمونی نبوده همین الانم بحث بشه میگه چرا یه چیزی میگم نمیگی چشم؟؟؟؟ خودش قبول داره مشکل داره اگه نه نمیومد پیش روانپزشک!!! اما الان مشکل من اینه لطفا در این زمینه کمکم کنین:
اولا که روانپزشک گفت این مشکل دوره ایه درمان قطعی نداره یه مدتی دارو میخوره خوبه دوباره با اولین بحران افسردگیش اود میکنه و شاید اون موقع نا امید بشه و دیگه نیاد در ثانی خودم که گفتم دقیقا تو دورانی که باید دارو اثر میکرد جری شد و فهمیدم اثر تلقین خیلی بیشتر از خود دارو بوده. و چون آدم سالمی نیست من هم در معرض فرسودگی و افسردگی و ... قرار دارم که سرم هم اومده بارها به خاطر فشار عصبی از حال رفتم و قادر به راه رفتن نبودم به مدت 1 روز کامل! در حالیکه قبل از ازدواج خیلی شاد و سرزنده بودم.
دوما: با کارایی که کرده و به خاطر اینکه قهر کردم به هرکی که به من پناه داده چه خواهر چه برادر فحش داده اگه تبدیل به فرشته هم بشه که نمیشه ذهنیت خراب خودم و خودش و خونوادم و هیچکی درست نمیشه...
من موندم به خاطر خوبیاش بازم انرژی بذارم واصلا انرژی دارم که بذارم؟ یا خودمو نجات بدم؟
خواهرام و دوستام که از نزدیک زندگیم رو دیدن میگن تو اینقدر خوش اخلاق و شادی که هر مردی باهات زندگی میکرد و این همه زیبایی و سلیقه و محبت میدید همینقدر به تو خوبی میکرد ماها یک هزارم این کارا رو واسه شوهرامون نمیکنیم ولی لفظی هم درگیر نمیشن باما چه برسه به کتک اونم به این وضعیت!!! چرا نباید این همه خوبی رو به پای یک انسان سالم بریزی که قدر بدونه...خودم فکر میکنم چون خواهرن و دوستم دارن اینا رو میگن...اما مشاور هم گفت...هر بار باهام حرف زده میگه این آقا درست نمیشه من مواردی مثل تورو داشتم که خانم اینقدر فرسوده شده که بالاخره سکته کرده و آقا هم ککش نگزیده...مشاور میگه زندگی تو سالم نیست...ولی باز میگم اون تو 3 جلسه فقط شنیده...
به خدا قسم بدجوری گیر کردم.....چه طلاق باشه چه زندگی از بلاتکلیفی بهتره...
شماها اگه جای من بودین چیکار میکردین؟
-
RE: خشونت شدید شوهرم
گل آرای گرامی شما قسمت اول حرفهای من رو خیلی درست متوجه شدید . ولی من اصلا منظورم این نبود که شما مقصر هستید. من تنها می گم این شخص چیزهایی رو داره که نشون می ده یک آدم زن ستیز یا بی رحم همیشگی نیست. مشکل از اونه قطعا ولی اگر فکر می کنید می شه از لحاظ روانی روی این فرد کار کرد که بهبود پیدا کنه ادامه بدید و تلاش کنید که از این نظر هم درست بشه. اگر نه که خداحافظی کنید.
