RE: جلوگیری از مرگ عاطفی (بازگشت به همسرم بعد از جدایی و سردی او)
باید نشان دهی که قدرت اول زندگی اوست .
اما قبل از اینکه بخواهی به او چیزی را نشان دهی و اثبات کنی باید ببینی چرا به دنبال قدردانی او هستی .
مگر کارهایی را که برای او انجام می دهی به دلیل این نیست که خودت دوستش داری و خودت را خوشحال می کند پس را در آخر کار چرتکه به دست می شودی و دنبال قدردانی و سپاسگزاری و .....هستی ؟
این خیلی مهم است که تو در خودت علت رفتارهای خودت را ریشه یابی کنی .
آیا می خواهی از او تائید بگیری که ببین من مثل سایرین نیستم و مثل سایرین ترا برای پول نمی خواهم و.........اما بعد مدتی چون انگیزه ها درونی و فردی نیست و بیشتر برای جلب تائید و نوازش گیری ست دچار خستگی می شوی و به دنبال قدردانی و سپاسگزاری و ......هستی ؟!( شاید این موارد برایت بسیار درونی اتفاق می افتد و تو ناخودآگاه چنین کارهایی را بکنی . در نتیجه روی خودت و جایگاه عمل و احساسی که هزینه می کنی دقیق شو . اگر موردت این باشد باید خودت را بازبینی کنی و اول مسئله را با خودت حل کنی و بعد به فکر اعتماد سازی او باشی و قدرت از دست رفته اش را به او بازگردانی .
RE: جلوگیری از مرگ عاطفی (بازگشت به همسرم بعد از جدایی و سردی او)
RE: جلوگیری از مرگ عاطفی (بازگشت به همسرم بعد از جدایی و سردی او)
سلام
همسرم می گوید از جملات عاطفی برای من استفاده نکن حتی عزیزم چون به نظرم مصنویی میاید در صورتی که اینطوری نیست من واقا او را دوست دارم . میگوید احساس زناشویی ندارم و فعلا نمیخوام دوباره ازدواج کنیم و من از او پرسیدم این رابطه دوستی، همخونه، زناشویی... چیست گفت نمیدانم ولی من گفتم تو را همانند گذشته شوهر خود میدانم و گفت من هم سعی میکنم مثل گذشته باشم ولی تا با حال که نتوانسته ام . من نمیدانم حالا باید به چه صورتی خودم را به او نزدیک کنم و محبت کنم . اصلآ به هیچ چیزی عکسل عملی نشان نمیدهد ،حساسیت های قبلی به هیچ عنوان وجود ندارد و کاملا بی اهمیت میباشد میگوید از نظر انسانی دوستت دارم ولی نه بیشتر. نمیدانم پس برای چی دوباره قبول کرد که شروع کنیم وقتی که احساسی ندارد ؟ برای او توضیح دادم که این رفتار ایجاد احساس تحقیر در من میکند ولی میگوید اینطوری فکر نکن.شما فکر میکنید او نسبت با این رابطه به چه نحوی فکر میکند و من چه باید بکنم ؟؟؟
خواهش میکنم من را راهنمایی کنید من اینجا تنها هستم و کسی را ندارم که با من هم فکری کند.
سلام
همسرم می گوید از جملات عاطفی برای من استفاده نکن حتی عزیزم چون به نظرم مصنویی میاید در صورتی که اینطوری نیست من واقا او را دوست دارم . میگوید احساس زناشویی ندارم و فعلا نمیخوام دوباره ازدواج کنیم و من از او پرسیدم این رابطه دوستی، همخونه، زناشویی... چیست گفت نمیدانم ولی من گفتم تو را همانند گذشته شوهر خود میدانم و گفت من هم سعی میکنم مثل گذشته باشم ولی تا با حال که نتوانسته ام . من نمیدانم حالا باید به چه صورتی خودم را به او نزدیک کنم و محبت کنم . اصلآ به هیچ چیزی عکسل عملی نشان نمیدهد ،حساسیت های قبلی به هیچ عنوان وجود ندارد و کاملا بی اهمیت میباشد میگوید از نظر انسانی دوستت دارم ولی نه بیشتر. نمیدانم پس برای چی دوباره قبول کرد که شروع کنیم وقتی که احساسی ندارد ؟ برای او توضیح دادم که این رفتار ایجاد احساس تحقیر در من میکند ولی میگوید اینطوری فکر نکن.شما فکر میکنید او نسبت با این رابطه به چه نحوی فکر میکند و من چه باید بکنم ؟؟؟
خواهش میکنم من را راهنمایی کنید من اینجا تنها هستم و کسی را ندارم که با من هم فکری کند.