RE: با زندگی که به من اجبار شده چه کنم؟؟
parvaz72 گرامی
به تالار همدردی خوش آمدی
بهتره بدون دخالت احساسات تصمیم بگیری .
مهمترین مسئله اکنون وضعیت خونی شما دو نفر هست که قطعاً در آینده در رابطه با بچه دار شدن مسئله ایجاد می کند .
با خانواده ات قاطع باش ، شما را که به قتل نمی رسونند اگر می خواهید درست تصمیم بگیرید پای هزینه اش بایستید مثلاً اگر به خاطر مسائل پزشکی و تفاوتهای رفتاری و شخصیتی حاضر به ادامه نیستی اصلاً نپذیر که اگر بچه مشکل داشت سقطش می کنیم . نباید دیگران برای شما تصمیم بگیرند . اگر قاطع وایستادن هزینه اش اینه که دعوا بشوی حتی دست رویت بلند کنند باید بنشینی و فکر کنی که آیا حاضری این هزینه را بدهی یا زندگی ای که تفاوتهای اختلاف ساز دارید و مشکل پزشکی در آن هست . هزینه های هردو را بررسی کن . معایب و محاسن قاطعیت در مقابل خانواده و عدم قاطعیت را بررسی کن و تصمیم بگیر .
برای تصمیم گیری به اندازه ذره ای هم شده آقایی که به شما ابراز علاقه کرده را در نظر نگیر بلکه فقط سنخیتهای بین خودتو نامزدت و موضوع پزشکی را در نظر بگیر .
در حال حاضر گام اساسی قاطعیت شما در مقابل خانواده و اینکه اجازه ندهی تصمیم غیر منطقی برایت بگیرند هست ، مرحله بعد نامزدتان . نهایت کار مراجعه به مراجع قانونی هست که البته اگر با بررسی ها به نپذیرفتن این وصلت رسیدی با قاطعیت به نتیجه خواهی رسید .
راه دیگر این است که به همراه خانواده نزد یک مشاور بروید و به کمک یک مشاور به آنها بفهمانید زندگی فقط پول نیست . و مهمتر از همه اونها که بهره ای از این پولها نمی برند قرار شما بهره مند بشید و برای شما اولویت تفاهم اخلاقی و سنخیت شخصیتی و سلامت جسم و روح است .
RE: با زندگی که به من اجبار شده چه کنم؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پیدا
پرواز ،
چرا جواب من را ندادی؟
آزمایش شما مشکل داره و شما می خواهید ازدواج کنید؟
دلیل از این بهتر. یا حداقل بهانه از این بهتر؟
آره مشکل داره من تالاسمی آلفا و ایشون تالاسمی بتا داره ولی متاسفانه اینقد آدمای متعصبی اطرافمو گرفتن که میگن آزمایش فقط بهونست نمیزاریم با این بهونه آبرومونو ببری
دیگه دارم از دستشون دیوونه میشم 2 هفتس که فقط یه وعده غذایی در روز میخورم اونم وقتی که کسی خونه نباشه از دوباره شروع شدن حرفاشون میترسم هر کیو که واسطه کردم باهاشون حرف بزنه هیچ فایده ای نداشته تهدیدم میکنن که اگه جدا بشی این خونه دیگه جات نیست دیگه کمک مالی نمیکنیمت نمیزاریم دانشگاه بری خسته شدم از این زندگی میخوتستم دنبال کار برم که منت اینا روم نباشه ولی واسه یه دختر 19 ساله چه کاری وجود داره منو از دانشگاهی که تمام تلاش خودم بوده میخوان بگیرن مگه من چه بدی در حقشون کردم که با من اینجوری میکنن جز اینکه میخوام با یکی زندگی کنم که حرفمو بفهمه و دوسش داشته باشم نه کسی که جز پول باباش هیچی نداره نمیدونم چه جوری این پول چشمو گوش این خونوادمو که یه روز فک میکردم از اینا عاقلتر وجود نداره بسته
هفته پیش باباش اومد خونمون از باباش گرفته تا خونوادم همه فقط تحقیرم کردن در صورتی که من چیزی کم نداشتم همه هم میگن تو حیفی به اون اما خونوادم.... گاهی وقتا فک میکنم شاید دارم همه اینا رو خواب میبینم
