RE: گیر دادن های بجا و نابجای من
مریم جان
ممنون از راهنمایی هات بخشی از حرف هات رو قبول دارم ولی بخشیش رو نه . یعنی ایرادی داشت غذارو بچش و بگه چی کم داره؟؟؟؟ خواسته من عجیب بوده؟؟؟ شما میگی اینقدر ازش کمک نخواه من چه کمکی خواستم من که همش خودم مراقب بچم تحت شرایط مساوی بعد گذروندن یه روز سخت ادمی که بیدار پای بچه میشینه باز منم ولی با اینهمه بدهکار همه چیم منم یعنی لایق یه تشکر خشکک و خالی هم نبودم؟؟؟؟ تشکر نخواستم باید الکی همه ناراحتیش سر من خالی شه؟؟؟؟
نمیخوام بچرو حربه کنم بخدا عاشق بچمونم ولی این رفتارها اینقدر خستم میکنه که از جفتشون بیزار میشم
من تو رفتارهای همسرم نه عشق میبینم نه محبت البته اینارو به نینی داره ولی به من نه من اصلا" مهم نیستم نه بودم نه نبودم
شما درست میگی اعتماد به نفسم 0 شده از بس ازم ایراد میگیره چرا صورت بچرو با دستمال پاک کردی
چرا قطرش رو نشسته میدی چرا تند تند لباسش عوض میکنی چرا دوز داروش کم شد و هزار تا ایراد دیگه انگار من هیچ اختیاری ندارم
من ارمان گرا نیستم ولی چرا من باید هدر برم ؟؟؟؟؟؟ کارم از دست بدم خوابم رو از دست بدم هیکلم رو از دست بدم اخر سرم فقط بدهکار عالم و ادم باشم
یعنی واقعا" مقصر تو مطب من بودم؟؟؟؟؟؟؟ یعنی حقم بود که هم پذیرای فامیلش باشم از جون و دل هم این برخوردهارو ببینم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی اشتباه کردم غذا پختم باید میذاشتم کلی خرج کنه؟؟؟یعنی لایق یکم دلگرمی از سمتش نبودم؟؟؟؟؟؟ من واقعا" نمیفهمم شما واقعا" خودت اینقدر محکم و بیخیالی؟؟ یا من حساس و دیوانم؟؟؟
RE: گیر دادن های بجا و نابجای من
صحرای عزیز سلام، باهات احساس همدردی میکنم عزیزم ... وقتی داشتم نوشته هات رو میخوندم احساس کردم خیلی داری خودت رو اذیت میکنی شاید به خاطر مسائل بعد از بارداری و بچه داری و ... باشه ولی عزیزم تو اگه بخوای به قضایا اینطوری یکطرفه نگاه بکنی همیشه حق رو به خودت میدی ... اول سعی کن روی اعتماد به نفس داشتنت کار کنی
شما یک کار اساسی که باید بکنی اینه که اول از خودت شروع کن و لحن صحبت کردن و بیان کردن حرفهات ، احساس هات، خواسته هات و ... رو با همسرت تغییر بدی عزیزم . خواستم بهت بگم از قدیم گفتن هر چی بکاری همون رو برداشت میکنی.. گفتی که روزی که شوفاژتون خراب شد به همسرت گفتی یا ما رو ببر خونه مامانم اینا یا آژانس میگیرم که همسرت در جوابت بهت گفته که هیچ جا نمیری به نظرت اگه با این لحن به همسرت میگفتی که نگران بچه هستم که سرما نخوره کاشکی ما رو ببری خونه مامان اینها تا این شوفاژ درست میشه ... بهتر نبود ؟
تو خیلی از مسائل هم خودت رو اذیت میکنی و هم همسرت رو. نباید انتظار داشته باشی که همسرت دقیقا اونطور که شما انتظار داری باهات برخورد کنه هر چند که بنده خدا داره تمام تلاشش رو میکنه که بهت سخت نگذره و هوات هم داره تا این حد بلده شاید وقتی نمیذاره خیلی غذا درست کنی وقتی واست یه کارگر میگیره که کارهای خونت رو انجام بده این یعنی اینکه صحرا به اندازه کافی وقتش واسه بچه صرف میشه و به اندازه کافی خسته میشه پس اینطوری واست جبران میکنه ... شاید بلد نیست زبونی ازت تشکر کنه ازش بخواه میدونی فقط داری با همسرت کل کل میکنی یاد بگیر و بهش یاد بده که هم تو چطور با همسرت صحبت کنی و خواسته هات رو بهش بگی و هم اون چطور از تو به خاطر کارهائی که میکنی قدر دانی کنه شاید بوسیدنت یا گفتن عزیزم دستت درد نکنه واسه تو خیلی با ارزش تر از این باشه که همسرت واست کارگر بگیره یا نذاره زیاد وقتت تو آشپزخونه بگذره خوب خواسته ات رو بهش بگو ، و از این به بعد سعی کن تو حرفات مهربانانه تر و ملایمتر باشی نتیجه اش رو خواهی دید عزیزم
RE: گیر دادن های بجا و نابجای من