RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
.
شما اولا باید اصل ازدواجتون رو مسلم می کردین و باید به خانواده می فهموندین که دوست دارین ازدواج کنین .
اونا نمی خوان ازدواج کنن که به شما مربوط نیست ، شاید اصلا نخوان ازدواج کنن ؛ شما که نباید این وسط تلف بشین !
در مرحله دوم باید بدونی که معمولا و باز هم تاکید می کنم معمولا سایتهای همسر یابی روش مناسبی برای یافتن همسر نیست. همیشه با یک تمهیداتی باید جلو می رفتین . مثلاً خانواده شما با این موضوع مشکل نداشته باشند .
یعنی خانواده خبردار باشند که شما در این سایتها عضو هستین .
در مرحله سوم تفاوت های فرهنگی که در بین شما هست ممکنه مساله ساز بشه .
الان شما بگی من خواستگار دارم خانواده چه عکس العملی نشون میدن ؟
در مورد ازمایش ایدز یه دروغی سر هم کن وقتی که می خوای به دکتر دلیلش رو بگی .
مثلا بگو توی آرایشگاه متوجه شدم تیغ رو عوض نکردن .
یا حواسم نبود توی بیمارستان دستم به یه سرنگ خورد و ...
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
سلام آقا امید.متشکرم از لطفتون
یه بار به پزشک مراجعه کردم گفتم که سوزن توی دستم رفتو واسم ازمایش ایدز بنویس.گفت دلیل قانع کننده ای نیست و ننوشت
سری بعد که (جدیدا) به یه پزشک دیگه مراجعه کردم و آخرش به زور قضیه رو در حد کم بهش گفتم.
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
سلام عزيزم من كودكي و نوجووني بدتر از تو رو تجربه كردم ميتوني داستان زندگيمو بخوني.الان كه دارم برات مينويسم اشك ميريزم نه به خاطر گذشتم بلكه به خاطر اينكه از وقتي ازخدا كمك خواستم بيشتر از لياقتم كمكم كرده.خدا ما رو خيلي دوست داره ويكي از نشونه هاش اينه كه ما الان اينجاييم تا كمك بشيم.:72:
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط prince
سلام عزيزم من كودكي و نوجووني بدتر از تو رو تجربه كردم ميتوني داستان زندگيمو بخوني.الان كه دارم برات مينويسم اشك ميريزم نه به خاطر گذشتم بلكه به خاطر اينكه از وقتي ازخدا كمك خواستم بيشتر از لياقتم كمكم كرده.خدا ما رو خيلي دوست داره ويكي از نشونه هاش اينه كه ما الان اينجاييم تا كمك بشيم.:72:
سلام دوست عزیزم.ممنونم از محبتت.بله پست هاتونو خوندم.آفرین:104::104::104:که تونستی اون غولو شکست بدی:43::46:
دقیقا با حرفت موافقم این لطف پروردگاره که ما توی این وبسایت در کنار همیم.بهم دلگرمی میدیم
پیروز باشی
سلام
من و ... 4ماه نامزد بودیم.من اوایل از چهره و تیپ شون خوشم نمیومد.اما هر چی که گذشت واسم کمرنگ تر شد
کلا دیگه اخلاق همدیگه دستمون اومده بود همه چی عالی پیش میرفت
یه شب باباشون جلوی بابای من سر یه صحبت هایی کم میاره.(که من فهمیدم) میره خونه و با خانومش راجع به من حرف میزنه
که نه اینا به درد ما نمیخورن و... کلی بهونه.آخر دست میگه فکش خوب نیس!!!
در صورتی که من فکم سر ارتودنسیم (که در حال انجامه) جابجا شده بود.دندانپزشکم قبل شروع درمان قرار فک گذاشته بود
خلاصه گذشت و گذشت.روز به روز که میگذشت نامزدم یه جور دیگه میشد.بی حوصله و افسرده و... سر کارش نمیرفت
فهمیده بودم که بهم علاقه داره اما خانواده ش ترمز ازدواجمون شدن.اونم نمیتونست توی روی اونا وایسه
خیلی خیلی بهم سخت گذشت که یه شب بهش گفتم حلالت نمیکنم!
خلاصه اینکه یه هفته ایه که قضیه تموم شد.یعنی خود ایشون خیلی پافشاری کرد زودتر تموم شه میگفت اینجوری کمتر آسیب میبینی.اول ملاقاتو کم کرد و بعد تماس کمتر.بعد اس ام اس کمتر...