-
RE: خشونت شدید شوهرم
نوشته های خودمو که خوندم پشیمون شدم. شوهر من هرچقدر هم خوب باشه فقط مال وقتیه که من باهاش خوبم به محض اینکه حس کنه من به خاطر کاری که انجام داده از دستش ناراحتم یا باهاش مخالفم تبدیل به یه دیو میشه و حتی شده 1 هفته بگذره و تو صحبت هام بفهمه منظور بدی نداشتم بازهم یه چیز دیگه رو بهانه میکنه و به شدت سر من خالی میکنه ...من نمیخوام یه طرففه به قاضی برم واسه همین خواهش میکنم اگه این مطلب رو خوندین یه جوری راهنماییم کنین. شوهرم روزای تعطیل دوست داشت به هر بهانه ای شده سری به دوستاش بزنه و من رو هم میرسوند خونه دوستی که حوصله ام تو خونه سر نره و اصلا معنی تاهل و خونواده رو نمیفهمید. من این موضوع رو با ملایمت ازش خواسته بودم ولی بلافاصله چنان هیاهویی راه مینداخت که تو چرا به من اعتماد نداری مگه من میرم خونه دوستام که چه کار کنم؟ و ازین حرفا....منم سکوت میکردم. یه روز تعطیل که شب قبلش به من قول مسافرت داده بود ظهر که از خواب بیدار شد ( و من هرگز جرات نداشتم اعتراض کنم چرا ساعت 1 ظهر بیدار میشی) به رو خودش نیاورد و گفتم نریم یه جایی؟ گفت نه میخوام تلوزیون ببینم. منم رفتم سراغ لپ تاپ و اینترنت. اومد لباساش رو بپوشه بره بیرون خونه دوستاش به منم گفت حاضر شو بذارمت خونه فلانی که تنها نباشی منم گفتم روز تعطیلی شاید نباشن من متاهلم خونه خودم میمونم...عصبی شد گفت پس بگو کجا بریم...منم دیدم عصبیه رنگم پرید...گفتم هیچ جا تو هرجا میخوای برو....اینو که گفتم بهم حمله کرد منو پرت کرد لپ تاپ رو هم پرت کرد که الان گوشه اش شکسته... داد زد یه جایی رو از تو اینترنت پیدا کن منم کفتم باشه چرا عصبی میشی...کجا بریم؟ طبیعت... موزه...بازار...اومد سمتم با غیظ گلوم رو فشار داد که میگم یه جایی رو پیدا کن بگو چشم...گشتم موزه پیدا کردم زنگ زدم تعطیل بود... گفتم من درس دارم بی خیال توهرجا دوست داری برو دوباره اومد و چنان با شدت ... بعدم گفت وسایلتو جمع کن گورت رو گم کن منم این کارو کردم گفتم میرم فلان جا آروم که شدی بیا دنبالم...دوباره بهم حمله کرد صورتم سیاه شد از زیر دستش فرار کردم رفتم طبقه بالا که همسایه کمکم کنه... نبودن... اومد رو پله ها گفت برو تو خونه... میدونستم اگه برم تو خونه کارم تمومه چون خیلی به آبروریزی حساسه...واسه همین دویدم تو کوچه و به خواهرم زنگ زدم بیاد دنبالم و بعد هم اومدم خونه مامانم...تا فهمید رفتم خونه خواهرم و ... زنگ زد به خواهرم فحش داد به داداشم فحش داد که چرا تو زندگی من دخالت میکنین...
این کل ماجرا بود تو این چند هفته ای که اومدم خونه مامانم ... 10000 بار زنگ زده و جواب ندادم تا اینکه یه شب که گوشیم رو روشن کردم اس داد که تو با نقشه آبروریزی کردی (باور نمیکنه از ترس جونم رفتم تو کوچه) حالا تا انتقام نگیرم آروم نمیشم...میخواستم دادخواست بدم اما بزرگترا نذاشتن گفتن شاید پشیمون شد...اما هنوز که هنوزه تا موفق میشه به گوشی من اس ام اس بده (مثل همین امروز که خودم باز گول خوردم و گوشیم رو روشن کردم) فقط فحش میده و از پشت گوشی داد و هوار راه میندازه که تو چراااا آبروی منو بردی!!!!!!!!! من که رو پله ها گفتم برو تو خونه میدونستی بری تو کاریت ندارم دیگه نمیزنم چرا رفتی تو کوچه!!!! چرا رفتی خونه خواهرت... چرا پیش خونوادت از من یه آدم سادیسمی و حیوون ساختی!!!! حالا که داریم طلاق میگیریم باید چهره واقعیت رو به خونواده ها نشون بدم باید همه بدونن تو چه بلاهایی سر من آوردی که لایق کتک خوردن بودی...نباید خوش و خرم بری دنبال زندگیت... باید بدبخت شی و روزگارت سیاه شه...
