RE: چکار کنم که همسرم صدمه کمتری ببیند (قصد جدایی به خاطر به دل ننشستن همسرم2)
خواستم ازتون که سعی کردید کمکم کنید تشکر کنم و شما رو در جریان پایان داستانم قرار بدم.
من دوباره زندگیم رو از سر گرفتم چون پدرم گریه کرد، تا حالا گریه اش رو ندیده بودم. خیلی از چیزها دست خود آدم نیست، نمیدونم با این تصمیم در حق همسرم ظلم میکنم یا نه ولی گویا چاره دیگه ای ندارم. پدرم بیماری قلبی داره و حالش این چند روزه خیلی بد بوده.
RE: چکار کنم که همسرم صدمه کمتری ببیند (قصد جدایی به خاطر به دل ننشستن همسرم2)
باز هم به خاطر دیگران که تصمیم گرفتی و به قول خودت نمیدونی در حق همسرت ظلم میکنی یا نه ؟؟؟
ولی حالا که تصمیم گرفتی سعی کنی نکات قشنگ و خب زندگی رو ببینی و خوبی های همسرت رو ببینی و بزرگش کنی
RE: چکار کنم که همسرم صدمه کمتری ببیند (قصد جدایی به خاطر به دل ننشستن همسرم2)
[align=justify]آقاي بي وجدان !!!! من خانم هستم وقبلا در تاپيك شما اصلا كامنت نگذاشتم ولي به شدت من رو تحت تاثير قرار داد و ياد زندگي خودم افتادم و حسابي درد هايي كه كشيده بودم، يادم اومد!!!!
من ده سال قبل با يه فردي بعد از يك دوره دوماه آشنايي عقد كردم البته به طريق سنتي آشنا شده بوديم در مدت آشنايي ايشون واله و شيداي من به نظر مي رسيد ولي ايشون دقيقا بعد از يك هفته كه از عقدمون گذشت شروع كرد به گفتن اينكه من دوستت ندارم و به اصرار خانواده و بخاطر شرايط ايده الي كه داشتي با شما عقد كردم. واقعا در مدت نه ماهي كه عقد بوديم منو زجر داد. يك روز مي اومد حرف هاي عاشقونه مي زد و به قول شما كاري مي كرد كه من بهم سخت نگذره و يه روز ديگه مي اومد مي گفت بيا جدا بشيم و مهريوتو ببخش و بي تفاوت به من بر خورد ميكرد(هرچند فقط بايد نصف مهريه رو مي داد) اينقدر در اين نه ماه رفتارهاي مودي و رفت و برگشتي از خودش نشون داد، اينقدر پول براي جلسات مشاوره خرج كرد كه به اصطلاح يجوري از من جدا بشه كه من ضرر نكنم، اينقدر منو اخري هاش اذيت كرد به لحاظ رواني(مثل تحقير، مسخره كردن تيپم،خانواده ام و...) كه مثلا مهرمو ببخشم و دممو بذارم رو كولم ، كه آخرش من با يك دنيا تنفر ازش جدا شدم در حاليكه هنوز دوستش داشتم!!!! يه حس خيلي بد، يه زجر خيلي طولاني و يك غم خيلي خيلي سنگين به خانواده من تحميل شد فقط و فقط بخاطر اينكه يه آدم موقع ازدواجش، چشماشو باز نكرده بود كه ببينه چي ميخواداز زندگيش! من تا مدتها هر چي اسم محمد مي شنيدم بدنم داغ مي شد. تا مدت ها هر چي ماشين پرايد سفيد مي ديدم حالت تهوع مي اومد سراغم. تا مدت ها ( حدود يكسال) خواب هاي آشفته مي ديدم و از شدت گريه مادر و پدرم مي اومدن بالاي سرم مي نشستن و آرومم ميكردن. حدود ده كيلو وزنم رو از دست دادم و واقعا در 21 سالگي شكستم ولي بلند شدم. درسمو تموم كردم.رتبه اول شدم و بدون طرح وارد مرحله تخصص و مستقيما فوق تخصص شدم. نخبه كشوري شدم . بورس خارج از كشور گرفتم و در بهترين دانشگاه ايران هيات علمي شدم و ازدواج خوبي هم كردم و .... اما! هنوز هنوزه از درون متلاشي ام. هنوز هنوزه خاطره اين آدم كه بختك زندگيم شد از زندگي من بيرون نرفته و بدتر ازاون روي رفتار و اعصاب پدرم تاثير بدي گذاشت كه نتيجه اش رو الان دارم در برخورد با همسر فعلي ام مي بينم.
