هیچکی نیس منو راهنمایی کنه؟ نمی دونم چرا تاپیکای دیگه همه شلوغه!
نمایش نسخه قابل چاپ
هیچکی نیس منو راهنمایی کنه؟ نمی دونم چرا تاپیکای دیگه همه شلوغه!
دوست عزيزم كمي صبور باشيد ، حتما كارشناس ها ميان و راهنمائيت ميكنند
همچين تاپيك هايي كه راهنمايي تخصصي ميخواد معمولا هر كسي نظر نميده.پس كمي صبر كنيد تا دوستان بيان و راهكارشون رو براتون بنويسند
اميدوارم مشكلاتتون هرچه سريعتر حل بشه.:72:
سلام دوست من.من مهریه و دادخواست طلاق دادم و بعدش که برگشتم پیگیری نکردم و مهریه ام سرجاش هست.ولی منظورت رو از عسارت و ترک انفاق نفهمیدم میشه بیشتر توضیح بدی.
منمدقیقا شوهرم مثل تو هست سال اول ازدواجمون همیشه ساعت 5 که میرفت سرکار همش منو میبوسید و ... ولی حالا نه
اون کینه داره خانوادش هم دقیقا مثل خانواده شوهر تو هستن.برو پست منو که قهرهای طولانی مدت همسرم هست رو بخون میفهمی.چی میگم.
ولی منم رفتم پیش مشاور و....انگار فایدهای نداره.نمیدونم ولی من تا عید صبر میکنم اگه همه چیز عوض شد که نمیشه.بعدش میرم دادخواست مهرم و طلاقم رو پیگیر میکنم.ولی مشه خواهشتا به خاطر من در مورد عسارت و ترک نفاق توضیح بدی.
ممنونم.هروز بعد نمازت سوره ایتالکرسی رو بخون و با خدا عهد ببند مثل من و بگو به تو توکل کردم خداجون و هرچی صلاحت هست با من کن.
بعضی وقتا میگم انگار خدا صلاح نمیدونه من و شوهرم با هم باشیم .
به هر حال منو شما وظیفه شرعی و انسانی خودمون رو انجام دادیم و برگشتیم به سر زندگی و کوتاه اومدیم.همون جور که خدا تو سوره بقره و نسائ گفته زن و شوهر اگه باهم نساختن و قهر ایجاد شدوسعی کنید اونها رو برگردونید به هم و اگر باز ناسازگاری کردنددیگر هیچ راهی جز طلاق نیست.
درسته که عرش خدا میلرزه ولی مطوئن باش ما همه تلاش رو کردیم.
شوهر من حتی اجازه نمیده خانوادم بیان خونم.میبینی من چه صبورم.اگه هم بیان بعدش اینقدر با من بدرفتاری میکنه و داد میزنه ولی من هیچ نمیگم .وتا عید صبر میکنم.
من فقط تا عید صبر میکنم.تا بهش نشون بدم من تمام تلاشم رو کردم.
امیدوارم خدا فقط بهم صبر بده
فقط یه چیزی مشاورها خواهشتنا به مشکل ماری و من اهمیت بدنی و راهنمایی کنید.
لی لی جان پارسال شوهر من خودش گفت که می خوام طلاقت بدم البته ما قبلش طلاق عاطفی گرفته بودیم شبها هم جدا می خوابیدیم. من دوست نداشتم طلاق بگیرم خیلی گریه کردم و بهش گفتم بیا بریم پیش مشاور قبول نکرد. گفت طلاق اونم توافقی. البته به قول خودش با این کارش می خواست منو بترسونه بعدا که اومد منو برگردونه سر زندگی اینو بهم گفت. گفت که اصلا فکرشو نمی کردم که با این حرف من تو بخوای طلاق بگیری! چون میدونست من خیلی دوسش دارم. خلاصه وقتی که گفت طلاق و اونم توافقی احساس کردم که توهین بزرگی بهم کرده با این حرفش. من که با همه چیزش ساخته بودم. با نداریش با دوریش(کارش یه شهر دیگه بود و در ماه فقط یک هفته پیشم بود) با رفتارا و توهینای خانوادش و.... بهش گفتم این حرف آخرته؟ طلاق می خوای(با گریه)؟ گفت آره برو خونه بابات. منم رفتم پیش وکیل و شکایت ترک انفاق کردم. ترک انفاق یعنی اینکه شوهر زنشو از خونه بیرون کرده و حکمش زندانه. اون اواخر حتی خرجی هم بهم نمی داد. اعسار هم یعنی قسط بندی مهریه. 