یه بار این اواخر جریان تجاوزو گفتم یکمی هم روش گذاشتم(که راحتتر بتونه منو فراموش کنه)
بعد اون گفت که مدت 2 ساله استمنا داره
منم گفتم از بعد تجاوز استمنا داشتم.مرتب کمتر و کمترش کردم.اما نتونستم کامل ترک ترکش کنم
بعد یهو گفت این بیماریه که تو داری.لذت بیش از حد!!
میگفت برو کل ماجرا رو به مادرت بگو و خودتو درمان کن
توی این مدت نامزدی من حالم خیلی خیلی بهتر شده بود.گریه هام کمتر شده بود.به زندگی امیدوار شده بودم.مرتب برای آینده مون نقشه میکشیدیم
اما خب تموم شد:302:
دلم میخواد خوب شم.دلم نمیخواد حالا حالا ها ازدواج کنم
دلم میخواد میل جنسیم به صفر برسه.
میخوام پیشرفت کنم.اما تمرکز روی درس ندارم.مدام فکرم میپره...دارم واسه کنکور راشد میخونم.مرتب کم میارم
دلم مخواد از لحاظ ظاهری 20 شم.از لحاظ معنوی و اخلاقی عالی شم
دلم میخواد یکی باشه که امیدوارم کنه.بهم مشاوره بده.چیکار کن چیکار نکن
مرسی
واقعا این بیماریه؟
نامزدم میگفت بیماریه .شاید عملت کنن خوب شی!!!
پناه بر خدا!آخه ده ساله دارم هی خودمو کنترل میکنم.گفتم ازدواج کنم که دیگه کارای خلاف ملاف نکنم پاک شم.که اینجورکی شد
داشتیم قرار عروسی میذاشتیم شاد بودم مرتب نمازامو اول وقت!میخوندم از خد شکر میکردم که یهوووو بله پدر پسره زرتی مخالفت کرد!!!!!
و همه چی تموووووم.اولش خیلی کلافه بودم میگفتم خدایا بس نیس!حالا که میخوام آدم خوب شم چرا نمیذاری
بعد این همه گناهایی که کردم میخوام خوب شم.چرا نمیشه
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
آدم بايد خودش با كمك ديگران به يك نتيجه خوب برسه.من دوست دارم يكي مشاورم باشه كه واقعا دوسم داشته باشه وعزيزترينش باشم واسش كه جدا ميگم به جز خدا كسي رو پيدا نكردم.من فكر ميكنم خدا خيلي دوستت داشته كه كاري كرده زودتر جداشي وكمتر ضربه بخوري.دركت ميكنم كه خيلي اذيت شدي.اما حالا مهمه كه داري نجات پيدا ميكني.
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
اره.گفتم خدایا من از حکمتت بی خبرم
من نمیدونم چرا مدیر همدردی و کارشناسا به من هیچ راه حلی نمیدن!!!!
یا خیلی بدم.زندگی بدی داشتم یا اینکه موضوع براشون کسل کننده س؟
...
خواهش میکنم جواب بدید
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
سپیده سحر عزیز، لطفا صندوق پیامتون رو خالی کنید.
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
سلام سپیده سحر عزیز
احوالتون بهتره؟
اگه میخای شاد باشی و عزیز خداجون باشی اول باید اون کاری که میگفتی ترک کنی چون هرکاری کنی باز حس شکست درشما ایجاد میکنه..شما اگه واقعا نمیدونستی که چیه و خدا دوست نداره پس شما که الان خدا و خودتو دوس داری ترکش کن..بگرد ببین راه حلش چیه ازخدا بخواه کمکت کنه...بعدشم فراموش کن چه بلایی سرت اومد و چکردی چون خدا گفته ای بنده من اگه توبه کنی کارای بدتو تبدیل به خوبی میکنم..پس فکراتون خود شما نیستین فقط فکرن یا یه قولی فکرا شیطونه..پس دختر خوب انقد خودتو اذیت نکن با فکرها و وجدان دردها..در ضمن خدا دوس نداره آبروی بنده هاش بره پس خوتم مواظب خودت باش..به نظر من اگه مشکلات فکریت حل شه انقد احساس تنهایی نمیکنی و فکر ازدواج و اینا..نمیگم بدهس اما یه جایی فرشته مهربان به یکی گفتن که به ازدواج زمانی بفکر که موردی برات پیش اومده..
شما لایق بهترین هایی...نزدیک کنکور ارشده انقد خودتو اذیت نکن دخترخوب باشه؟
با آرزوی بهترین ها برای شما از ته ته دل.. برات دعا میکنم که موفق و شاد شی
RE: تمنای مشاوره دارم.نباید ازدواج کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سپیده سحر
موضوعی رو میخوام مطرح کنم که 10 ساله زجرم میده.نه جوک هست نه افسانه.