حالا اون فرد مي دونيد دقيقا روزي كه از هم جدا شديم دم در محضر توي ماشينش گريه مي كرد. اين آدم بعد دو سال پشيمون شد و واسطه فرستاد براي عقد مجدد. اين آدم تو زندگي بعديش چند بار تا مرز طلاق رفت و مي دونم كه هيچ آرامشي در زندگيش نداره ، چون دل يك آدم رو شكوندن، زجرش دادن و بيمارش كردن تاوان خيلي سنگيني داره.[/align]
خودمو جاي همسرتون مي گذارم و مي دونم چه روزهاي خيلي سختي در انتظارشه. مساله بخشيدن مهريه نيست .مساله كم دادن مهريه نيست. مساله تاوان هاي معنوي هست كه شما بايد بدي.
من خيلي خيلي ناراحتم از اينكه اولين بار در اين سايت دارم چنين كامنتي مي گذارم ولي واقعا مي خوام بهتون هشدار بدم. حتي اگر در كمال آرامش هم در ظاهر از همسرتون جدا بشيد، اونو در يك درياي طوفاني و مواجي رها مي كنيد كه فقط بايد شناگر قابلي باشه كه خودشو بتونه نجات بده و رها كنه بدون اينكه بشكنه و غرق بشه.
ضمنا شما نمي تونيد بگيد فقط آقايون براتون نظر بگذارند در حاليكه داريد در يك تالار عمومي پست مي فرستيد!
RE: چکار کنم که همسرم صدمه کمتری ببیند (قصد جدایی به خاطر به دل ننشستن همسرم2)
من هنوز هم می گم ، با مشاوره مشکلت حل می شه !
مطمئن باش ، بعد طلاق مشکلاتت چند برابر می شه
RE: چکار کنم که همسرم صدمه کمتری ببیند (قصد جدایی به خاطر به دل ننشستن همسرم2)
دوستان لطفا بجای بحث های بدون نتیجه که مسیر تاپیک رو منحرف میکنه به نکات کلیدی که به دوستمون کمک کنه بپردازید.:72:
آقای بی وجدان :72:
به نظر من اگر با تایید نظر و صلاحدید بقیه این ازدواج رو شروع کردید الان برای ادامه اش بخاطر
دلسوزی نسبت به خانم و یا گریه پدرتون یا آه مادر و مادر زن تون ادامه ندید.
یک فرصت کوتاه و یک فاصله کوتاه مدت از اطرافیان بگیرید و با خودتون یک خلوت درست و حسابی بکنید اگر واقعا و از صمیم قلب
می تونید با این زندگی کنار بیایید بسم الله ولی اگر خدای نکرده هنوز احساس رضایت نمی کنید وارد زندگی مشترک
عروسی و ماه عسل و بعد هم تولد یک یا 2 طفل معصوم به این دنیا نشید در حالیکه ته دلتون به این زندگی گرم نیست
وخدای نکرده نگاه تون به زندگیهای دیگه و یا تشکیل یک زندگی زیرزمینی و یا ازدواج مجدد باشه.
مرد و مردونه یک تصمیم قاطع بگیرید و پای همه عواقبش وایسید ولی دیگه این تصمیم، تصمیم خودتون باشه نه بخاطر دیگران.