2 2 ماه بعد برگشتنم به زندگی دو تا از دوستای از خدا بی خبرشو آورد دادگاه دست گذاشتن رو قرآن و قسم خوردن که حقوق شوهر من ماهی 400 تومنه در صورتی که 1 ملیونه. یکی از دوستاش خیلی اهل نمازو دینه. بهش گفتم تو اون دنیا چجوری می خوای جواب پس بدی به دروغ قسم قرآنو می خوری. دادگاه هم گفت شوهرت حقوقش خیلی کمه 7 ماهی یه سکه واسم زد. وقتی برگشتم خونه هرچی بهش گفتم به خدا من مهریمو نمی خوام(واقعا نمیخواستم) اگه مهرمو گذاشتم اجرا به خاطر این بود که با خودش فکر نکنه که می تونه به راحتی با دختر مردم ازدواج کنه و بعد یه مدت فیلش یاد هندوستان کنه و تازه یادش بیفته که می خواد آزاد باشه و دختر بازی کنه و به راحتی به زنش بگه طلاق و همه چی تموم شه.می خواستم بهش بفهمونم ازدواج مسئولیت داره. هرچی گفتم از اعسارت صرف نظر کن قبول نکرد و گفت می خوام مهریتو بدم عزیزم. چون می دونست قاضی به خاطر اینکه برگشتم به زندگی سکه کم می زنه. بعد اعسار بهم گفت اگه بخوای مهریتو بگیری به هیچ وجه باهات زندگی نمیکنم. در صورتی که خودش می گفت می خوام مهریتو بدم. گفت من این حرفو زدم تا راضی بشی بیای دادگاه اعسار. خونوادم راضی نبودن که برگردم به زندگی می گفتن این از زندان و مهریه می ترسه که اومده گریه می کنه. ولی من چون دوسش داشتم برگشتم و شکایتامو پس گرفتم ولی اون دادگاهاشو ادامه داد. حکم تمکین علیه من گرفت (بدون ابنکه من بفهمم بعدا فهمیدم)با اینکه برگشته بودم به زندگی. همه دادگاه ها رو به نفع خودش تموم کرد. بابام می گفت اگه واقعا قصدش زندگیه پس این دادگاهها چیه؟ چرا ادامه میده؟ چرا پس نمیگیره شکایتاشو؟ چرا علیهت حکم می گیره؟ من راحت می تونستم بندازمش زندان. ولی این کارو نکردم. به خاطر اینکه می خوام همه تلاشمو واسه زندگیم بکنم ببینم درست میشه یا نه. منم از خدا خواستم که خودش واسه زندگی من تصمیم بگیره چون واقعا سر دوراهی موندم گیج گیجم قدرت تصمیم گیری ندارم. فامیل و اطرافیان که ازم می پرسن زندگیت چطوره می گم خوبه. نمی دونم چیکار کنم.
شوهر من خیال می کرد زندگی خاله بازیه. همیشه بهم میگفت خیلی ها هستن با هم ازدواج می کنن و بعدش می فهمن که به درد هم نمی خورن و طلاق توافقی می گیرن. می خواست هرجوری شده منو به طلاق توافقی راضی کنه. حتی تو اون 6 ماهی که خونه پدرم بودم انقدر گستاخ بود که یکی دو بار تلفنی (بعد اینکه مهریمو گذاشتم اجرا) بهم گفت اگه می خوای طلاق بگیری مثل آدم بگیر توافقی بگیر دیگه این کارا چیه! با اینکه خودش گفته بود طلاق!
شوهر من هنوز به بلوغ فکری نرسیده.
سلام ماریا
میشه به این سوالا جواب بدی؟
نقات مثبتی تو زندگیت می بینی؟
تو همسرت چی؟ویژگی های مثبتش چیه؟
نظر خانوادت در مورد طلاق چیه؟
در مورد دست بزنش!!بعدش که زد پشیمون نمیشه؟
ماریا عزیزم مشکل اصلی تو با همسرت چیه؟چی باعث میشه همش دعوا داشته باشید؟
سلام نازنین جان
نقاط مثبت شوهرم از نظر دیگران اینه(من خودم احساس میکنم این حق منه):
هرجایی بخوام برم مثلا بازار با دوستام.خونه فامیل یا کلاس های مختلف مخالفت نمی کنه(البته کلاسها رو چون خودم شاغلم هزینشو خودم میدم)
نقاط مثبتش از نظر خودم زمانی که باهم خوبیم:
1) قهر نمی کنه حتی اگه دعوای شدیدی کرده باشیم.(ولی بی احساس و غرغرو میشه البته غر زدنو همیشه انجام میده حتی وقتی باهم خوبیم جزء خصوصیاتشه)
2)خیلی دست و دلباز بود قبلن ولی بعد جریان طلاق نسبت بهم خسیس شده.