باباش میگه به هیچ وجه ما طلاق نمیدیم پسرمون میره زن میگیره ولی تورو طلاق نمیده حتی خودش اینقد استقلال فکریو نداره که حرفشو بزنه همش حرف باباشه اینجوری میخواسته تشکیل خونواده بده
ضمنا من 3بار رفتم پیش مشاور میگن مشاور چرت میگه مشاور گفت شما هیچ تفاهمی با هم ندارین ادامه دادن این زندگی فایده نداره با اینکه بابام فرهنگی و داداشم مهندس نمیدونم چرا اینقد فکر محدودی دارن
میخوام همه سختیا رو تحمل کنم حتی اگر کتکم بزنن فقط از یه چیز میترسم اینکه دانشگاه و رشتمو که با تموم وجود دوسش دارم و با زحمت به دستش آوردم از من بگیرن این درسم تنها امیدم واسه آینده ای هست که هیچ پشتیبانی توش ندارم خواهش میکنم یکی جوابمو بده پدر میتونه حق تحصیلو از دخترش بگیره؟؟؟:302::302:
RE: با زندگی که به من اجبار شده چه کنم؟؟
دوست عزیز:72:
نه عزیز هیچکس نمیتونه مگر برای هزینه ؟! مگه دانشگاه دولتی نیستی؟!
اگر دانشگاه دولتی باشی که خدا رو شکر مجبور نیستی زیاد هزینه کنی.
اکثر دانشگا هها مراکز مشاوره دارند لطفا برو با مشاور دانشگاهتون صحبت کن حتی مدارک آزمایش خونتون رو هم ببر
نشونشون بده. ازشون بخواه که با خانواده ات صحبت کنند اگر راضی شدند که خدا رو شکر اگر هم که راضی نشدند
ازشون خواهش کن در صورت وخیم تر شدن شرایط میتونند در خوابگاه دانشگاه یک اسکان موقتی بهت بدند که وضعیت سخت تر نشه و خانواده مجبورت
نکنند با این اقا عقد دائم کنی؟!
لطفا فعلا همه تاکیدت روی ازمایش خون باشه چون خانواده ممکنه بخاطر آینده خوده ات و بچه ای که می خواهی بیاری از مواضعشون کوتاه بیان
اصلا در مورد اینکه دوستش ندارم و یکی دیگه رو دوست دارم و .... هیچ صحبتی نکن.
اگر بتونی از مادر - خواهر - دایی و.... (یک بزرگتر فهیم و صاحب عقل و نفوذ) استفاده کنی ان شاالله شرایطتت مناسب میشه.
اگر بتونی با خود اون آقا هم خیلی دوستانه و محترمانه صحبت کنی و تاکید کنی به آزمایش خون شاید بتونی باعث بشی خودش بخواد از خانواده اش که کنار بکشند.
موفق باشی:323:
RE: با زندگی که به من اجبار شده چه کنم؟؟
الان که موقع امتحاناست زیر فشار امتحانا هم هستم ایشالا بعد امتحان میرم پیش مشاور واسه خونوادم که مشاور فایده نداره تا حالا 2 تا مشاور باهاشون حرف زده به حرف هیشکی گوش نمیدن یه مشکل دیگه هم اینه که میگن تالاسمی آلفا با تالاسمی بتا هیچ مشکلی ندارن تو نت زیاد دنبالش گشتم ولی چیزی پیدا نکردم کسی در این مورد چیزی میدونه؟؟
RE: با زندگی که به من اجبار شده چه کنم؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sanjab
ازشون خواهش کن در صورت وخیم تر شدن شرایط میتونند در خوابگاه دانشگاه یک اسکان موقتی بهت بدند که وضعیت سخت تر نشه و خانواده مجبورت
مگه آدم از سنگه که خانوادشو رها کنه یا مگه خانواده جلادن که دخترشونو فدا کنن
گیرم رفت خوابگاه دوسال دیگه می خواد چه کار کنه
parvaz 72 جان حتما یه مشاورو بنداز جلو و خانوادتو راضی کن که باهاش هیچ رابطه ای نداشتی و حتی موی سرتم ندیده ضمنا با خانوادت با مهربانی و منطق صحبت کن و حتی اگر داد سرت کشیدن ارامشتو حفظ کن و به صحبتای (منطقی و درستی که از پیش روشون کار کردی) ادامه بده
به این ترتیب اونا میفهمن که شما همه ی جوانبو در نظر گرفتی.