امیدوارم خداوند ارامش رو مهمون ثابت خونتون کنه.:72:
RE: چکار کنم که همسرم صدمه کمتری ببیند (قصد جدایی به خاطر به دل ننشستن همسرم2)
درود
دوست من ، من با این نام کاربریت (بی وجدان )مشکل دارم! شما یک اشتباهی کردی الان متوجه اشتباهت شدی، از عمد که نکردی.
بررسی کن آیا این خانم می تونه خوشبختت کنه یا خیر. الان فقط این مهمه. اینکه اون چی می شه و... رو فراموش کن. در ازدواج و این طور مسائل دلسوزی بدترین کاره.
بحث مهریه و... هم دهها راهکار داره. مهم تصمیمیه که بر مبنای منافع خودت و نه دلسوزی نسبت به کسی دیگر بدست میاد.
RE: چکار کنم که همسرم صدمه کمتری ببیند (قصد جدایی به خاطر به دل ننشستن همسرم2)
آقای بی وجدان،
پدرتون برای چی گریه کرد؟ و شما چرا بخاطر گریه پدر منصرف شدید. این دلیل خوبی برای منصرف شدن نیست.
ضمن این که توی این تاپیک راهکار روانشناسی و مشاوره ای نخواستید. صحبت شما سر این بود که چیکار کنم مهریه کمتری بدهم و راضی به طلاق بشه.
بهتر هست که به دور از احساسات بیشتر فکر کنید و یک تصمیم منطقی بگیرید.
RE: چکار کنم که همسرم صدمه کمتری ببیند (قصد جدایی به خاطر به دل ننشستن همسرم2)
سلام.35 سال پيش پدر من همچين كاري با نامزدش كرده بود .بعد از اون بهترين همسرو داشت(اوايل از نظر خودش) بهترين در آمدو داشت بهترين بچه ها رو داشت بهترين شغلو داشت بهترين ظاهرو داشت تو تمام دوستو آشنا تك بود.ميدوني الان كجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟تو يكي از پاركاي شهر مشغول قمار بازي و باختن تمام داراييش.قيافشم كه اونقد كريح شده كه مادرش ازش فراريه.حالا شروع كن بسم الله...
RE: چکار کنم که همسرم صدمه کمتری ببیند (قصد جدایی به خاطر به دل ننشستن همسرم2)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مهرو
[align=justify]آقاي بي وجدان !!!! من خانم هستم وقبلا در تاپيك شما اصلا كامنت نگذاشتم ولي به شدت من رو تحت تاثير قرار داد و ياد زندگي خودم افتادم و حسابي درد هايي كه كشيده بودم، يادم اومد!!!!
من ده سال قبل با يه فردي بعد از يك دوره دوماه آشنايي عقد كردم البته به طريق سنتي آشنا شده بوديم در مدت آشنايي ايشون واله و شيداي من به نظر مي رسيد ولي ايشون دقيقا بعد از يك هفته كه از عقدمون گذشت شروع كرد به گفتن اينكه من دوستت ندارم و به اصرار خانواده و بخاطر شرايط ايده الي كه داشتي با شما عقد كردم. واقعا در مدت نه ماهي كه عقد بوديم منو زجر داد. يك روز مي اومد حرف هاي عاشقونه مي زد و به قول شما كاري مي كرد كه من بهم سخت نگذره و يه روز ديگه مي اومد مي گفت بيا جدا بشيم و مهريوتو ببخش و بي تفاوت به من بر خورد ميكرد(هرچند فقط بايد نصف مهريه رو مي داد) اينقدر در اين نه ماه رفتارهاي مودي و رفت و برگشتي از خودش نشون داد، اينقدر پول براي جلسات مشاوره خرج كرد كه به اصطلاح يجوري از من جدا بشه كه من ضرر نكنم، اينقدر منو اخري هاش اذيت كرد به لحاظ رواني(مثل تحقير، مسخره كردن تيپم،خانواده ام و...) كه مثلا مهرمو ببخشم و دممو بذارم