3)یکی از خصوصیات مثبتش که خیلی دوست داشتم و دارم این بود که خیلی بوسم می کرد دائما نوازشم می کرد طوری که گاهی اوقات اذیت می شدم می گفتم بسه دیگه(دلیل اذیت شدن من این بود که من از لحاظ جنسی خیلی گرم بودم و اون خیلی سرد با این کاراش من تحریک میشدم ولی اون فقط دوس داشت لمس کنه و تمایلی به سکس نداشت) الان دیگه اون کارهارو نمی کنه بوسم نمی کنه و خیلی محبتش کم شده به خاطر جریان طلاق.
4)هر وقت کلاس خاصی می رم و ساعتش مناسب نیس مثلا شبه خودش منو می رسونه و بعدش هم میاد دنبالم.(البته وقتی بحثمون میشه به خاطر این لطفش منت میذازه)
5)اکثر اوقات خونه اس و زیاد بیرون نمیره. خونه پدرشم که میره زود برمی گرده مثلا قبل 8 خونس.
6)توی لباس پوشیدنش ازم نظر می خواد مثلا میگه به نظرت چی بپوشم
7)تو فکر مایحتاج خونه هست اگه کم و کسری باشه زود تهیه می کنه.
خونوادم نظرشون این بود که جدا بشم ولی الان دیگه هیچی نمیگن پون بهشون گفتم من شوهرمو دوس دارم.
در مورد دست بزنش:
اگه بدجور زده باشه مثل دو هفته پیش که چشمم خونریزی کرد آره پشیمون میشه (تا سه روز خودش غذا درست میکرد چون من اصلا حالم خوب نبود)
نقاط منفی شوهرم:
1) دهن بین هست (اوایل ازدواج بیشتر کتکهایی که ازش خوردم سر چغلیهای خونوادش بود با اینکه من بیگناه بودم اینم بگم که خونواده اون با ازدواج پسرشون مخالف بودن چون مادرش یه دختر دیگه رو واسش در نظر داشت ولی خدا شاهده من تماتم تلاشمو واسه جلب محبت اونا کردم خیلی بهشون احترام می ذاشتم ولی فایده نداشت)
2) عصبیه
3)بد دهنه راحت به من و دیگران فحش میده(اونم فحشای ناموسی)
4)آدم طمعکاریه رو پای خودش نیس همش انتطار حمایت مالی داره مخصوصا از خونواده من(طوری که یه مدت احساس می کردم به خاطر مادیات با من ازدواج کرده ولی الان دیگه بهش فکر نمی کنم خودمو زدم به بی خیالی)الان 30 سالشه ولی هیچی از خودش نداره.
5) با اینکه هر دومون شاغلیم اصلا حاضر نیس وقتی من دیر میام خونه شام درست کنه با وجود خستگیه زیاد خودم باید شام درست کنم اگه درست نکنم دعوا مکنه و غر میزنه میگه وظیفه توه(ظرف شستن که اصلا) :(
6)همه هزینه هامو خودم میدم(لباس.دکتر و.....) اگه ازش پول بخوام میگه تو خودت پول داری کار می کنی
7)به زن به عنوان یه کلفت نگاه میکنه دوس داره منو دائما تو آشپزخونه یا مشغول کار ببینه.
8)منو در اولویت دوم قرار میده
9)اگه ازش بخوام باهام بازار یا دکتر بیاد میگه حال ندارم ولی اگه یکی از دوستاش بخواد با کله میره.
10)یه کم تن پروره و تنبله(اینم بگم که تک پسره و تا سن 25 سالگی یعنی تا 2 سال بعد عقدمون پول تو جیبیشو از باباش می گرفت).
11)خیلی خصوصیات منفی دیگه داشت قبلن که بعد برگشتن من بهتر شده مثلا خیلی دروغ می گفت. خیانت می کرد. خیلی خیلی غر میزد الان یه کم غرهاش کمتر شده.
