-
RE: مرد رفیق باز
دوستای خوبم من با خیلی ها راجع به مشکلم صحبت کردم و هر کدوم یه راهکاری دادن که منم انجام دادم.
تا حالا کلی مامانش باهاش صحبت کرده ولی فایده ای نداشته.
به خانواده خودم هیچی نمیگم که احترامش از بین نره و اگه هم بدونن کاری نمیتونن بکنن.
دیروز (چهارشنبه- عید فطر) تولد من بود. این دومین تولد بود که تو خونه خودم هستم. پارسال که کارش تو شهرستان بود و نتونست بیاد گفت کار دارم. فقط زنگ زد و تبریک گفت وفتی بهش اعتراض کردم گفت دستم خالی بود منم گفتم هیچ توقعی نداشتم فقط دلم میخواست تو کنارم باشی.
اینم از امسال:
دوشنبه بهم گفت فردا میخوام با رضا (همون دوستش که باهاش ارتباط خانوادگی داریم) برم برای کار سبزوار و بیام من خیلی ناراحت شدم که شب تولد من میخواد کجا بره ولی فقط بهش گفتم بذار پنجشنبه حالا واجب نیست که به این زودی برین.
با داد و بیداد گفت نمیرم دنبال شر نگرد. رفتیم مهمونی یکی دیگه از دوستاش زنگ زد و شروع کرد باهاش حرف زدن و من شک کردم که اینا واسه کار نمیرن.
من یه حس عجیبی دارم که هر چقدر هم خوب فیلم بازی کنه میفهمم. یه جورایی به دلم میوفته بعد میگم نه حتما من اشتباه میکنم که وقتی اون اتفاق افتاد میگم من چقدر خوشبین بودم خدا داشت بهم الهام میکرد که جلوشو بگیرم ولی من خوش خیال.....
خلاصه دیگه حرفی پیش نیومد تا سه شنبه که خیلی رومانتیک خداحافظی کرد و رفت شرکت. ساعت 11 زنگ زد که عصر زود میام بریم خونه مامانت منم گفتم حالا ببینم چی میش من خیلی کار دارم. گفت آخه میخواستیم امشب همه دور هم باشیم و من هم ساعت 10:30 باید برم. منم ناراحت شدم و گفتم
من: خوب حالا نمیشه بزاری واسه یه روز دیگه. آخه این چه دنبال کار رفتنه که روز تعطیل میخواین اونجا باشین.
مرد: نه ما داریم میریم مرغداری مگه میشه بسته باشه بیا من 10 جا زنگ بزنم ببین بازن
من: آره مرغها روز عید نمیخوابن ولی مسئول اونجا که میخواد باهاتون قرارداد بنویسه چی اونم مثل شماها خونه زندگی نداره که روز تعطیل بیاد سر کار. تو که میتونی بذاری واسه پنجشنبه که به کار شرکتت هم لطمه نخوره.
مرد: نه نمیشه منو مضحکه اینو اون نکن. رضا رفته بلیط گرفته من نمیتونم مثل این بچه ها برم بگم زنم نمیزاره بیام.
من: آره عارت میشه بگی بخاطر زندگیم بخاطر تولد زنم بزار یه روز دیگه امروز میخوام سر خونه زندگیم باشم راست میگی مردونگیت میره زیر سوال اگه به یه وقت به خاطر زنت تو روی رفیقت وایسی.
خانوم رضا زنگ زد به من که باور کن اینا میخوان برن شمال . گفتم نه مهران به من گفته ضا واسه امشب ساعت 10:30 بلیط گرفته میریم فردا شب برمیگردم با هم بریم شام بیرون. خندید و گفتن نه همین الان رضا منو گذاشت خونه مامانم و گفت ساعت 6 میریم و یه چند روزی کار داریم بعد گفت مهران قراره بلیط و بگیره. خیلی اعصابم ریخت بهم بیشتر باورم شد که دارن فیلم بازی میکنن و مسافرت کاری در میون نیست.
زنگ زدم بهش و گفتم اصلا نمیخوام بری اونم با داد و بیداد گفت نمیرم میام خونه ولی اگه یه جیک صدات در بیاد نفستو میبرم.