رو كولم ، كه آخرش من با يك دنيا تنفر ازش جدا شدم در حاليكه هنوز دوستش داشتم!!!! يه حس خيلي بد، يه زجر خيلي طولاني و يك غم خيلي خيلي سنگين به خانواده من تحميل شد فقط و فقط بخاطر اينكه يه آدم موقع ازدواجش، چشماشو باز نكرده بود كه ببينه چي ميخواداز زندگيش! من تا مدتها هر چي اسم محمد مي شنيدم بدنم داغ مي شد. تا مدت ها هر چي ماشين پرايد سفيد مي ديدم حالت تهوع مي اومد سراغم. تا مدت ها ( حدود يكسال) خواب هاي آشفته مي ديدم و از شدت گريه مادر و پدرم مي اومدن بالاي سرم مي نشستن و آرومم ميكردن. حدود ده كيلو وزنم رو از دست دادم و واقعا در 21 سالگي شكستم ولي بلند شدم. درسمو تموم كردم.رتبه اول شدم و بدون طرح وارد مرحله تخصص و مستقيما فوق تخصص شدم. نخبه كشوري شدم . بورس خارج از كشور گرفتم و در بهترين دانشگاه ايران هيات علمي شدم و ازدواج خوبي هم كردم و .... اما! هنوز هنوزه از درون متلاشي ام. هنوز هنوزه خاطره اين آدم كه بختك زندگيم شد از زندگي من بيرون نرفته و بدتر ازاون روي رفتار و اعصاب پدرم تاثير بدي گذاشت كه نتيجه اش رو الان دارم در برخورد با همسر فعلي ام مي بينم.
حالا اون فرد مي دونيد دقيقا روزي كه از هم جدا شديم دم در محضر توي ماشينش گريه مي كرد. اين آدم بعد دو سال پشيمون شد و واسطه فرستاد براي عقد مجدد. اين آدم تو زندگي بعديش چند بار تا مرز طلاق رفت و مي دونم كه هيچ آرامشي در زندگيش نداره ، چون دل يك آدم رو شكوندن، زجرش دادن و بيمارش كردن تاوان خيلي سنگيني داره.[/align]
خودمو جاي همسرتون مي گذارم و مي دونم چه روزهاي خيلي سختي در انتظارشه. مساله بخشيدن مهريه نيست .مساله كم دادن مهريه نيست. مساله تاوان هاي معنوي هست كه شما بايد بدي.
من خيلي خيلي ناراحتم از اينكه اولين بار در اين سايت دارم چنين كامنتي مي گذارم ولي واقعا مي خوام بهتون هشدار بدم. حتي اگر در كمال آرامش هم در ظاهر از همسرتون جدا بشيد، اونو در يك درياي طوفاني و مواجي رها مي كنيد كه فقط بايد شناگر قابلي باشه كه خودشو بتونه نجات بده و رها كنه بدون اينكه بشكنه و غرق بشه.
ضمنا شما نمي تونيد بگيد فقط آقايون براتون نظر بگذارند در حاليكه داريد در يك تالار عمومي پست مي فرستيد!
خانم مهرو
میشه بگید دلیل جدایی پدرتون از همسر اولش چی بود؟
کاری که همسرم و خانواده اش دارن در حق من میکنن منم بخام طلاقش بدم آخرش قمارباز میشم؟
به تاپیک بنده هم سری بزنید و مشکلاتم رو بخونید.
RE: چکار کنم که همسرم صدمه کمتری ببیند (قصد جدایی به خاطر به دل ننشستن همسرم2)
سلام
من یه تجربه مو میگم(البته خانومم ناراحت نشید که نظر دادما!فقط تحربه مه)
من و ... 4ماه نامزد بودیم.من اوایل از چهره و تیپ شون خوشم نمیومد.اما هر چی که گذشت واسم کمرنگ تر شد
کلا دیگه اخلاق همدیگه دستمون اومده بود همه چی عالی پیش میرفت
یه شب باباشون جلوی بابای من سر یه صحبت هایی کم میاره.(که من فهمیدم) میره خونه و با خانومش راجع به من حرف میزنه
که نه اینا به درد ما نمیخورن و... کلی بهونه.آخر دست میگه فکش خوب نیس!!!