یکی از دلایل بحثامون مسئله مالیه. اینکه بهم میگه تو خودت شاغلی پول داری پس خودت خرج کن وگرنه نرو سر کار. چند روز پیش اومده بود دنبالم کلاس داشتم اون روز خیلی خیلی خسته بودم سر کلاس می گفتم ای کاش برم خونه شوهرم غدا درست کرده باشه آخه از صبح تا عصر سر کار بودم بعدش رفته بودم بازار بعدش هم 2 ساعت کلاس تا 9 شب. انقد چهرم خسته بود که حتی مربیه هم فهمید و ازم پرسید چرا انقد خسته ای؟
وقتی شوهرم اومد دنبالم با یه حالت مظلومانه بهش گفتم خیلی خسته و گرسنه ام. گفت حالا شام چی می خوای بهمون بدی؟(این در حالی بود که خودش ساعت 4 رفته بود خونه و 2 ساعت خوابیده بود وکلی استراحت کرده بود) بهش گفتم هیچی نداریم. یهو عصبانی شد گفت یعنی چی هیچی نداریم؟ بهش گفتم خوب عزیزم یه چیزی از بیرون بگیر بازم غر زد. گفتم ای کاش خونه بودی یه غذایی آماده می کردی اینو که گفتم منفجر شد
گفت این وظیفه توه وظیفه من نیست و..........احساس می کنم اصلا درکم نمیکنه اصلا درک و فهم نداره.
بهش گفتم خوب منم کار میکنم منم تو خونه خرج میکنم.همه خرجمو خودم دارم میدم(در صورتی که وظیفه اونه) تو هم داری تو خونه زندگی می کنی چه اشکالی داره یه بار هم تو غذا درست کنی؟ خلاصه کلی غر زد و منت گذاشت سرم که من اومدم دنبالت تا از کلاس بیارمت. خیلی سرم منت می ذاره واسه کاراش.
هر وقت بهش میگم خوب منم کار میکنم و خسته میشم میگه مجبور نیستی کار کنی در حالی که حقوق خودش کفاف زندگیمونو نمیده. با کار کردنم موافقه ولی میگه باید همه کارای خونه رو انجام بدی تازه خرج هم بکنی.
یه مثال دیگه:
ما تایم کاریمون یکیه با هم میریم و بر میگردیم اون منو می رسونه و میاد دنبالم. یه روز خیلی خسته بودم وقتی رسیدیم خونه بهم گفت خیلی گرسنمه زود باش همین الان یه چیزی واسم درست کن منم همون روز دستور یه غذای جدید رو که می دونستم دوس داره از اینترنت گرفته بودم که واسش درست کنم. با اینکه خیلی خسته بودم و نیاز به استراحت داشتم گفتم باشه عزیزم.لباسامو که عوض کردم شروع کردم به درست کردن غذا یهو دیدم گفت من خسته ام می خوام برم استراحت کنم. بهش گفتم مگه گرسنت نیس؟ گفت وقتی بیدار شدم می خورم. گفتم منم خیلی خسته ام پس بذار منم یه کم استراحت کنم بعدش درست می کنم. گفت نه تو به جز کار بیرون وظایف دیگه ای هم داری که باید بهشون برسی(درک و فهم صفر). من خیلی ناراحت شدم گفت مجبور نیستی بری سر کار ولی باهاش بحث نکردم حوصله دعوا نداشتم غذا رو درست کردم و بعدش هم با هم خوردیم ولی این کارش تو دلم موند. دوس دارم یه کم درکم کنه. احساس می کنم خیلی باهام لجبازی می کنه.
راستی اینو نگفتم اون شب که سر درست کردن شام بحثمون شد تو ماشین و بهش گفتم از بیرون غذا بگیر گفت باشه میگیرم ولی تو باید پولشو بدی (با جدیت تمام). منم واقعا ناراحت شدم از این حرفش و بعد این حرفش بود که گفتم منم دارم خرج می کنم تو خونه منم آدمم منم خسته میشم. زنای دیگه خونه دارن شوهراشون واسشون همه کار می کنن کلی خرج می کنن واسشون تازه تو کارای خونه هم کمکشون می کنن (اطرافیان)آخه تو چیکار واسه من کردی که انقد ازم انتظار داری؟ خرجمو که خودم دارم میدم. بازار که باهام نمیای دکتر نمیای. همش من واست در اولویت دومم و........... اونم گفت منم وقتی کلاس داری میام دنبالت اینم خودش کلی کاره! خلاصه خیلی عصبی شدم از این کارش و دلم شکست. ولی این حرفا رو که بهش زدم رفت از بیرون غذا گرفت و یه جوری می خواست بحثو تموم کنه چون بهم گفت بسه دیگه تمومش کن حوصله ندارم. اگه یه کم درک داشت و از قبل یه غذای مختصر آماده می کرد. یا وقتی می دید من خسته ام خودش بهم پیشنهاد میداد از بیرون غذا بگیریم این بحثا پیش نمیومد تازه عشق من هم نسبت بهش خیلی بیشتر میشد وقتی می دیدم شوهرم درکم می کنه.
