RE: دکترا جوابمون کردند (بیماری سخت مادر شوهرم)
دیدید گفتم دکترا آب پاکی رو ریختن رو دستمون.
مادر شوهرم واسه همیشه رفت. شب اول محرم از پیش ما پر کشید...
.
.
.
اون که رفت؛ الان همه نگرانی من همسرمه و میخوام کمکش کنم از این مصیبت کمترین صدمه رو ببینه. من کارایی که انجام دادم رو میگم؛ ازتون خواهش میکنم کمکم کنید و اگه کار اشتباهی انجام دادم یا حرفی زدم که نباید میگفتم و اینکه چه حرفایی رو باید بگم راهنماییم کنید.
من در همه طول مراسم کنار همسرم بودم و تنهاش نذاشتم. هر جا هم حس کردم نیاز به تنهایی داره دورادور مراقبش بودم. در مراسم تشیع جنازه با اینکه وحشت زیادی داشتم؛ موقع دفن کنار همسرم و بالای قبر ایستادم. روزای اول فقط به همسرم محبت میکردم ولی الان چند روزه سعی میکنم با حرفام آرومش کنم. به همسرم گفتم احساس مرد و زن نمیشناسه و اصلا نباید برای گریه کردن و ابراز احساسش معذب باشه (آخه خیلی وقتها به شدت خودش رو کنترل میکنه یا شبها که میخوابیم گریه میکنه) بهش گفتم همیشه تو تکیه گاهم بودی, یه مدت اگر لیاقت داشته باشم تو به من تکیه بده. در هر حال تو برای من همیشه کوه محکم و استوار پشت سر من باقی میمونی.
دوستای خوبم به من بگید چه کارای دیگه ای باید انجام بدم.
مخصوصا آقایونی که تجربه مصیبت دارن بگن که تو این شرایط از همسرشون چه انتظاری دارن؟
پیشاپیش از همتون ممنون!:72:
RE: دکترا جوابمون کردند (بیماری سخت مادر شوهرم)
ستاره عزیز
خدا رحمت کنه مادر همسرت رو و به شما و همسرت و خانوادتون صبر بده.
این تاپیک رو نگاه کن.تقریبا مشابه تاپیک شماست.
http://www.hamdardi.net/thread-22962.html