خیلی عصبی بودم مامانم هی زنگ میزد میگفت پس کی میاین اینجا ما منتظریم که گفتم مهران نمیاد زود میخواد بره مامانمم زنگ زده بود که چرا نمیای بهش گفته بود من به روژین گفتم 2 تا بلیط هست یکی واسه 6 یکی واسه 10:30 روژینم گفته که با 6 برو. مامانم با من دعوا میکنه که چرا اون میخواد بیاد اینجا نمیذاری میگی زود برو.
حسابی کفری شدم اعصابم کلی بهم ریخته بود. اگه جلوی چشمم بود خفش میکردم.
کلی گریه کردم و بهش گفتم تو همیشه منو تنها گذاشتم چه اون موقع که باردار بودم و اون بلاهارو سرم آوردی چه حالا که دلم میخواست تو روز تولدم کنارم باشی.
بهم چی بگه خوبه؟ گفت بدبخت عقده ای. کادوتو گرفتم دست مامنته. عقده ای.
منم گفتم بخوره تو سرت مگه من از تو کادو خواستم گفتم فقط میخوام کنارم باشی تا آرامش داشته باشم. ولی تو همه زندگیمو به جهنم تبدیل کردی. دیگ هر حرفی میزدم هی میگفت عقده ای عقده ای بدبخت فردا برمیگردم برات تولد میگیرم شمع میذارم فوت کنی تا عقده ای نمونی.
داشتم خفه میشدم از این زندگی که بعد از 10 سال انتطار این اولین سالش بود. آخه چقدر من بدبختم.
خلاصه ساعت 10 رفتن. بهش زنگ زدم گفت من همه این سختی هارو به خاطر تو دارم تحمل میکنم واسه راحتیه تو دارم میرم دنبال خر حمالی. گفتم نمیخوام تو ایت یه سال با صرفه جویی زندگی کردم بازم میکنم من پول تورو نمیخوام من فقط آرامش میخوام. بهش گفتم تو از ساعت 12 رفتی محلتون پیش رفیقای آشغالت که ساعت 10 بری مسافرت. میتونستی برای رضایت جزئی منم که شده از 12 بیای سر خونه زندگیت بعد شب بری ولی تو منو به همه چی میفروشی.
سه شنبه ساعت 10 شب رفت و موبایلشونو خاموش کردن الان که ساعت 10 صبح پنجشنبه هست هیچ خبری ازشون نداریم. اقلا پارسال یه زنگ زد بهم تبریک گفت امسال اونم نزد.
حالا که به چند تا از دوستاش زنگ زدم فهمیدم که بازم رفتن مسافرت با رفیقاشون.
خیلی داغونم دیگه از همه چیز بریدم دیگه طاقت ندارم فقط دلم میخواد بمیرم.
من با چه آرزوهایی اومدم تو این زندگی حالا چجوری دارم زندگی میکنم.
واقعا از ته دلم میگم دلم میخواد بمیرم. اگه به خاطر خانوادم نبود یه بلایی سر خودم میاوردم.
****************
در ضمن کار اصلی مهران تو تهرانه. برادرش شرکت داره و اونم اونجاست و قرار بود با این آقا رضا که تو کار مرغه شریک بشن اینجوری که پول از مهران باشه کار از اون.
تورو خدا کمکم کنید این از هیشکی نمیترسه که بخواد حرف شنوی داشته باشه دیگه هیچ راهی به دهنم نمیرسه خیلی داغونم خیلی. یه راهی جلو پام بزارین تا اینقدر عذاب نکشم.
تصمیم گرفتم برم دادگاه نفقه یا مهریه مو بزارم اجرا تا برگه دادخواست و ببینه و شاید بترسه ولی گفتم اول با شما مشورت کنم بعد. خواهش میکنم تنهام نذارین.
-
RE: مرد رفیق باز
راستش نمی دونم چی بگم
جز اینکه متاسفم
هرکدوم از ما زنها داریم با یه درد می سوزیم و می سازیم
دلم برای خودم و باقی می سوزه
جرا ما زنا همیشه محکوم می شیم تو دعوا
چرا حق ما رو می خورن و بعد باز ما محکومیم
منم دلم بد جوری گرفته و الان نمی توم کمکت منم منو ببخش
-
RE: مرد رفیق باز
چرا مسئولین سایت کمکی به من نمیکنن.
