RE: زود رنجی و مسائل دوران بارداری من با همسرم و خانواده اش
مریم جون کلی تو دلمو خالی کردی دختر
ابتسام عزیز هسته سیب من قرمز ،سیبشم باباش که جفتشون برام عزیزند
پری جان حق با شماست
همسرم زنگ زد و گفت که به مادرش گفته که اقلیما میگه اگه بلایی سر بچه ام بیاد همه رو از چشم شما می بینم و مادرشم کلی ناراحت شده و گفته بعدا به اقلیما زنگ می زنم
واقعا همسرم به چی می خواد برسه با این کاراش و چه سودی می بره از بهم ریختن رابطه ها.........
RE: زود رنجی و مسائل دوران بارداری من با همسرم و خانواده اش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
همسرم زنگ زد و گفت که به مادرش گفته که اقلیما میگه اگه بلایی سر بچه ام بیاد همه رو از چشم شما می بینم و مادرشم کلی ناراحت شده و گفته بعدا به اقلیما زنگ می زنم
واقعا همسرم به چی می خواد برسه با این کاراش و چه سودی می بره از بهم ریختن رابطه ها.........
اقلیما جان
هم شما بی سیاستی هم همسرت!
خواهشا امشب که اومد خونه بهش بگو بهتره مسائلمون رو به خانواده ها نکشونیم!
بگو که کار درستی نکردی که اون طور برخورد کردی! اما اون هم کار درستی نکرده حرف
های شما رو مادرش انتقال داده!
به نظر من همسرت با این کارش خواسته بگه که خسته شده!
از دست حساسیت هات اعلام خستگی کرده.
خودت هم خسته ای!
فرزندت هم نیازمند آرامشه!
به نظر من وقت توقف منفی نگری و تغییر رویه گذشته است اقلیما!
RE: زود رنجی و مسائل دوران بارداری من با همسرم و خانواده اش
بهار شادی عزیزم
میشه به تاپیک ز[/color]یر هم سری بزنی!
خیانت همسر به شوهر[color=#4682B4]
به راهنمایی شما احتیاج داره. خیلی ممنون از شما :43::43:
از اقلیما عزیز هم معذرت میخوام که اینجا پست گذاشتم :72::72::72:
RE: زود رنجی و مسائل دوران بارداری من با همسرم و خانواده اش
سلام اقليما،
قبل از هر چيز تبريك مي گم! از اينكه دير تبريك مي گم عذرخواهي مي كنم!
عصباني نباشيد و انتظارات خودتون رو تعديل كنيد
در محيط آرام با همسرتون صحبت كنيد
مهارتهايي كه ياد گرفته ايد رو بكار بگيريد!
وضعيت هورموني خودتون رو براي همسرتون تشريح كنيد
موفق باشيد
همه چي درست مي شه!