RE: با زندگی که به من اجبار شده چه کنم؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط محمد هم درد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sanjab
ازشون خواهش کن در صورت وخیم تر شدن شرایط میتونند در خوابگاه دانشگاه یک اسکان موقتی بهت بدند که وضعیت سخت تر نشه و خانواده مجبورت
مگه آدم از سنگه که خانوادشو رها کنه یا مگه خانواده جلادن که دخترشونو فدا کنن
گیرم رفت خوابگاه دوسال دیگه می خواد چه کار کنه
parvaz 72 جان حتما یه مشاورو بنداز جلو و خانوادتو راضی کن که باهاش هیچ رابطه ای نداشتی و حتی موی سرتم ندیده ضمنا با خانوادت با مهربانی و منطق صحبت کن و حتی اگر داد سرت کشیدن ارامشتو حفظ کن و به صحبتای (منطقی و درستی که از پیش روشون کار کردی) ادامه بده
به این ترتیب اونا میفهمن که شما همه ی جوانبو در نظر گرفتی.
دوست عزیز:72:
تاکید می کنم این کار رو موقتا و تنها در صورتی که خانواده خودشون و اون آقا اصرار بی دلیل می کنند برای ازدواج. و قتی شرایط عادی شد و اون آقا هم رفت پی زندگی خودش، شما هم در کنار خانواده خواهی بود ان شاالله.
خانواده ایشون رو مجبور کردند که در عقد موقت و جشن عقد شرکت کنه و برخلاف میل باطنی اش و جواب آزمایش به ایشون جواب مثبت بده؟!
اگر شرایط به همین صورت پیش بره با توجه به سن کم ایشون و فشار خانواده و اون آقا و خانواده اش ممکنه عقد دائم یا مرحله محضری شدن کار هم پیش بره؟!
که دیگه اون موقع جدایی مثل الان ساده نیست و باید ماهها و یا شاید سالها پله های دادگاه رو بالا و پاییی بروند و یا یک عمر برای مردی همسری کنند و یا مادر بچه هایی
باشند که اشک و آه همراه این همسری و مادری باشد:163:
RE: با زندگی که به من اجبار شده چه کنم؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sanjab
نقل قول:
نوشته اصلی توسط محمد هم درد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sanjab
ازشون خواهش کن در صورت وخیم تر شدن شرایط میتونند در خوابگاه دانشگاه یک اسکان موقتی بهت بدند که وضعیت سخت تر نشه و خانواده مجبورت
مگه آدم از سنگه که خانوادشو رها کنه یا مگه خانواده جلادن که دخترشونو فدا کنن
گیرم رفت خوابگاه دوسال دیگه می خواد چه کار کنه
parvaz 72 جان حتما یه مشاورو بنداز جلو و خانوادتو راضی کن که باهاش هیچ رابطه ای نداشتی و حتی موی سرتم ندیده ضمنا با خانوادت با مهربانی و منطق صحبت کن و حتی اگر داد سرت کشیدن ارامشتو حفظ کن و به صحبتای (منطقی و درستی که از پیش روشون کار کردی) ادامه بده
به این ترتیب اونا میفهمن که شما همه ی جوانبو در نظر گرفتی.
دوست عزیز:72:
خانواده ایشون رو مجبور کردند که در عقد موقت و جشن عقد شرکت کنه و برخلاف میل باطنی اش و جواب آزمایش به ایشون جواب مثبت بده؟!
اگر شرایط به همین صورت پیش بره با توجه به سن کم ایشون و فشار خانواده و اون آقا و
خانواده اش ممکنه عقد دائم یا مرحله محضری شدن کار هم پیش بره؟!