در صورتی که من فکم سر ارتودنسیم (که در حال انجامه) جابجا شده بود.دندانپزشکم قبل شروع درمان قرار فک گذاشته بود
خلاصه گذشت و گذشت.روز به روز که میگذشت نامزدم یه جور دیگه میشد.بی حوصله و افسرده و... سر کارش نمیرفت
فهمیده بودم که بهم علاقه داره اما خانواده ش خط ترمز ازدواجمون شدن.اونم نمیتونست توی روی اونا وایسه
خیلی خیلی بهم سخت گذشت که یه شب بهش گفتم حلالت نمیکنم!
خلاصه اینکه یه هفته ایه قضیه تموم شد.یعنی خود ایشون خیلی پافشاری کرد زودتر تموم شه میگفت اینجوری کمتر آسیب میبینی.اول ملاقاتو کم کرد و بعد تماس کمتر.بعد اس ام اس کمتر...بهش گفتم خودخواه که میگفت یه جاهایی خودخواهی خوبه
هنوزم از دستش دلخورم که چرا بعد 4 ماه اینجوری شد!اما دیگه قانع شدم به اینکه خب حقشه(با اینکه همیشه از اندامم لذت میبرد و میگفت همونی که همیشه تصور میکردم!).خیلی خوشحالم که زودی قضیه قطع شد.(در عرض 4 هفته تقریبا) اولش که قضیه مخالفت خانواده شو فهمیدم اما هنوز بهم علاقه نشون میداد منم حس بدی داشتم اینکه انگار داره سواستفاده میکنه ازم واسه امیالش و...بنابراین خیلی خوشحالم زودتر تموم شد.خانوما وقتی احساس خطر(دلسردی از جانب همسر) کنن دیگه دوس ندارن همسرشون ازشون لذت ببرن
....
شما با خودت فکر کن اگه اون چیزی که شما میخواهید و نامزدنون ندارن با رژیم و جراحی پلاستیک(مثل مورد فک من) کسب میشه که طلاق معنی نداره
در غیر اینصورت وقتی 8 ماه گذشته براتون عادی نشده ،توی ازدواج تحمل معنی نمیده!
----------------------------------------------------
یا علی
نشد متن قبلمو ویرایش کنم
در کل تجربه خیلی خیلی تلخی بود.اولش توی فکر خودکشی مقابل خودش بودم(چون از سست اراده بودنش ناراحت بودم)بعد گفتم خودتو نابود کنی واسه یه نفری که ثبات فکری نداره بخاطر حرف باباش!(من در حقش هر کاری که بگید کردم هر روز میگفت تو رو که میبینم امیدوار میشم به زندگی.میرفتیم سفر .گردش .ارزونترین غذا .کم خرجترین تفریح تا مشکلاتشو فراموش کنه) اما من حالا جوری شدم که از ازدواج زده شدم.با این حال هر چی باشه خوبه بعد عروسی اینجوری نشد
فکر نمیکردم به این راحتی کنار بکشه.
تصمیم گرفتم از هم لحاظ پیشرفت کنم ناب ناب شم.بعد یه روزی برم جلوش وایسم بگم سلام من این شدم
دنبال کارایی ام که سرمو گرم کنه.دوستان مجرد جدید. رفتن به سفر.با این حال هنوز تمرکز توی درسام ندارم.مهریه م واسم مهم نبود.هنوز از دستش دلخورم چون به خاطرش از ارشدم دست کشیدم و...
...
تکلیف خودتونو روشن کنید.تا عروسی نکردید
خودتون باشید نه بخاطر بابا و این حرفا.کاری که نامزدم با من کرد بخاطر باباش بود!!!!!!!!