RE: زود رنجی و مسائل دوران بارداری من با همسرم و خانواده اش
سلام اقلیمای عزیز
خوبی؟
من هم به سهم خودم بارداریت رو تبریک میگم
اقلیما مردها اون اولش زیاد حس خاصی به بچه ندارن و تو هم انتظار خاصی نداشته باش
من شخصا بعد از بارداری به یک دکتر تغذیه مراجعه کردم و اون هم یک رژیم غذایی برام نوشت که توش از همه مواد لازم برای جنین وجود داشت این برای همسرم عجیب بود بعدش براش عجیب بود که چرا من انقدر روی خوراکم حساس شدم گاهی وقتا هم به شوخی به من میگفت بد نگذره
من که خودم انقدر حالت تهوع داشتم که اگه دکتر تغذیه بهم اجازه میداد حاضر بودم کلا در روز یک وعده غذا هم نخورم هیچ لذتی از غذا نمیبردم ولی به حرفای هیچ کس گوش نمیکردم به جز دکتر تغذیه چون در اون دوران اولین وظیفه خودم رو رسیدگی به بچه میدیدم
من تنها در غربت اگه مثلا چیزی هوس میکردم خودم اقدام به پختنش میکردم قبل از اینکه غذا حاضر بشه به خاطر بوی غذا حالم بد میشد و توان خوردنش رو از دست میدادم تو وضعت به مراتب بهتر از منه باور کن
الان که حرف پیش میاد مثلا میگم من باردار بودم یه روز تو دانشگاه دلم فقط یه چیز ترش میخواست رفتم کل بازار رو گشتم تا پرتقال ترش پیدا کنم که متاسفانه پیدا نشد همون وقت آلوچه (به قول تهرانی ها گوجه سبز)اومده بود و خیلی گرون بود من هم زورم اومد بخرم و نخریدم با گفتن این جملات همسرم میگه خیلی اشتباه کردی مگه آدم چند بار تو این شرایط قرار میگیره؟الان رو تغذیه اون روزهای من حساس شده (البته ناگفته نمونه در زمان بارداری هم تقریبا از 6 ماهگی به بعد کمی قضیه رو به رسمیت شناخته بود و حتی میگفت مثلا اگه روزه گرفتن من باعث بشه تو غذا نخوری من هم روزه نگیرم)
خانواده همسرم با اینکه کاملا مشخص بود که من تابستان توی ماههای آخر بارداری هستم باز هم عید نشسته بودن و برنامه مسافرت با ما در تابستان رو میریختن و من فقط گفتم من یکی که محاله بیام همسر من هم به دلیل اینکه من رو نباید در غربت رها کنه اونم نمیتونه بیاد همگی فقط اصرار میکردن
من که اصلا بهشون فکر نمیکردم نمیدونم تو چرا فکر میکنی. این جاهای نزدیک که اگه همسرت بره اتفاقی نمی افته چرا اصلا اهمیت میدی و حساس هستی.
اقلیما قبل از هر چیز خیلی جدی به شوهرت بگو حرفهای تو و مادرت رو به همدیگه انتقال نده این یک اخلاق کودکانه هست
اقلیما تو بیش از هر چیز به پرت کردن حواست نیاز داری برو به سایتهایی در رابطه با کودک و جنین و ... فقط راجع به این چیزا بخون کلا یادت میره توی این دنیا مادرشوهری وجود داره بهشون فکر نکن تو اشتباه کردی و اونا هم اشتباه کردن ولی الان وقت فکر کردن نیست
نی نی سایت رو سرچ کن برو هم مطالب علمی داره و هم با مادرهای دیگه گفتگو میکنی کلا وارد یه دنیای دیگه میشی
شوهر شما و خیلی مردای دیگه تا اواخر بارداری بچه رو به رسمیت نمیشناسن و اصلا نگران نباش بچه شما خودش بلده خودشو جا کنه
فقط به خودت و بچه ات فکر کن بقیه رو کلا از ذهنت خارج کن تنها راهش هم تمرکز کردن روی مسایل دیگه هستش
اقلیما اگه میتونی یک خانواده که مرد خانواده خیلی به خانمش اهمیت میده رو برای رفت و آمد پیدا کن چون مردها الگو پذیری خوبی از اطرافیانشون دارن (البته این تجربه شخصیم هست و ممکنه عمومیت نداشته باشه)
موفق باشی
RE: زود رنجی و مسائل دوران بارداری من با همسرم و خانواده اش
عزیزم اینقدر حساس نباش .
با محبت و مهربونی شوهرتو بکش طرف خودت .
اولین کارت اینه که به شوهرت یاد بدی حرفارو انتقال نده .
RE: زود رنجی و مسائل دوران بارداری من با همسرم و خانواده اش
اقلیما سلام
من شرایط ترا درک می کنم .
اما بیا از منظر دیگر به این ماجرا نگاه کنیم .
ابتدا به ساکن من به شخصه با بعضی از رفتارهای زنانه مشکل دارم .
