نمیدانم ولی لطفا بازهم به پزشکتان مراجعه کنید.با این روند ممکن است زندگیتان از هم بپاشد.شمافرزند دارید...
نمایش نسخه قابل چاپ
نمیدانم ولی لطفا بازهم به پزشکتان مراجعه کنید.با این روند ممکن است زندگیتان از هم بپاشد.شمافرزند دارید...
سلام دوست عزیز...
همونطور که گفتم شما اول باید به داد خودتون برسید و بعد به وضعیت نامعلوم زندگی و زناشوییتون...
تصمیم گیری در این شرایط به نفع هیچکس نیست ....
شاید تصمیمی بگیرید که بعدها پشیمون بشید... پس لطفا اول حال روحی تون رو خوب کنید...
وقتی گفتید که به مریم (همسرتون) برگشتید گفتم که شما در جای درست زندگی قرار گرفته اید...
هرچند سخت باشه واستون دوری از دوست دخترتون...
گفتم که برای بدست آوردن یک چیز باید بهاشو کامل بپردازید...
لازمه بدست آوردن یک چیز از دست دادن چیز دیگری است... هرچیزی قیمتی داره...
نوشته بودید که بخاطر فرزندتون که از دنیا بیشتر دوستش دارید دوباره باهمسرتون رفتین زیر یک سقف...
دوباره دارید با کادو و سفر و خیلی چیزهایی دیگه خوشحالشون کنید...
و وقتی تو سفرید و پیش اونا احساس خوبی بهشون میدین که متقابله...
و بعد از مریضی مریم بعد از شنیدن رابطه شما با دوست دخترتون رابطه تونو با دوست دخترتون قطع کردید..
خب ...
من گفتم کار خوبی کردید... همیشه یه فرصت دوباره به زندگی دادن کار خوبیه مخصوصا که پای یه بچه درمیونه...
شما جوونید و همینطور که تعریف کردید از نظر مالی چیزی کم ندارید..
اما دارایی های انسان هیچوقت باعث خوشبختی باطنی کسی نمیشه پس شما نمیتونید با دارایی هاتون
شادی و خوشبختی بخرید...
پس کاش اینقدر زود به دوست دخترتون برنمیگشتید.... کاش کمی بیشتر تحمل میکردید
یک زندگی که با ازدواج و بچه همراهه درست کردن دوباره اش خیلی سخته..
کاش حالا که فرصت دوباره ای به مریم دادی میذاشتی چند وقت بگذره تا ببینی عوض شده یا نه...
خود ما تو زندگیمون چن هزار بار اشتباه کردیم و از خدا فرصت دوباره گرفتیم! درسته ما خدا نیستیم... اما..
کاش به خانواده تون و فامیل و اصلا به خودتون نشون میدادین که حاضرید از علایق خودتون بگذرید و یه فرصت
به همسرتون بدید بخاطر بچه که ببینید دفعه پیش برای طلاق درست تصمیم گرفتید یانه؟؟
دوست عزیز...
این رفت و برگشت های ناپایدار شما رو بیشتر از پا درمیاره ....
شما هم دلت اینوره هم اونور....
هم مریم و میخوای و هم دوست دخترتونو... برای بدست آوردن دوست دختر هیچوقت دیر نیست...
اونم با شرایط مالی شما...
اما شما دیگه نمیتونید دل شکسته همسر اولتون که ازش بچه هم دارید رو بدست بیارید...
البته ببخشید من جای شما نیستم و شاید درکتون نکنم..
اما با خوندن مطالبتون دوست دارم شما خودتونو پیدا کنید... چون ذات همه ی ما خوبه...
فقط گاهی وقتها در جای درست زندگی قرار نداریم...
و اینجاست که اگر درست تصمیم گیری کنید ضمانت نامه بقیه عمرمون میشه....
بازم واستون مینویسم اگر عمری بود..
شیرین خانوم درسته اول باید به داد خودم برسم
چرا وقتی زنم مریضه و ضعیفه من دیوانه وار دوسش دارم ولی وقتی سر حال ه مثل الان ازش متنفرم
یکی از دلایلی که بهش برگرشتم همین بود چون حس میکردم دوسش دارم بخاطر اینکه افسرده بود
اینجوری حس میکنم خیلی ادمه بدیم
سلام دوست عزیز...
فکر میکنم هنوز شما و همسرتون سر خواسته های مشترکتون به توافق نرسیدین....
شاید احساس میکنین اون نمیفهمه یا درک نمیکنه شما ازش چی میخواین درحالیکه شما همه خواسته های
اونو (از نظر خودتون) تامین میکنین....
شما احساس یک قربانی رو دارید تو این ماجرا....
این احساس اشتباه آدمو به ناکجاآباد میکشونه .... دلتون میخواد بشنوین که شما قربانی این زندگی هستین...
دوست عزیز....
من قصد ندارم برای شما تعیین تکلیف کنم فوق فوقش شاید بتونم بنا به تجربیات خودم از زندگی و دانسته هام
واستون راه حلی پیشنهاد بدم که اونم قرار نیست راه درستی باشه فقط یه پیشنهاده...
این شما هستین که نقش اول زندگی خودتون هستین .... فقط شما اون شرایط رو درک کردین...
و اولین و آخرین نفری که میتونه زندگیتونو بسازه خودتونین...
دوست عزیز.... فرار از مشکلات راه درستی نیست.... موقتیه ....
مسئول باشید
قبلا هم گفتم
با فکر تصمیم بگیرید و مسئولیت تصمیم هاتونو بعهده بگیرید هرچی پیش بیاد....
مسئولیت پذیری درقبال زندگی و کسانی که بهشون تعهد اخلاقی داریم یک امر پیش پا افتاده نیست...
شما مردید.... صاحب مال و جاه و مقام و زیبایی و خیلی چیزهای مادی دیگه هستید...
اعتماد به نفس دارید ... اما برای من جای تعجبه که نمیخواین یا نمیتونین درباره اون چیزی که تو دلتونه
با همسرتون حرف بزنید و ازش بخواین اون طوری رفتار کنه که شما انتظارشو دارید....
بخدا صحبت کردن درباره مشکلات حتی اگه نمیتونین نوشتن درباره اش میتونه بهتون کلی کمک کنه...
تمام حرفهاتونو بهش بگید احساس واقعی تونو بهش بگین انتظاراتتونو از زندگی آینده بهش بگین
و بعد بهش فرصت بدید
وقت بذارین با صبر و تحمل ببینید نتیجه بخش هست یا نه
بعد از این مرحله میتونین زندگی جدیدی انتخاب کنین
حق شماست
لااقل پیش وجدانتون ناراحت نیستین که چرا بهش فرصت جبران ندادم و همیشه با اگر و اما زندگی کنین...
اونوقت دیگه با تصمیم های عجولانه آدم بده داستان هم نمیشید...
ببخشید پرحرفی کردم
این شاید چیزی بود که من از ماجرای شما احساس میکنم درست و غلطش و نتیجه گیری آخرش باخودتون..
موفق باشید