از هر کی راهنمایی خواستم فقط گفت آخی طفلک چقدر سختی میکشی
-
RE: مرد رفیق باز
سلام گلم وضعیتت اشک منو دراورد همه خاطرات تلخ اوایل ازدواجمو برام زنده کرد.شوهر منم همه این کارا رو میکرد یه دوست داشت که باغ داشتن تا صبح جمع میشدن تو باغ اونا هر هر کرکر.اهل هیچ خلافی هم نبودن نه سیگار نه مشروب.اگرم جایی رو نداشتن برن تا نزدیک صبح با ماشین میگشتن اون لذتش براشون اذ خونه رفتن بیشتر بود یه جمعه خونه بود اونم از صبح میرفتن شکار دم غروب میومدن اگه یه مترم برف میومد هیچ تغییری تو برنامشون نداشت هیجکسم حریفشون نمیشد باورکن شب تا صبح گریه میکردم همه کارای شمارم میکردم بعضی وقتا راش نمیدادم می رفت خونه مامانش.منم عین خودت نمیذاشتم هیچکس دردمو بدونه فکر میکردم حرمتش پایین میاد بعد از 9 سال زندگیم شد این که الان تو تالاره حتما بخونش.نمیخوام نمک به زخمت بپاشم گلم ولی اگه هنوز بچه ای نداری اصلا حالا حالاها فکرشو نکن وجود بجه از اینی که هستی مشکلتو صد برابر میکنه و دوم اینکه در مورد اصلاح وضعت اصلا کوتاه نیا اصلا فکر آبرو و عشق وهیچی رو نکن .زندگی شوخی نیست.والا عین من یه چند سال دیگه این روزا همه برات عقده میشه جمع میشه رو هم با هیچبچی درست نمیشه.شوهر من 4 تا دوست بودن 3 تاشون زناشون طلاق گرفتن منم که تا حالا موندم صد بار پوست انداختم.نمیگم عزیزم مشکلتو با شر ودعوا حل کن ولی کوتاه نیا تا حل نشده برات ارزوی ارامش دارم یه گله هم از اعضای تالار دارم هر چیزی رو به سکس ربط ندین تو رو خدا یه کم فراتر فکر کنین همه مردا عین هم نیستن سکس یه عامله ولی تو صد تا عامل دیگه چرا تربیت خانوادکی جامعه فرهنگ ایمان دوست بد فقر محیط از همه مهم تر تفاوت ساختار جسمی مردا با همدیگه همه رو ندید میگیرین هی میچسبین به این سکس.یه کاری کردین هر مردی وارد این تالار شه فکر کنه زنا همش تو فکر سکسن و اینو کردن حربه که مردا رو رام کنن!!!!به نظر شما ما زنا دیگه به یادگیری هیچی نیاز نداریم ؟اینا که همش تکرار <زن به عنوان یه کالاست>شد.ببخشین ازم ناراحت نشین عقیده شخصیه.
-
RE: مرد رفیق باز
روژين عزيزم
وضعيتت رو درك ميكنم .. همسر منم دو تا دوست داره كه البته يكيش پسر دائيشه و اون يكي دوست چندين و چند سالشه از روز اول كه من زن اين آقا شدم ، اگه 2 ساعت پيش منه حتما بايد 2 ساعتم پيش اونا باشه ، اين موضوع خيلي كلافم كرده ، هر چي كه تلاش ميكنم هيچ راه حلي براش پيدا نمي كنم و كارم شده غصه خوردن و جلوي خونوادم آبرو داري كردن اما چه سود !!!!!
هر بار كه از اونجا ميومد تمام شيشه ادكلن و رو خودش خالي ميكرد كه مبادا من بوييه دهانشو( كه قليون كشيده بودنو ) متوجه نشم اما هميشه تو دلم گفتم ، خودتي ...
روزاي اول خيلي به خودم فشار مي اوردم اما چيزي دستگيرم نشد جز يه اعصاب داغون و روحيه افسرده .. مي دوني الان چيكار ميكنم ؟ زدم به رگ بي خيالي !! ديگه مثل اون موقعها پا پيچش نميشم .. ميدوني اون چيكار كرد ؟
كمتر ميره بيرون با دوستاش و خيلي بهتر شده ... روز اول ازدواجمون يه چيزي رو بهم گفت كه آويزه گوشم شده ، گفتش كه : مرد رو نبايد به چيزي حساس كرد كه بخواد عكس العمل نشون بده ، عادي باش تا همه چيز عادي باشه ...
-
RE: مرد رفیق باز
-
RE: مرد رفیق باز