کاشکی 2 تا آقا این مطلب رو بخونن بگن از دید یک مرد بزرگترین اشتباه یک زن چیه؟؟ شاید بتونم دلیلی واسه ادامه این زندگی پیدا کنم...
من دارم تو یکی از بهترین دانشگاههای کشور مدرک فوق لیسانسم رو میگیرم... به لحاظ ظاهر خیلی از شوهرم بهترم ولی همیشه عقیده ام این بوده که زن باید خیلی بهتر باشه...خونه زندگیم پره از تابلوهایی که کشیدم حتی کیفی که میگیره دستش رو من واسش دوختم...هیچوقت یه خونه کثیف و نامرتب و یه همسر بی نظم و بدعنق نداشته...تو زندگی هیچوقت از هیچ مردی تعریف نکردم حتی پدرم! که حسادتش تحریک نشه...و از همه مهمتر وقتی فهمیدم چقدر احساساتیه حتی وقتی کتکم زده بود و به روی خودش نیاورده بود رفتم سراغش و بهش محبت کردم...هرگز به یاد ندارم واسه عذرخواهی اومده باشه سراغم و من به خاطر دل پری که داشتم نخوام تحویلش بگیرم یا ناز کنم...درسته اشتباه کردم که قبل از ازدواج گول شرایط رو خوردم ...گول تحصیلات بالا...کار خوب...و از همه مهمتر ایمان و اعتقاد به خدا...(هنوزم بعد از کتک کاری وضومیگیره نماز میخونه!!!! منم نماز میخونم اما از خوف عذاب خدا حتی میترسم لفظا دل کسی رو بشکنم چه برسه به این جور دل شکستن ها....)و از همه اینا مهمتر من از روزی که فهمیدم این آقا خواستگارمه تا روزیکه باهاش ازدواج کردم دقیقا 2 سال گذشت 1 سال و 4 ماهش به سکوت و تفکر و 6 ماهش به رابطه تلفنی و حضوری....یا من کور بودم یا اون واسه به دست آوردن من بدجوری موجه جلوه میکرد...حتی خواهرام که مخالف بودن الان میگن ما فکر میکردیم شاید اینکه اون قبلا یه عشقی داشته تورو اذیت کنه نه این چیزاااااا.........سالیان ساله که کوچکترین رفتار ناشایستی از خونوادش ندیدیم حتی اونا هم الان تو شوک رفتن که این چه موجودیه!!! میگن عمری از ما دور بوده ما چه میدونستیم چه بلاهایی سرش میاد....بگذریم.
واسه این حرفا دیره...فقط خواستم درددل کنم ... اما من هرچقدر هم تو انتخابم اشتباه کرده باشم تاوانی به این سنگینی نداشت....
دوست دارم امیدوارم کنین...به یه زندگی بهتر... که شایسته من باشه و منم شایسته اون زندگی...
-
RE: خشونت شدید شوهرم
من وقتی میگم که
در ازدواج با کسیکه قبلا ازدواج کرده،آدم باید از همسر قبلی طرف تحقیق کنه و باهاش حداقل یکبار صحبت کنه
آقایونی که قبلا ازدواج کردند شاکی میشن
و
میگند: آخه زن قبلیمون معلومه که ازمون الکی الکی بد میگه و از حسودیش میخواد نذاره ما دوباره ازدواج کنیم
آخه چرا؟
طلا که پاکه ......
الان کسی که میخواد با من ازدواج کنه
اصلا خودم شماره خانواده همسر قبلیم و همسر قبلیمو بهش میدم تا بره و درباره من تحقیق کنه
چرا باید بترسم؟؟؟
اگه قراره با حرفای اینو اون بدون هیچ دلیل و مدرکی و سندی طرف بذاره و بره
پس بهتره بذاره و بره
حالا دیگه شما ازدواج کردی
بدون هییییییییییییچ تحقیقی عزیزم
با خوندن نوشته هات بسیاااار یاد همسر قبلیم افتادم
امیدوارم ایشون قدر شما رو بدونه و خدا کمک کنه تا اصلاح بشند و از اینهمه عقده نجات پیدا کنند
و قبل از اینکه بچه ای پاش تو این زندگی باز بشه
زندگیتون درست شه
یاحق