چرا ؟
و چه رفتارهایی ؟
رفتارهایی که توام با افراط باشد .
وقتی من همجنس مور مورم می شود ببین این مردها از این افراط ها چه مور موری بشوند :311:( این بار نوبت وامصیبتای خانم های تالار است )
یکی از این مسائل سواستفاده از حاملگی است .
درک می کنم که زن ناز است و .....اما واقعا مانور بیش از حد روی حاملگی دادن و ......درست نیست . این هم بخشی از زندگی است و یک مرحله ی جدید و جالب اما قرار نیست که با این پدیده به شکل یک ابزار برخورد بشود برای اینکه نشان بدهیم که ما نیاز به توجه و محبت داریم .
به نظر من یک بازبینی روی این بخش داشته باش . اجازه بده این مرحله ای که تجربه می کنی برای همسرت هم جذابیت خودش را داشته باشد . قرار نیست که مرد با یادآوری خاطره ی حاملگی همسرش فراری و متواری بشود یا حس مور مور شدن بکند .
ضمن اینکه رفتار همسرت هم مشکل دارد . او هر چیزی که خودش دلش می خواهد و نمی تواند از زبان خودش بگوید از قول تو نقل قول می کند و شهامت اینکه بگوید آقا جان من دلم نمی خواهد در این مراسم ختم شرکت کنم و.........مادر عزیز مراعات حال همسر من و بچه ام را بکن و .......در نتیجه تو نباید دلخور بشوی . درکش کن . اما به او هم متذکر شو و پیشنهاد بده که از خودش مایه بگذارد و نه از تو .
RE: زود رنجی و مسائل دوران بارداری من با همسرم و خانواده اش
اقلیما جان لطفا با دقت حرفهای فرشته مهربون رو بخون.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
عزیز
تمام مسائل شما از احساسات شما ناشی میشه و از انحصار طلبی شما .
شما عشق به همسرت نداری ، بلکه عاشق عشق همسرت به خودت هستی . همه حواست و تمرکزت به عشق همسرت به خودته .
عیب این مسئله کجاست ؟ مگر عاشق عشق همسر بودن بد هست ؟
این وضعیت یک استرس و نگرانی همیشگی را همراه میسازد و از طرفی یکنواختی را پدید می آورد . وقتی برای شما دوست داشته شدن به وسیله همسرت سرطانی شد که شده . مرتب ترس داری که دوست داشتنش کم بشه ، احساس می کنی دیگه دوستت نداره . دچار یکنواختی می شوی و نوآوری در ابراز علاقه اش می طلبی تا مطمئن شوی . اما بعد زاهربار دریافت پیام علاقه او لحظه ای خوشحال می شوی ولی وقتی زندگی عادی در جریان باشد فکر می کنی دیگه اونجوری دوستت نداره . ازارتباطش با هرکسی می ترسی می ترسی که او را بر تو ترجیح دهد ، نکنه بیشتر از تو دوستش داشته باشد و ..... حسود میشی ، حساس میشی ، ..... ادامه پیدا کنه بدبین میشی .
این عوارض عاشق عشق همسر بودنه ، عوارض زوم روی علاقه همسر به خود .
چاره چیست ؟
عاشق همسرت باش به واقع ، نه به ظاهر . عقلانی ، نه احسای و هیجانی ، اگر او را واقعاً دوست داشته باشی هیچ انتظاری از او نخواهی داشت . تمام لذت تو می شود رضایت او . کوچکترین محبتی از سوی او دنیایی پیش چشمت بزرگ هست و هرکاری تو برای او بکنی پیش چشمت کوچک هست و در پی کاری و خدمتی و محبتی دیگرهستی تا جایی که باید خود را کنترل کنی که زیاده روی نشه و به ساپورتهای بیجا نکشه . اصلاً توجهی به اینکه او ترا دوست دارد یا نه نداری ، چون غرق در عشق خودت به او هستی . در بند علاقه او نیستی بلکه رها در فضای علاقه خودت به او هستی .و .....
این وضعیت موجب رهایی از وابستگی ، وسعت دید ، طمأنینه ، خوش بینی و اعتماد ، شعف و نشاط و احساسهای خوب و امید بخش میشه ..... و حاصلش میشه آرامش عمیق خودت ،و برخورداری همسرت از این دریای ژرف آرامش که موظب خواهد بود از دست نرود .
تو در این حالت همسرت را از هرکس به خودت نزدیک تر می بینی چون او در قلب توست . اما در آن حالت تو قلبت را در دل او قرار داده ای و چشم ازش برنمیداری اینه که اندک حرکتی را فاصله احساس می کنی که ای وای دلت رفت ..... حتی دلتنگی های کاهنده نیز از همین نشأت میگیره و انحصار طلبی ، و کنترلگری و .....
عاشق عشق همسرت به خودت نباش تا تنگ نظر و حسود نشوی . عشق خالص به همسرت پیدا کن تا وسعت نظر بیابی و از انحصار طلبی در امان بمانی . شوهرت هم در کنارت احساس آزادی خواهد کرد و نشاط و شادمانی نصیب خواهد برد .
.
RE: زود رنجی و مسائل دوران بارداری من با همسرم و خانواده اش
سلام ممنون بابت همراهیتون و دلگرمیتون و تبریکاتون
نمی دونم چرا اینقدر رو روابط حساس شدم
به نظرتون با مادرهمسرم برای برطرف کردن کدروتهای به وجود اومده صحبت کنم اصلا دلم نمی خواد که دوباره قهر و دلخوری شروع بشه مخصوصا تو این دوران و بعد اونا برای تولد فرزندم پاشند بیان و من اونوقت نتونم قبولشون کنم...
به همسرم دیشب گفتم که چرا اینکارو کردی ولی اون گفت خودت گفتی که برم بگم!!!!!!!
منم گفتم و اصلا هم مادرشو مقصر نمی دونه و میگه اون بی تقصیر و مقصر اصلی تو هستی اون بد بخت فقط خواسته که بریم ختم و حرف بدی هم نزده:302:
من که بیخیال حرفای آقای همسر شدم چی کارش کنم اینطوری فکر می کنه من که نمی تونم و نتونستم بهش بفمونم که این کارش ایراد داره ولی یه دنیا ازش ناراحتم.....
RE: زود رنجی و مسائل دوران بارداری من با همسرم و خانواده اش
اقلیما جان
منم سه سال پیش شرایط تو رو داشتم تو دوران بارداریم خیلی حساس شده بودم و به همه چیز گیر می دادم. شوهرم هم اصلا رعایت حالمو نمی کرد. گاهی اوقات منو کتک می زد به خاطر خونوادش. یادمه تو عید نوروز بود واسه 13 بدر شوهرم سال قبلش بهم قول داده بود که 13 بدره سال بعد رو با خونواده من بریم چون 4 سال قبلش رو هرسال با خونواده اون رفته بودیم. ولی به قولش عمل نکرد و گفت که امسال هم باید با خونواده من بریم. هرچی بهش گفتم تو بهم قول داده بودی قبول نکرد گفت اگه نیای من خودم میرم. منم 5 ماهه باردار بودم. هرچی گریه کردم تاثیری نداشت آماده شده بود که بره دعوامون شد. کار به کتک کاری کشید اونم با لگد زد تو کمرم...... خلاصه بچمو از دست دادم. ولی الان که بهش فکر می کنم میگم ای کاش گذاشته بودم بره. اگه شوهر های ما منطق ندارن کاریش نمیشه کرد. ما باید خودمون به فکر خودمون و این فرشته های کوچولو باشیم عزیزم. باز خدا رو شکر کن شوهرت دست بزن نداره. تو الان مسیول مراقبت از نی نیت هستی و باید تمام تلاشتو بکنی.