یکی دیگه از مشکلات من این هست که نمیدونم بعد بحثمون مثلا همین بحثه. چه جوری باهاش رفتار کنم. چون اون همون شب به بحث خاتمه داد و با هم شام خوردیم و صحبت می کردیم(ما قهر نمی کنیم) ولی بی احساس میشیم نسبت به هم.فردای اون روز من با خودم درگیر بودم نمی دوتستن باید چجوری رفتار کنم. آیا باید سرد باشم؟ معمولی باشم؟ با محبت باشم؟ واقعا نمی دونم رفتار درست بعد از یه بحث اینجوری چیه وقتی مرد مقصره. به بحث خاتمه میده ولی معذرت خواهی نمیکنه. آیا باید به خاطر این رفتارش عذرخواهی میکرد؟ اینم بگم که اون شب هیچ توهینی نکردو فحشی نداد فقط با حالت طلبکارانه با من صحبت کرد و صداشو برد بالا. حرفاش بی منطق بود. البته من روز بعدش سعی کردم همه چیزو فراموش کنم و دوباره بهش محبت کردم. البته اول اون خودش شروع کرد به لمس کردن من.
درود بر دوستان عزیز
1.به هیچ عنوان خوب دقت کن به هیچ عنوان و به هیچ دلیلی مهریت رو نبخش خودم مردم و همسر هم دارم خود من به همسرم میگم به هیچ عنوان اینکار رو نکنه و تا قرون آخرش رو ازم بگیره چون حقشه پس بخشیدن رو بزار کنار. این حق زن هستش ربطی به دوست داشتن نداره یا مسئولیتی رو قبول نکن یا اگه قبول میکنی پاش وایسا مثل اینکه یه زنی بچه دار بشه بگه من این بچه رو نمیخوام بنظرتون عقلانی و شدنیه؟ و اینکه فکر کنی با بخشیدن مهریه زندگیت شیرین میشه کشکه بریزش دور
والله اگه ماهی 200 تومان هستش منم حاضرم برم یه زن دیگه بستونم بشن دوتا تا ماهی 400 رو میتونم بدم :311:
به حرفای مشاورای تالار خوب گوش بده خیلی خوب راهنمایی میکنن.یه دوری تو یتالار بزن آدمایی که مشکلات مثل شما رو دارن زیاده حداقلش اینه تجربت زیاد میشه و وقتی میبینی آدمایی مثل خودت هم وجود دارن کمی آرومت میکنه و میتونی از تجربیات مفیدشون استفاده کنی من با اینکه خدارو 1/000/000/000/000/... شکر با همسرم که هیچی با خانوادشم حتی کوچیکترین دلخوری و مشکلی ندارم ولی بازم میام و مطالب تالار رو میخونم تا به تجربیاتم افزوده بشه:72:
میدونم بهم اخطار میدن و نمره منفی و موآخذه میشم مدیر تالار دادا فدات شم قربونت بشم نمیتونم نگم
بخدا به پیر به پیغمبر به والله این رسمش نیست دختر مردم رو دست روش بلند کنی حالا به هر دلیلی کجای اسلام بهت این اجازه رو داده؟کجا تمدن پاک این سرزمین مقدس ایران عزیزمون این اجازه رو بهت داده؟ مگه فرمایش پیغمبر بزرگ اسلام حضرت محمد(ص) رو نشنیدین فقط حق دارین در حد یه چوب مسواک اونم آروم همسرتون رو بزنین.