که دیگه اون موقع جدایی مثل الان ساده نیست و باید ماهها و یا شاید سالها پله های
دادگاه رو بالا و پاییی بروند و یا یک عمر برای مردی همسری کنند و یا مادر بچه هایی
باشند که اشک و آه همراه این همسری و مادری باشد:163:
خونوادم سنگ تر از اونی هستن که میتونین فکرشو بکنین همین الانم بهم میگن نمیزاریم طلاق بگیری تا فکر ازدواج با یکی دیگه رو نکنی حاضرم تا آخر عمرم تو خوابگاه باشم ولی این زندگیو قبول نکنم
به هر کی بگین من رو انداختم که باهاشون صحبت کنه ولی به هیچ وجه قبول نمیکنن حتی حاضر نیستن عیبو ایراداشو قبول کنن میگن همه ایرادا از خودته:302:
RE: با زندگی که به من اجبار شده چه کنم؟؟
عزیزم نگران نباش ، هیچ کس نمی تونه شما رو مجبور کنه
روز اول نباید می گذاشتی این ازدواج سر بگیره ، ولی حالا دیگه اتفاق افتاده ، خانوادت هم حق دارن اونا هم به فکر اول شما و بعد آبروی شما و خودشون هستند .
باید با خانوادت بیشتر صحبت کنی ، سعی کن ناله و زاری نکنی ، گریه نکنی ، خیلی منطقی بشین با مادرت صحبت کن . یا هر کس دیگه ای که رابطه نزدیک تری در خانواده ات باهاش داری .
بگو مامان کسانی که به خاطر پول ازدواج میکنند یک روز به خاطر پوا هم از هم جدا میشن .
بگو من برام بیشتر از اونی که پول مهم باشه ، علم و دانشش مهمه ، پول با یک حادثه میتونه از بین بره ، ولی اخلاق و منش و علم و دانایی و علاقه نمیتونه با هیچ اتفاقی از بین بره .
بگو شما دلتون می خواد من با کسی ازدواج کنم که دوستش نداشته باشم ؟ الان ازش جدا شم آبروتون میره ولی فردا روزی با یک بچه خواستم جدا شم آبروتون نمیره ؟ اگر بچم تالاسمی شه چی کار کنم ؟ باید یک عمر با استرس زندگی کنم چون اون مرد پولداره ؟
البته شاید خانوادت یک سری چیزها میبینند که ما اینجا نمیبینیم و نباید انقدر صریح این پیشنهادات رو به شما بدیم .
ولی تا مطمئن نشدی نه ازدواج دائم کن و نه طلاق بگیر .
هیچ عجله ای نکن .
به خاطر هم کلاسیت هم هیچ وقت از همسر فعلیت جدا نشو . کلا فکر هم کلاسیت رو از فکرت بیرون کن که اگه الان جدا شم و با اون ازدواج کنم ، خوشبخت میشم .نه اصلا این فکرا رو نکن .چون معلوم نیست اگر با هم کلاسیت هم ازدواج کنی در آینده چه مشکلاتی خواهی داشت .
پس بدون در نظر گرفتن هم کلاسیت بهترین تصمیم رو برای الان و زندگی کنونیت بگیر .
RE: با زندگی که به من اجبار شده چه کنم؟ نامزدم رو دوست ندارم! کس دیگری رو می خوام
سلام،
عنوان تاپیکتون رو کمی تغییر دادم مشکلتون مشخص تر باشد. اگر عنوان دیگری مد نظرتون هست اعلام کنید.
تشکر.
RE: با زندگی که به من اجبار شده چه کنم؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tamanaye man
عزیزم نگران نباش ، هیچ کس نمی تونه شما رو مجبور کنه
روز اول نباید می گذاشتی این ازدواج سر بگیره ، ولی حالا دیگه اتفاق افتاده ، خانوادت هم حق دارن اونا هم به فکر اول شما و بعد آبروی شما و خودشون هستند .
باید با خانوادت بیشتر صحبت کنی ، سعی کن ناله و زاری نکنی ، گریه نکنی ، خیلی منطقی بشین با مادرت صحبت کن . یا هر کس دیگه ای که رابطه نزدیک تری در خانواده ات باهاش داری .
بگو مامان کسانی که به خاطر پول ازدواج میکنند یک روز به خاطر پوا هم از هم جدا میشن .
