RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
درود
.
.
.
.
.
حال و احوالم را نپرس !!
خطاب به توست ای فرشته مهریان !! با دقت بخوان !
.
.
.
.
.
کاغذی از میان دفترم جدا کردم ، به زحمت قلمی یافتم تا نامه ای برایت بنویسم .
شروع کردم به نگارش ..
از خودم سیاه مشقی کردم و از دلتنگی هایم خط خطی کردم ...
و بعد خواستم احوالی بپرسم و احترامی نثارت کنم ..
:303::303:
اما ....
احوال را ....
:302::302:
درب ورودی را بسته بودی ؟
:160::160::160:
نکند از نحوه ی کار پست چی ناراضی بودی ؟
یا نامه های ارسالی ات را خوب جا ب جا نمی کند ؟
... در هر حال نشد !
اما حالا جان مطلب را با صدای بلند و رسا فریاد می زنم :
بابت وجودت در تالار متشکرم
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
برایم در زمره کسانی هستی که به قول نیما.. یادت روشنم میدارد..
تقدیم به مهربانترین عضو اینجا.. فرشته مهربان :72:
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
اینجا چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟فرشته جون می خوای جایزه بدی؟؟؟؟؟:311:
جدای از شوخی منم از فرشته مهربان به خاطر مهربانی که در حق بچه ها داره متشکرم.
دیشب خواب دیدم تو فلسطینم.و اسرائیلی ها موشک و بمب می فرستن.خیلی ترسیده بودم.جلوی چشمم خانه ها می سوختن.و من در تاریکی شب به دنبال پناهگاه بودم.
واقعا هنوزم فکرش منو می ترسونه.پس اونا چی می کشن؟؟.
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
دو روز مسافرت بودم . و تا حالا این قدر از همدردی دور نبودم .:302:
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
ناراحت بودم از اینکه کفش ندارم...
در خیابان کسی را دیدم که پا نداشت....
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
حال و احوال امروز داغون
انقددددددددددددددددر هوا آلودست که اصلا نمیشه نفس کشید
از صبح دارم سرفه میکنم
چندمتر جلوتر رو اصلا نمیشه دید بسکه هوا پر دوده
انقدر سرب داره میره تو حلقمون خدا رحم کنه
احتمالا یکی دوروزو تعطیل میکنن
طفلی آدمای مسن و اوناییکه مشکل تنفسی دارند
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
نمی دونم چمه .
سه چهار روز خوشحال بودم ولی یهویی الان دلشوره افتاده تو دلم .:302::316:
اصلا گفتنش چه فایده ایی داره . ./////////////.....................
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
سلام
باز چند روزه همش دل نگرانم،الانم خیلی استرس دارم،میترسم باز دعواشون بشه
آخه یه مشکل جدیدی پیش اومده :302:
اگه این مشکل حل نشه مشکلاتمون چند برابر میشه :302:
اینو فقط برای این اومدم اینجا گفتم که برامون دعا کنید :316:
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
فرشته مهربان این ایست به منفی بافی و وسواس برام دردسر شده ها
امروز تو نت وبلاگ یه مادر رو که از لحظه لحظه ی زندگی دخترش توش نوشته بود دیدم و دوباره رفتم تو مود گریه(یکی نیست بگه آخه تو بیکاری واسه خودت بهونه درست میکنی) میخواستم به خودم ایست بدم و شروع کنم به مثبت بافی و گذشته رو فراموش کنم یه اشتباهی کردم به پدربزرگم گفتم شام لازانیا درست میکنم(پنیر پیتزا و سس هم نداشتم نمیدونید چه چیزی شده بود) زنگ زد دوتا از دوستای 1 قرن و چند ده سالشو دعوت کرد واسه شام و به قول خودش شب نشینی تمام تاریخچه ی مازندران وگیلان رو از زمان مادها برام تعریف کردن دیگه میخواستم دیوارو چنگ بزنم از دستشون حالا بماند که کلی غر زدن که این چه شامیه و تو دهنمون لیز میخوره, انگار مجبورن با دندون مصنوعی لازانیا بخورن
یه نفر آدم زیر 90 سال هم توشون پیدا نمیشه نی نی کوچولوشون پدربزرگ 80 ساله ی منه! هر 3 دقیقه یه بار هم باید یه رج چای ببرم
نکته جالبش اینه که هر کدومشون منو میبینن با اینکه تا حالا هزار بار منو دیدن حال بچه هامو ازم میپرسن!
راستی این آدمای نا امید سایت باید بیان ازمحلی های اینجا امید به زندگی رو یاد بگیرن با1 قرن و 10 سال عمر که از زمان ناصرالدین شاه عکس یادگاری دارن و دیگه یه پاشون هم نه دوتا پاشون لب گوره سرشون هم خم شده اون تو و کاملا میشه صداشون کرد فسیل در مورد برنامه های20 سال آیندشون حرف میزنن
بازم دلم گرفته:302:
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
این دو روز که رفتم دانشکده خیلی بهم خوب گذشته،هم فرد مورد نظرمو دو روز پشت هم دیدم هم تو آزمایشگاه کلی خندیدیم.