دستم بشکنه از وسط دوتا بشه اگه دست رو همسرم بلند کنم نمیدونم چی بگم خدا همه رو به راه راست هدایت کنه الهی آمین :323::72:
دوست عزیز
شرایط سنی و تحصیلی خودتون و همسرتون رو بگین.ایشون چه معیاری داشتن که بهشون جواب دادین و ایا هنوزم اون معیارها رو دارن؟ایشون هم به شما علاقه دارن؟ایا بهشون وابسته اید یا شما هم علاقه دارین؟در صورت جدایی ایا پشتوانه ایی دارین؟
خاله قزی عزیز ممنونم از پاسخت
تماس عزیز
من 27 سالمه لیسانس دارم و شاغل هستم(موقعیت اجتماعیم خوبه) و شوهرم 30 سالشه مهندسه ولی هر چند وقت یه بار بی کار میشه هر بار به مدت 2-3 ماه چون کارش پروژه ایه. تو این 4 سالی که ازدواج کردیم 4 بار بی کار شده. من قبل از ازدواج هیچ دوست پسری نداشتم و هیچ تجربه و شناختی از پسرا نداشتم. با شوهرم توی دانشگاه آشنا شدم خیلی بهم ابراز علاقه می کرد. وعده وعیدهای زیادی بهم داد مثلا اینکه: من چون تک پسرم بابام از همه لحاظ ساپورتم میکنه جوری که تو حتی فکرشو هم نمی کنی در صورتی که هیچ کاری واسمون نکرد. با وام و قرض و قوله عروسی کردیم. یکی از قولهای دیگش این بود که گفته بود نزدیک خونه بابات اینا خونه می گیرم چون کارش یه شهر دیگه بود و من همش تنها بودم و هم اینکه دانشگاه من هم تو اون منطقه بود. ولی 1 هفته مونده به عروسیمون رفت نزدیک خونه پدرش خونه گرفت با اینکه می دونست خونوادش اذیتم میکنن(خواهراش خیلی دخالت می کردند و خواهر بزرگش با اینکه 3 سال از شوهرم کوچیکتره واسمون همش تصمیم می گرفت چیکار کنیم چیکار نکنیم و شوهرم هم گوش به فرمان خواهراش بود و منو نادیده می گرفت). هرچی گریه و زاری کردم گفتم تو به من قول داده بودی حتی پدرم هم بهش گفت تو که یه شهر دیگه کار می کنی پیشش نیستی لااقل نزدیک ما خونه بگیر گفت نه. خونه پدرش از خونه پدر من خیلی دوره. (3 کورسه) خانواده من اصلا اهل دخالت نبودن و بابام هم دیگه چیزی نگفت. قبل نامزدی بهم گفته بود 1 ترم از درسم مونده بعد عقد قهمیدم 2 سال مونده دروغ گفته بود. بهم گفته بود تو یه شرکت دولتی آشنا داریم بعد اینکه مدرکمو گرفتم اونجا استخدام میشم حتی باباش هم روز خواستگاری این قولو داد. ولی بعد 2 سال که مدرکشو گرفت تا یک سال بی کار بود و حرفش هم دروغ بود. می گرفت می خوابید تا لنگ ظهر تا 12-1(تو عقدمون) هرچی بهش می گفتم برو دنبال کار گوشش بدهکار نبود تا اینکه تهدیدش کردم و گفتم به خدا اگه به این تنبل بازی و بی مسئولیتیاادامه بدی
ازت جدا میشم یک ماه باهاش قطع رابطه کردم تا اینکه مجبور شد کار پیدا کنه. خیلی قولهای دیگه هم داده بود که اگه بخوام بگم یه کتابچه میشه. بعضی از کارایی که انجام میده احساس می کنم بهم علاقه داره ولی بعضی از کارا و رفتارای بدش رو که میبینم با خودم میگم اگه دوسم داره چرا این کارا رو میکنه. من دوسش دارم اون اولین مرده زندگی من بوده. نمی دونم وابستگیه یا دوست داشتنه. ولی احساس می کنم دوست داشتنه. چون توی اون 6 ماهی که خونه پدرم بودم 2 تا خواستگار واسم پیدا شد. یکیشون واقعا دوسم داشت و من عشق پاکو تو چشاش می دیدم اون معیارهایی رو هم که می خواستم داشت ولی نمیتونستم شوهرمو فراموش کنم وقتی که اومد دنبالم از خواب و خوراک افتاده بودم چون سر دوراهی بودم که برگردم بهش یا نه. دوس داشتم برگردم از یه طرف بقیه می گفتن از ترس دادگاه اومده دنبالت از یه طرف هم میترسیدم عوض نشده باشه. ولی نتونستم برنگردم. فکر نکنم این وابستگی باشه چون اگه وابستگی بود توی این 6 ماه از بین میرفت
از همون اول دست بزن داشت؟
تا حالا پزشك قانوني رفتي؟
اخرين دعوايي كه باعث شد دست روت بلند كنه سر چي بود و خودت تو اون دعوا چه عكس العملي نشون دادي؟