بگو من برام بیشتر از اونی که پول مهم باشه ، علم و دانشش مهمه ، پول با یک حادثه میتونه از بین بره ، ولی اخلاق و منش و علم و دانایی و علاقه نمیتونه با هیچ اتفاقی از بین بره .
بگو شما دلتون می خواد من با کسی ازدواج کنم که دوستش نداشته باشم ؟ الان ازش جدا شم آبروتون میره ولی فردا روزی با یک بچه خواستم جدا شم آبروتون نمیره ؟ اگر بچم تالاسمی شه چی کار کنم ؟ باید یک عمر با استرس زندگی کنم چون اون مرد پولداره ؟
البته شاید خانوادت یک سری چیزها میبینند که ما اینجا نمیبینیم و نباید انقدر صریح این پیشنهادات رو به شما بدیم .
ولی تا مطمئن نشدی نه ازدواج دائم کن و نه طلاق بگیر .
هیچ عجله ای نکن .
به خاطر هم کلاسیت هم هیچ وقت از همسر فعلیت جدا نشو . کلا فکر هم کلاسیت رو از فکرت بیرون کن که اگه الان جدا شم و با اون ازدواج کنم ، خوشبخت میشم .نه اصلا این فکرا رو نکن .چون معلوم نیست اگر با هم کلاسیت هم ازدواج کنی در آینده چه مشکلاتی خواهی داشت .
پس بدون در نظر گرفتن هم کلاسیت بهترین تصمیم رو برای الان و زندگی کنونیت بگیر .
مرسی از راهنماییاتون اون هم کلاسیمو دیگه در نظر نمیگیرم و خیلی وقته دیگه سلامم بهش نمیکنم اگه واقعا بهم علاقه داره اگه جدا بشم یا نه بازم این علاقش نباید تغییر کنه به هیچ وجه هم اونو تو این مسئله وارد نمیکنم به ازدواج با اونم نباید فک کنم چون الان مشکل اصلی من با خود نامزدمه اینکه ریشه یه ازدواج یعنی علاقه من به ایشون شده تنفر باقی اختلافاتم از اختلاف فرهنگی گرفته تا سطح تحصیلات
حتی یه کلمه از حرفامو نمیفهمه همش ازم میخواد به قول خودش زیر دیپلم واسش توضیح بدم و مشکل اصلیم اینه هیچ تمایلیم به تغییر نداره از من میخواد مثه اون بشم
امشب با خونوادم منطقی صحبت کردم مامانم گفت من دیگه تو تصمیمت دخالت نمیکنم ولی داداشم گفت فکر جداییو از سرت بیرون کن من خودم تغییرش میدم مگه میشه طرز فکر یه آدمو 180 درجه عوض کرد در شرایطی که من دیگه حالم ازش بهم میخوره و دیگه حاضر نیستم یه لحظه پیشش بشینم؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط kamrava
[align=justify]من میدونم صحبت با خانوادهایی که متعصب الکین چقدر سخته و هیچی تو کتشون نمیره و معمولا هم عزیزشون را خودشون بدبخت میکنن.قطعا این ازدواج آخرش جدایی و برگشتن شما پیش خودشونه! این راهی که میگم را به عنوان آخرین حربه بکار ببرید:
قاط بزن،خودتو بزن به دیوونگی، اینقدر که جدا نگرانت بشن. کولی بازی محض که فکر کنن واقعا دخترشون داره میمیره!باید اینقدر خوب نقش بازی کنی که واقعا بترسن! بگی بخاطر فکر کردن به زندگی با پسریه که دوستش نداری و نمیخوایش،اگه گفتن بیچارت میکنیم بگو از این حالی که دارم بدتر نمیشه هر کاری کنید!!
وگرنه این خانواده ای که شما داری با آزمایش منفیه و ... کوتاه نمیان،اگه لازم دیدی که ی خودکشی ظاهری هم براه بنداز چون ممکنه بعدا ناچار شی واقعا این کار را بکنی،[/align]http://www.postsmile.net/img/20/2078.gif
مرسی دوست عزیز میدونم این راه جواب میده خودمم تو فکرشم ولی از این میترسم تو فامیل انگ دیوونه بودن بهم بزنن