خیلی جمع و جور میگم.ازتون کمک و مشاوره میخوام.یا علی
من 22ساله هستم.تقریبا 10 سال پیش با خانواده به شهری سفر کرده بودیمو...یه روز توی هتل یه خدمتکاری به من تجاوز کرد!بله.فقط 12 سالم بود.اما اصلا اط روابط جنسی نمیدونستم.حتی نمیدونستم بارداری چه جوریه.
خلاصه این موضوع رو به کسی نگفتم.بعد 9 ماه هنوز فکر می کردم باردارم!!بچه بودم
به لطف خدا آبروم نرفت
سلام سپیده به تالار همدردی خوش اومدی.
اگه هنوز یادآوری اون اتفاق آزرده ات می کنه مراجعه به روانشناس بالینی توصیه میشه.
سرتو درد نیارم این درد توی دلم موند.شبا یواشکی گریه میکردم.دیگه از اون موقع یه آدم تودار شدم.همه چیو توی دلم میریختم.تا الان نفهمیدم چرا این بلا سرم اومد.هنوز بغض میکنمو گریه ام میگیره.
ضمنا رد نکردن اینکه دلیل تو داری شما اون اتفاقه ، اما اینکه شما درون گرائی شاید دلیل / دلائل دیگه ای داشته باشه.
یه مثال می زنم ، شما تو خونه نشستی ، اتو رو به برق می زنی یهو برق قطع میشه ، یه دلیل می تونه این باشه که اتو تون اتصالی داره ، اما شاید قطعی برق هیچ ارتباطی به اتوی شما نداشته باشه.
اون اوایل یه دفتر خاطرات داشتم که توش با خدا دردو دل میکردم.اما وقتی دیدم خونه مون امن نیستو میخونن کنار گذاشتم.
آقا خانم این داغ رو دلم موند.که چه غریب بودم و بی کس.موقع اون اتفاق بچه بودم اصلا لذت نمی بردمو برام اون فقط شکنجه بود!
من فرزند آخر خونه هستم.اما یه جورایی نسبت به خواهر و برادرم زودتر به بلوغ جنسی و فردی و اجتماعی رسیدم.
بازهم بدلیل اون اتفاق ! مثال رو توجه کن.
با این موضوع کنار میومدم.درس میخوندم و نقاشی میکشیدم.الانم لیسانسمو گرفتم دارم واسه ارشد میخونم.
1.من یه مشکل دارم.از بعد این حادثه من شب ها گریه می کردم و بعدش خودارضایی.یه جور عادت بود.با اون آروم میشدمو خوابم میبرد.و بعدها فهمیدم که اسمش خودارضایی بوده و گناه کبیره س.اما هزار بار خواستم ترک کنم.دوباره بر میگردم.
اینکه شما خود ارضائی می کنی ، رو باید درمان کنی .
بنابراین اون اتفاق تموم شده ، اینکه کارهائی رو الان داری می کنی که کاملا به اختیار و خواست خودتونه. اما درونتون با یه وسوسه ظزیفی داره نسبتش میده به یه فعلی که در گذشته و به اختیار شما نبوده و با این نسبت دادن به غیر داره کار اشتباه شما رو براتون غیر مخرب و خارج از کنترل شما نشون میده.
این دقیقا کاریه که شیطان با وسوسه اش با بندههای خدا انجام میده.
یه سایت هست که در طی 40 روز و با تمرینهائی که میدن می تونی ترک کنی. لینکش رو قبلا تو یه پست مشابه گذاشتم اگه پیدا نکردی بگو برات بفرستم.
2.ذرون خودم جستوجو کردم که به بلوغ های فردی و اجتماعی رسیدم.دوست داشتم و دارم ازدواج کنم.همسر بسم مادر بشم.یه زندگی شاد بسازم تا خاطره تلخمو فراموش کنم.اما خب خانواده م مایل به ازدواجم نیستن.خواهرو برادرم ازدواج نکردن.اما من قابلیت اداره یه زندگی جدا رو درونم میبینم.مسئولیت پذیرم.
فراموش کردن اون اتفاق ارتباطی با ازدواج کردن شما نداره ، میشه بدون ازدواج کردن هم اون خاطره رو فراموش کرد ، این امکان هم وجود داره که با ازدواج هم خاطره اون اتفاق فراموشتون نشه.
شما هم روزی ازدواج خواهی کرد ، به موقعش. ان شاء الله
بنابراین توی یه سایت ازدواج یابی ثبت نام کردم.ماه ها مورد ها رو بررسی می کردم.تا اینکه دیدم به یه آقای 28 ساله ای اشتراکات روانی و اخلاقی زیادی دارم.با این حال نذاشتم خیلی احساسات دخیل شه.
