نمایش نسخه قابل چاپ
سلام دوست عزیز
چرا اینگونه .دوکلمه یک خط پاسخ میدهید .
مقداری از گذشته تون و نحوه آشنایی تون و چطور شد که تصمیم به از دواج
با همسرتون را گرفتید . و چقدر شناختی از اون داشتید .
مقداری از کارهای که در گذشته انجام میدادید را توضیح دهید .
چه حرفهای بین شما رد و بدل میشه که به گذشته شما اشاره میکند .
لطفا دقیق پاسخ دهید . و اینجا را با چت روم اشتباه نگیرید در غیر این صورت پست شما انتقال داده میشود :305:
چشم میگم
خواستگاری ما از هم سنتی بوده و اشنایی خاصی نداشتیم فقط فامیل دور بودیم.
دوم اینکه توی نت با دخترا چت میکردم و بهش گفتم که یکیشون رو هم بیرون یک بار ملاقات کردم .
من فقط راهنمایی میخوام که چطور اعتماد از دست رفتش رو برگردونم؟ چقد بهش زمان بدم؟
شناختم از اون اینه که دختر نجیبیه و مودبه.. فقط این رفتاراش و لجبازیاش داره اذیتم میکنه
ببین دوست عزیز خانوما خیلی حساسن.
اینجوری که معلومه نامزد شما بهتون علاقه داره اما اعتمادش کمه.
شما باید صبور باشی و بهش در عمل ثابت کنی که دوستش داری این همه مشکلات رو حل میکنه
در ضمن اینجا راحت باش دوست من
چت کردن و ملاقات کردن رو نامزدتون میدونه اما من فهمیدم یه مقدار بیشتر بوده پس با ما راحت باش.
البته این مساله هیچ ربطی به زندگی حالای شما نداره و اصلا ازش حرفی نزن
سعی کن محبتت به اندازه باشه، واسش یه شاخه گل بگیر هروقت که میبینیش
در طول روز بیخیال نشین اگه اس ام اس دادی جواب نداد، زنگ بزن
ازت زده نمیشه. میفهمه که دوستش داری ممکنه در این بین یکم هم باز لجبازی کنه اما صبور باش بعد که به خودش بیاد و بفهمه چقد دوستش داری این رفتارو میذاره کنار و روزای خوب شروع میشن
فقط خودتو نباز و صبور باش
دوست عزیز
حرف شما متین..
علاقه رو که خودمم میدونم داره بهم فقط نمیدونم چرا گاهی پا روی این علاقش میذاره و نمیدونمم سر چه مساله ایه..
سر کوچکترین چیزی ناز میکنه ( یا به قولی یه قهر کوچیک ولی بهم نمیگه که ناراحت شده )
مشکل من در واقع اینه که نمیفهمم چه حالی داره !!
به قول شما شاید علاقه نداره.. شایدم داره.. !! خودشم باورتون میشه نمیدونه علاقه داره یا نه؟
بعدشم یه چیزی..ببخشید از خانما میپرسم اینو... میشه یه دختر در عرض دو هفته دو بار دچار عادت ماهیانه بشه؟ خودش میگه از بس استرس دارم اینطوری شدم. نمیدونم چش شده... اصلا راه نمیاد باهام.. حرفشو رک و راست نمیزنه. داره دیوونم میکنه..
دوستان ایا با این شرایط من استخاره کردن برای ادامه یا جدایی درسته؟؟؟؟؟؟؟؟ اخه واقعا دو دل هستم!
ینی استخاره کردم با تسبیح یه بار خوب میاد یه بار بد میاد.. فک کنم چند بار خودم استخاره کردم . دیگه عقلم به جایی قد نمیده..
یه روز خوش ندارم همش بهم ریخته ام.. مادرمم از یه طرف میگه این دختره به دردت نمیخوره و این زندگی درست بشو نیست و ....
از همه طرف فشار رومه.. مادر دختره هم میگه ما هم خسته شدیم ازین کارا و کشمکش ها ..
دعا میکنم گریه میکنم به درگاه خدا تا خدا هم گناهانم رو ببخشه.. :323::323:
فقط اگه بتونم این حالتاشو درک کنم خیلی خوبه..
تو این تالار خوندم بعد از عقد یه پشیمونی سراغ ادم میاد.. ( که البته سراغ منم اومده و فک میکنم سراغ اونم اومده )
میخوام بدونم تا این حدش هم طبیعیه؟
مشکلت الان کدوم یکی از ایناست؟
نامزدت لجبازه؟ و به تبع اون قهـــر می کنه!
یا
کم حرف می زنه و درواقع حرف دلش رو بهت نمی گه
یا
بهت اعتمـــاد نداره
به این سوالا هم جواب بده:
چند وقته که عقد کردین؟ چقدر هم دیگه رو می بینین؟
نامزدت سر چیا ازت دلخور می شه و قهر می کنه؟ چیه که نگرانش می کنه؟
وقتی می گه استرس دارم؛ ازش نپرسیدی دلیلش چیه؟ چه توجیحی برای استرس داشتنش می کنه؟
چندتا از کارایی که برای خوشحال کردن خانومت انجام می دی برامون مثال بزن.
در مورد آخری هم که گفتی گاهی اوقات این مورد پیش میاد؛ اگه زیاد تکرار شد حتماً به پزک زنان مراجعه کنید.
اول جواب سوال اخرتو بدم.. این مساله دو سه بار توی این سه ماهه عقد پیش اومده واسش... حتی شده دورش 14 روزه باشه . وزنش حدود 5 کیلو کم شده. غذاش کم شده . تحرکش کم شده. خوابش وحشتناک زیاد شده ( روزی بین 12 تا 14 ساعت )
مواقعی که میگی استرس دارم نمیگه چشه.. میگه نمیدونم چه مرگم شده .
اعتماد داره بهم ولی قلبی نیست . از اینده مالیم هم یکمی میترسه .
میدونین.. میگه الان به خودم میگم چرا با یه ادم شاغل ازدواج نکردم.. میگه زود بوده واسم ازدواج و نمیتونم هضمت کنم
همدیگرو معمولا تو این مدت دو روز یه بار یا سه روز یه بار بیرون میرفتیم میدیدیم و هفته ای یک بار هم با هم بودیم خونه اونا .
ایرادای کوچیکی ازم میگیره مثلا اینکه چرا لاغری یکمی چاق بشو...
این لباست بهت نمیاد حس بدی دارم به این لباست
شلوارت زیادی تنگه
پیرهنت خوشگل نیست
ازین مدل راه رفتنت خوشم نمیاد..
( البته خودش میگه اینا مهم نیست واسم زیاد و فقط بهت میگم )
هیچ جا مهمونی باهام نمیاد.. خونمون نمیاد.. جایی دعوت باشیم از بس لجباز و لوسه نمیاد ... حتی اگه جداگانه دعوت باشه ... اما اگه از سمت خانواده خودش ( خالش و .. دعوت کنن من باید برم !! چرا ؟؟ چون لجبازه.. چون مغروره..
جالبه همین امشب دعوت بودیم ولی نیومد و دوست داشت منم نرم . ولی من گفتم باید برم چون خانوادم اونجان . خودتو بگین من اشتباه کردم؟؟
بخاطر همین کارم سرسنگینه باهام البته خودش میگه دلیلش این نیست
فکـــــــــــــــر طلاق رو از سرت بیرون کن؛
مشکلت لاینحل نیست که میری استخاره کنی طلاق بگیرم یا نه!!! استخاره برا جاییه که بر سر دوراهی مونده باشی ولی تو می تونی زندگیت رو بسازی... میتونی خوشبخت بشی کنار خانومت فقط اگه بخوای...
بشین تو یه پست درست درمون... کامل ... همه چیو بنویس... این سه ماه چه جوری گذشت و چی شد به اینجا رسیدین... چرا خانواده ها همچین حرفی میزنن؟ تو جمع خانودگی شما چی میگذره که دوست نداره بیاد؟ محبت کلامی بین شما چقده؟ وقتی از ظاهرت ایراد میگیره تو چیکار می کنی؟
وقتی گفت نمیام برگشتی بگی آخه من که بی خانومم جایی نمیرم؟ گفتی تو کنارم باشی اونجا بهم خوش میگذره و ...
توی هر پست یه چیز جدید داری رو می کنی!!!!
اگه حقیقتاً می خوای نتیجه بگیری خیلی واضح و کامل بیا و مشکلت رو اینجا بنویس، قبلش هم بهت تذکر دادن که کامل بگی ها اما گوش ندادی... اینجوری پیش بری قبل از به نتیجه رسیدن تاپیکت قفل می شه؛ چون صفحه ها هم زیاد می شه دیگه کسی رغبت نمی کنه بخونه،این به نفع خودته که کامل بنویسی
برای مسئله ی خانومت هم به پزشک زنان مراجعه کن...
باشه کامل میگم.... همه چیو میگم..
تو این سه ماه باید بگم اوایل که خوب خیلی نمیشناختمش خیلی خوب بودیم با هم . یکی دو بار هم بحثمون شد که سر مسایل مذهبی بود ( اختلاف مذهبی خاصی نداریم البته )
محبت کلامی از طرف من زیاده و براش هدیه میخریدم همیشه که میرفتم خونشون واسش گل میگرفتم یا عروسک که میدونم دوست داره . هر بار رفتیم بیرون اگر چیزی خواسته من نشده که نخرم واسش ولی بازم جالبه که میگه تو چرا به قیمتا توجه میکنی ( ینی شاید فک میکنه خسیسم یکم البته شاید )
نکات منفی منو میبینه و مثبتا رو اصلا نمیبینه یا خیلی کمرنگ..
همین الانی هم که دارم باهاتون حرف میزنم ارتباطمون بد نیست. اصلا نه دعوایی داریم و نه چیزی فقط سر کوچکترین مساله ای سریع میره سر دودلی و انتخابش و اینکه چرا بیشتر فکر نکرده..
سر مهمونی امشب هم بهش گفتم تو که دعوتی پاشو بیا با هم بریم عزیزم. گفت گیر نده من دوست ندارم بیام . ( بخاطر اینکه سر همین مسایل یکمی کدورت بین اون و خانوادم هست که البته اینم حس درونی خودشه چون بحثی بین خونواده ها نبوده و حرمتی شکسته نشده . )
منم واقعا نمیشد باید با مامانم اینا میرفتم مهمونی امشب ( علیرغم درخواستش برای بیرون رفتن با اون )
مشکل دقیقا اینه که حاضر نیست بپذیره که گاهی منم به حرف خانوادم گوش بدم و برم سمت اونا..
میدونم اگه امروز پیشش میموندم راضی میشد .
جونم واستون بگه که کوچکترین حرکت من زیر ذره بین بدبدینانه اونه و مدام منو انالیز و مقایسه میکنه..
از لحاظای زیادی شبیه هم هستیم ولی اون واقعا بچه است و زود بوده ازدواج کنه
خانواده ها از بس عجله میکنن به ادم استرس میدن..
وقتی از ظاهرم بد میگه میگم عزیزم با هم میریم لباس میخریم تا واست تیپ هم بزنم . خودشم میگه اره تیپ عوض میشه قبول دارم.
میگه توی جمع خانواده شما راحت نیستم.. جو خونوادش در عین صمیمیت یه ادبیات خاصی داره که ما اونو رعایت نمیکنیم و ساده حرف میزنیم با هم شوخی میکنیم باهم ولی اون میگه شما خیلی با هم راحتین و من حس خوبی ندارم.
با سلام
موضوعتون رو خوندم.
انشالله حل میشه. سعی کنید از در احساسات وارد بشید و بهش مستقیما بگید که چقدر دوستش دارید. باید ابتدا بهش بگید که چقدر به زندگی با اون متمایل هستید و دوستش دارید و بعد کاملا بطور مستقیم و واضح و البته با نرمی بیان کنید که فلان کارت در جهت ایجاد عشق و علاقه کمکی نمی کنه و بهش پیشنهاد کنید که بجای اینکار بیاید و از زندگیش لذت ببرد. نمی دانم چقدر همسرتان از شما تاثیر گذاراست. بگویید که مشکلات برای همه هست و زمانی که کنار هم و یکدل باشید می توانید بر انها غلبه کنید. یک زندگی مثبت برایش ترسیم کنید که البته مبتنی بر واقعیات هستند. فکر کنم شما خیلی مستقیم با او صحبت نکرده اید. مستقیم و راحت و با خوشرویی کاملا به او< بگویید> که فلان و فلان کمکی به هیچکدامتان نمی کند. بگویید که از او می خواهید که به نکات مثبت شما هم توجه کند بگویید همانطور که شما به نکات مثبت او توجه زیادی می کنید او هم کمی توجه کند. ناراحت نشوید اگر بازخورد خوبی اول نداشت. ادامه دهید و البته خودتان هم عمل کنید.
فعلا سعی کنید که این راه ها را امتحان کنید. چقدر مطالب این سایت رو خونده اید؟ سعی کنید مطالب را جمع آوری کنید و استفاده کنید. کمک کارتان خواهد بود.
امیدوارم بقیه هم نظراتشون را براتون بنویسند.
ممنون دوست خوب..
نظر دوستان رو خوندم.. منتظرم ببینم کارشناسای خوب میان نظر بدن.
هر موضوعی رو براش توضیح میدم یه موضوع دیگه رو پیش میکشه و میگه دودل شدم ...
رفتاراش باهام خوبه ولی همین مسایل ارامش رو ازم گرفته و نمیتونم درست فکر کنم