اگه می خوای سالم زندگی کنی ، راههای بهتر از سایت همسر یابی هم وجود داره ، بطور کلی با نظر خانواده پیش رقتن تضمین کننده تر هست تا ماجراجوئی .
احساسات هم خود بخود دخیل خواهد شد.
نزدیک 2 ماه طول کشید با کلی سوال و جواب از هم قرار دیدار گذاشتیم.ایشون خوششون اومد.الان نزدیک 4ماه از آشنایی مون میگذره.یه مدت خیلی رابطه نزدیکی داشتیم.دیگه همو همسر صدا میزنیمو راجع به زندگی مون کلی برنامه ریختیم.
اینها اشتباهه ، هنوز هیچی معلوم نیست شما برنامه زندگی ریختید !!! برنامه کدوم زندگی رو ریختید؟؟
اینها همون افات این مدل از اشنائیها و ادامه دادنهاست.
ایشون میخوان زودی به خانواده ها اعلام کنیم و ازدواج کنیم.
اما من میترسم.خانواده ما همه مون تحصیل کرده ایم.خواهر و برادر پدر دکترن.مادرم فوق لیسانس.اما خانواده ایشون فقط خودش فوق لیسانس و خواهرش لیسانس.ما بقی شون دیپلمه از لحاظ اعتقادی خانواده خیلی باز هستن فقط خودشو مادرش نماز میخونن.
می ترسم که بین منو ایشون شکاف باشه اما نبینیم!!!بعد اگه بعد خواستگاری بهش بگم نه.آبروزی کنه
نمیدونم چیکار کنم؟
3.ایشون از لحاظ جنسی خیلی داغن.(مثل همه مردا).اما من سر تجربه تلخم گاهی متنفر میشم از سکس.اما ایشون دوست دارن.حتی دوس دارن راجع بهش گفتگو کنیم.گاهی حسابی از مرد متنفر میشم.دلم میخواد ازش فاصله بگیرم.نمیدونم نیازی هست موضوع تجاوز رو بهش بگم؟
این ارتباط رو از همین امروز زیر نظر خانواده بیارید ، فرآیند خواستگاری رو بیارید تو مسیر صحیح . همون روش سنتی ، تو خونه شما و با حضور پدر ومادرتون.
4.من نزدیک 4ساله که خیلی احساس تنهایی میکنم.گریه زیاد میکردم الان کمتر شده.گاهی وقتا فکر خودکشو میکنم و مرورش میکنم...ساعت ها پشت سر هم گریه...
چند وقت پیش رفتم پیش یه پزشک گفتم واسم آزمایش ایدز بنویس که اگه دارم ازدواج نکنم.دلیلشو پرسید تجاوزو براش گفتم.از اون موقع حال روحیم خیلی خیلی بدتر از قبل شده.همش خاطره ش یادم میاد که میخواستم فرار کنم.نمیشد.کسی نبود کمکم کنه...
دل و دماغ ندارم.حوصله ارشد خوندن اصلا ندارم.اما خانواده م منتظر رتبه خوبن.میگم آبرومون میره.
این نگرانی ها مربوط به مدل زندگی حال حاضرتونه ، لطفا اقدامات امروزتون رو به اتفاق 10 سال پیش گره نزنید.
امورز اولین روز از زندگی جدیدتونه.
برای آزمایش ایدز ، آیا بعد از ده سال می خوای بدونی اون اتفاق باعث ویروس اچ.ای وی شده! یا احیانا رابطه های جدیدتر؟
اما بهر حال با رفتن به مرکز اهدای خون ، همه سوالات شما پاسخ داده خواهد شد. اونجا فقط بعنوان اهداء کننده خون برید ، به سوالات پزشک اونجا هم با صداقت جواب بدید
نمیدونم حسابی خسته ام.دلم میخواد بخوابمو دیگه بیدار نشم.
نمیدونم به این آقا چی بگم.همش میگه من میخوام بیام خواستگاری چرا نمیذاری ومن بهونه میارم!میترسم خانواده ام بفهمن و بلوا بشه.
چه چیزی رو نمی خواین خانواده بفهمن،
ممنونم که خوندید...بهترین ها رو براتون آرزو میکنم:10:
به خدا توکل کن و با او دوست باش ، همه چی رو از او بخواه ، سعی کن زندگیت رنگ و بوی خدائی داشته باشه ، همه کارهات ردیف میشه.
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
ممنون بابي من واقعا استفاده كردم.براي سپيده سحر عزيزم آرزوي بهبود ميكنم.:72::72::72::72::72::72::72::72::72::30 5: