پس کلاغ های ما به اونجا عزیمت زدن.همون آکواریوم،وقتی وارد بشی دگورن می شی.از دور نمی تونی بفهمی چه مزه ای داره.
بهار صبح رو چطوری به شب می رسونی؟
نمایش نسخه قابل چاپ
پس کلاغ های ما به اونجا عزیمت زدن.همون آکواریوم،وقتی وارد بشی دگورن می شی.از دور نمی تونی بفهمی چه مزه ای داره.
بهار صبح رو چطوری به شب می رسونی؟
ونقل قول:
درسته یه نفرو وارد این بازی کنم که حوصله سررفته منو سرجاش بیاره و بعد بهم بزنم و اون حیرون بمونه که چی شد؟؟
دو نقل قول بالا صحبت های شماست اما به نظرم در تضاد با هم هستند. میتونید مفهوم دوستی ساده رو از دیدگاه خودتون تعریف کنید؟نقل قول:
من که نخواستم دل کسی رو بشکنم..من فقط گفتم یه دوستی معمولیییی
به نظر من هر نوع دوستی به راحتی میتونه به وابستگی و صمیمیت کشیده بشه و اونجاست که طرفین آسیب پذیر میشن. صمیمت که ایجاد شد کم کم ارزشهایی که طرفین پذیرفته اند کمرنگ میشن، بدون هیچ احساس گناهی ممکنه حرفهایی زده بشه که تنها برای یک زن و شوهر رزرو شده، یا ممکنه دست همدیگه رو بگیرند و کمترین احساس گناهی نکنند. لزوماً همه روابط "دوستی" به این مرحله پرت نمیشه، اما اکثرشون از همین دوستی های صاف و ساده به اینجا میرسند. شما همه این ریسکها رو میدونید، چرا حاضرید همه این سختی ها رو به جون بخرید؟
دومین اشکالی که در دوستی های ساده پسر و دختر وجود داره وانمود کردنه. هم پسر و هم دختر راحت برای هم فیلم بازی میکنند و خودشون رو اونطور نشون میدن که دیگری میخواد که باعث میشه هر دو نسبت به طرفشون فکر کنند "واااای چقدر خوبه!!! دقیقاً همونیه که میخواستم!". کم نیستند کیس هایی که قبل از ازدواج با هم دوست بودند و بعد از ازدواج متوجه شدند که طرفشون چه هیولایی بوده و همش فیلم بازی میکرده. بله میدونم شما قصدتون تنها "دوستی ساده" است، اما یک درصد احتمال بدید ممکنه این دوستی به ازدواج ختم بشه. نمیتونم مانع دوستی کسی بشم، اما خطرهای احتمالی رو هشدار میدم :-).
خانم بهار زندگی اگر شما بابت مسائلی که اخیراً براتون رخ داده دچار افسردگی و سرخوردگی عاطفی شدید توصیه میکنم خودتون رو با هر کاری که "دوست دارید!" مشغول کنید. شطرنج، کتابخانه، تیرندازی، کوهنوردی، پیاده روی، ژیمناستیک، بازی های رابانه ای،... هر کاری! بهتره مشکلی که باعث شده احساس داغون بودن کنید رو حل کنید چون با اتخاذ دوست پسر هیچ دردی دوا نمیشه، یا اگر بشه موقتی خواهد بود... از چاله میفتید توی چاه. پنج سال درگیر رابطه ای عاطفی بودم اما آخرش جز تجربه های سنگین و پر هزینه عاطفی، پشیمانی و افسوس هیچی برای من و دختر خانم طرف رابطه ام به همراه نداشت. توبه کردم. برای جلوگیری از درگیر شدن در رابطه دوست پسر دوست دختری یکی از مشوق هام احساس رضایت از رزرو دونستن خودم برای "همسر آینده ام" هستش. مشوق یا راه حل شما چیه؟.
موفق باشید.
بهار 66 عزیز
اولش کوچولو و مسخره است اگر تجربه ی چنین دوستی هایی رو داشته باشین می دونین که کمی بعد از شروع رابطه به حدی پیشرفت میکنه که اصلا در ابتدای امر فکرش رو هم نمیکردین اصولا چنین دوستی ایی که مد نظر شماست در هیچ کجای دنیای نمی تونه وجود خارجی داشته باشه و دست خود ادم نیست و در اخر بجایی میرسه که انسانیته دو طرف زیره سئوال میره مگر اینکه طرفین یا یکی از اونها قصد سوء استفاده ی مطلق داشته باشن که اونوقت انسانیت و اینجور چیزها براشون مهم نیست!
بحثه من تنها خطاب به شما نبود یاد اوری به خودم و تمامیه دوستان از جمله شما بود!
شما اگر پیش روانشناس هم برید باید شرح حال بدید لا اقل با شرح حال دادن در اینجا اماده تر میشید و در کاهش تعداد جلاسات مشاوره موثره! به هر حال این وضعیت شما مولد یک علت نیست ریشه در علل مختلف داره
فال حافظ تنها برای لذت بردن از شعر حافظ خوبه نه چیزه دیگه!
راستش و بگم من هم زمانی مثل شما فکر می کردم و وارد چنین رابطه ایی شدم اما تنها از زندگیم و اهدافم و ... جا موندم که داستانش مفصله و اینجا هم نوشتم ولی اخرش به این نتیجه رسیدم که این حس تنهایی و نیاز به رابطه با یک جنس مخالف در وجود تمام ادمها هست و یک نیاز طبیعیه و در شرایطی مثل شرایط شما بیشتر هم نیازش احساس میشه بخصوص در دخترها اما باید با اون دوست بود یعنی با تنهایی دوست بود!
و به فکر حله مشکلات بود و ادم انرژی خودش رو برای هر کس و ناکسی نگذاره تنها برای کسی بگذاره که می خواد با هاش زندگی کنه تجربه ی من میگه چیزی در جامعه ی ما چیزی به نام دوستی دختر و پسر وجود نداره (مگر قصد سوء استفاده باشه)رابطه بین 2 جنس مخالف تنها در صورتی معنا داره که برای ازدواج باشه غیر از اون نه تنها تنهایی ادم رو پر نمی کنه بلکه مشکلات رو هم بیشتر میکنه! یک جوری مثل مشروب می مونه (ما که نخوردیم اونایی که خوردن میگن) وقتی می خوری خوبی ولی وقتی از اون حال و هوا در اومدی تازه می فهمی که مشکلاتت چند برابر شده علاوه بر مشکلات روحی که بیشتر احساس میکنی دچار سر در و... هم شدی!
الان با اینکه بکوب دارم برای ارشد می خونم او هیچ جنس مخالفی در زندگیم نیست صلا احساس تنهایی نمی کنم چون یاد گرفتم که چطور باهاش برخورد کنم و با تجربه ی الانم اگر به گذشته برگردم اون رابطه رو اصلا شروع نمی کنم الان احساس به مراتب بهتری دارم احساس رهایی با اینکه هیچ جنس مخالفی توی زندگیم نیست قبلا فکر میکردم حتما باید رابطه ایی باشه حتی به قول شما یک دوستی مسخره ولی به مراتب راحت ترم، از شما چه پنهون دارم گذشته ی خودم رو دوباره مهندسی میکنم به نتایج خیلی جالبی رسیدم بدونه اینکه ارتباطی داشته باشم با مروره گذشته دخترها رو بهتر شناختم و نقاط ضعفه خودم رو و ....توصیه میکنم شما هم گذشته ی خودتون رو بررسی کنید تا هم مشکلات فعلیتون حل بشه و هم در اینده مشکلاتی از این دست نداشته باشید.
سلام من دوسته تقریبا" جدید شما هستم:43:
فلسفی نمیگم ولی شاید اگه یه نفر گیرت بیاد که خیلی وابستش بشی و بهش حسه عمیق دوس داشتن پیدا کنی و بذاره و بره.....اونوقت خواهی دونست که اوون کسی که میخوای بذاریش و بری چ حالی میشه
خانم محترم بنظرم با توضیح و تفسیری که فرمودی دوای درده شما همونه که میخوای......و صحبت سایرین آب در هاون کوبیدن است ت ت:320:
درووود
مرسی از همتون.:72:
صابر جان.به همدردی خوش اومدی.
حالا چرا انقد عصبانی؟؟من کاری نکردم.فقط درگیری های ذهنیم رو گفتم..اینجا قراره ما از مشکلاتمون بگیم و بهم کمک کنیم.
سایرکس جان من شوخی کردم.برو رتبه رو حذف کن.هیچ وقت نه با این چیزا رتبه گرفتم ونه رتبه دادم..مرسی از لطفت.:)
اون حیرون بمونه رو بعنوان نتیجه گفتم..یعنی نه اینکه عمدی بخوام با کسی اینکارو کنم ولی انگار خودم به خودم میگم با این کار این اتفاق می افته.یه جور تذکر!نقل قول:
درسته یه نفرو وارد این بازی کنم که حوصله سررفته منو سرجاش بیاره و بعد بهم بزنم و اون حیرون بمونه که چی شد؟؟
امیدوارم تضاد رفع شده باشه.
1-شاید فکر میکنید من الان احساس نیاز جسمی و روحی به جنس مخالف دارم و ... اما نه.مسئله برعکسه.حس میکنم فیتیله این چیزا داره تو من پایین میکشه.یعنی کاملا بوضوح دارم میبینم احساس و شور تو من داره کم و کمتر میشه و عملا علاقه ای به ارتباط با مردا خصوصا ازدواج ندارم.
2-دارم به ضرب و زور خودمو مجبور میکنم اینطوری نشم..که اگه بشم سرد و یخ میشم و دیگه تمام.
3-شاید فکر کنید این چیزا ربطی به این تاپیک نداره.اما داره پس ادامش رو هم بخونید.
4-واقعا نمیدونم باید این روزای سرد و تلخ و دلگیر رو چه جوری بگذرونم..شاید بگید با دوست و فامیل و ... ارتباط بگیر.
فامیل:تقریبا 99.99درصد دخترای فامیل مهمترین سرگرمی و بیس کارهاشون دوست پسرشونه.یعنی اگه قراره بریم بیرون قراره با دوست پسرشون بریم.اگه قراره بحرفیم قراره راجب اونا بحرفیم و... و چون من علاقه ای به اینکار ندارم کناره گیری میکنم.
دوستام هم با اکثرشون یه فاصله مکانی زیاد دارم و اون موارد بالا واسه اینا هم صادقه.
5-اگه میگم تو کافه..و ..چون من اون پسرا رو دارم مثه دختر میبینم. به عینه دارم میبینم هیچ دختری دورم نیست که بتونم باش ارتباط زیاد بگیرم.چون همه سرگرم جنس مخالفن..در واقع اونچه که طرفم میاد عملا فقط همون پسرهان.
حالا من اگه بخوام با این پسرا دوست شم که جای دوست دختر و ... رو برام بگیرن هم نمیشه..میدونم این اصلا شدنی نیست که ارتباط ما عین دو تا دختر باشه.
و میدونم که دوست دختر و پسری چیه؟و دلم نمیخواد دوباره اون حسهای منفی رو تجربه کنم.
6-اما واقعا نمیدونم چیکار کنم؟؟؟
تنهام..خودم حس میکنم.و سردمه شدید...و پسرا همیشه حکم مخزن بخاری برام داشتن.
7-بازم هست که میام میگم.
پ.ن:الان با این تاپیک ترویج دوست دختر پسری ندارم.منم به همون تاپیک دلایل عینی برای منع روابط دختر و پسر اعتقاد دارم.بقول خارپشت دقیقا تکراری میگم و میشنوم.ولی اگه ننویسم این گفتگوی درونی از پا درم میاره.
رز زرد:این رابطه ویتامین دی و افسردگی و پاییز یه موضوع اثبات شده است؟؟
فرهنگ:بیا هرچی کلاغ هست اینجا برا تو.
دور اکواریوم خط بکش.من میتونم بگم این راه هم عالیه مرسی..ولی وقتی میدونم عملا اینکارو نمیکنم چرا دروغ بگم؟؟ازت میخوام پیشنهادای دیگه بگی..قبلا پرنده داشتم.واقعا نمیتونم سرمو با این چیزا گرم کنم.مرسی
سروک:حرفاتو منظورم اون دو دلیلت رو قبول دارم.
شاید چون حس میکنم هیچ جای زندگیم رو نمیتونم درست کنم..حتی کار هم بعد مدتی منو خسته و فرسوده میکنه...عین یه ماشین میشم که سر یه ساعتی یه کاری میکنه.نقل قول:
بهتره مشکلی که باعث شده احساس داغون بودن کنید رو حل کنید
تماس:حرفای تو رو هم قبول دارم.
مثال مشروب رو خوب زدی.منم شدم مثه ادمی که فقط واسه فرار و تسکین دنبال یه مسکنه..میدونم که موقته و عوارض جانبی داره.
اگه مسکن اصلی بدون عارضه و عملی میشناسین بهم بگین.
میدونم دید من کاملا ابزاری هست تو این مورد به اقایون..ولی چه کنم؟؟
خارپشت:از تیزهوشیت خوشم میاد..مسائل رو خوب تحلیل میکنی.خوب یه راه حل درست و درمون هم بده.
موفق باشید
بهارجان
نصف پاییز گذشته و یک ماه و نیمه دیگه بیشتر تا تموم شدن پاییز نمونده همین تاپیکو ادامه بدی یهو میبینی پاییز هم گذشته.....
خیلی راحتتر از دوست پسر داشتنه.......آخه نمی تونی به یه پسر بگی باهام دوست شو ولی وقتی کلاغا رفتن تو هم باهاشون برو لطفا.:311:
سلام بهار عزیز
همیشه از حرفایی که توی تاپیکای مختلف میزدی خوشم می اومد و می گفتم واااای خوش به حالش اینقدر میدونه.
نمیدونم حسم چقدر درست هست اما یه جورایی احساس نزدیکی می کنم بهت. همه ی حرفایی رو که میزنی خوب درک می کنم و می فهمم.
بهار من 28 سالمه یعنی فکر کنم سه سال از تو بزرگترم. یعنی تو سه سال از من جلوتری. منم دقیقا حس و حال تو رو دارم. احساس می کنم همه ی عمرم تباه شده و هیچ کاری نکردم. احساس می کنم جوونیمو و همه ی شور و نشاطشو از دست دادم. اینکه یه آینده ی مبهم و نامشخص دارم خیلی اذیتم می کنه. اینکه هیچ برنامه ای واسه آیندم ندارم و نمی دونم باید براش چیکار کنم. اینکه 28 سال از عمرم رفت و من بعد دانشگاه فقط درجا زدم. نه کار، نه درس، نه رسیدن به علایقم و نه هیچ چیز دیگه....
بهار بعضی وقتا که بخاطر مشکلات زیادی بهم فشار میاد با خودم میگم چرا من باید خوب باشم و خوب زندگی کنم؟ چرا نباید مثل بقیه خطا کنم؟ چرا با اینکه دارم اینجوری زندگی می کنم اما با بقیه هیچ تفاوتی ندارم؟ چرا خدا توی زندگی همراهیم نمی کنه؟(یه جورایی سر خدا منت میذارم). بعدش با خودم لج می کنم و حرفای تو رو می زنم. میگم بذار منم مثل بقیه زندگی کنم. بذار دل بقیه رو بشکنم. بذار منم دوست پسر بگیرم و...
اما بهار می دونم که این حرفا حرفای ته دلم نیست و فقط و فقط از روی لجبازیه. میدونم که فایده ی زندگی بدون جنس مخالف(تو دوران مجردی)فقط و فقط به خودم میرسه. میدونم، همه ی اینارو میدونم اما لجباز میشم و دوست دارم نق بزنم. ولی خب یکمی که آرومتر میشم باز دوباره بخاطر همه ی داشته هام خدا رو شکر می کنم. بهار میدونم که حرفای توام حرفای ته دلت نیست. این حرفا مال شخصیت واقعیت نیست. مطمئنم نیست.
میدونم که این حرفا فقط حرفه. پای عمل خودت از همه بیشتر به جوانبش و مسئولیتت در مقابل دیگران توجه می کنی. بهار عزیز من فکر می کنم توی این جور مواقع باید یکم صبر کرد. باید یکم ذهنتو از فکر کردن آزاد کنی. به چیزایی که آزارت میده فکر نکنی. یعنی یکم بیخیال زندگی کنی. بعدشم فکر کنم یه برنامه ریزی بلند مدت و تصمیم واسه چجوری ساختن آینده و قدم برداشتن توی این راه کمک بزرگی بهت بکنه.
ببخشید من زیاد راهکار بلد نیستم فقط حس کردم حستو خوب میفهمم.
سلام آبجی .
شما فقط خسته هستی پاییز فصل کلاغ و دوست پسر همش بهانه است .
گاهی آدمها خیلی روحشون خسته میشه نمیدونند چطوری از چه طریقی آروم بشن
به اطرافشون نگاه میکنند به همه چی گیر میدن به آدمها به پرندها به فصل به هرچی که به چشمشون بیاد .
شما یه خلع دارید و نمیتونید پیداش کنید با پسر میخواید پرکنید .
بهتره از این فاز بیایی بیرون . و بهتر توضیح بدی تا ماهم متوجه بشیم .
در زندگی دنبال چی هستی .؟؟؟؟
از زندگی چه انتظاراتی داری .
بچه ام نیستی خودت مراجعه کنندگان رو راهنمایی میکردی میتونی مشاوره خودت باشی .
هدفی برای ازدواج هم نداری .
جوع خانوادتون چطوره .حتی مشکلات خانواده ام رو آدم تاثیر میزاره بدون اینکه خودمون متوجه بشیم.
سلام
بهار 66 خیلی خوب بود
ولی این اسم جدیدت خوبه!
من نمی تونم حرفی بزنم
ولی خودت خوب میدونی اینجا کسی نمیاد بهت بگه برو با پسر دوست شو حتی اگه دلش چیز دیگه ای بگه!
وقتی هم با یکی دوست میشی لزومی نداره حیرون بذاری طرفو
خوب این دلبستنا طبیعیه و بستگی به ظرفیت آدمها داره!
چرا میشه گفت بره دوست پسر پیدا کنه ولی قبلش بگه که .. . آیا به خودش مطمین هست که به اون پسر وابسته نشه ؟نقل قول:
من نمی تونم حرفی بزنم
ولی خودت خوب میدونی اینجا کسی نمیاد بهت بگه برو با پسر دوست شو حتی اگه دلش چیز دیگه ای بگه!
وقتی هم با یکی دوست میشی لزومی نداره حیرون بذاری طرفو
خوب این دلبستنا طبیعیه و بستگی به ظرفیت آدمها داره!
اصلا اینکه اون آقا دلبسته ی بهار بشه و بعد بهار بخوای تموم کنی چیکار میکنی؟ که دلش نشکنه به هر حال اونم انسانه ممکنه روی زندگیش اثر بذاره
روی روابط اصلا نمیشه پیشبینی کرد یه دفه میبینی هیچ احساسی هم ردوبدل نشه و دوستی ساده تموم شه و بره :82: یا اینکه پسر چنان محبت میکنه و یه مرد واقعی میشه واست که ناخوداگاه بدون اینکه بفهمی چی شده دلت پیشش گیر میکنه:310: و وابسته میشی .
میتونی به خودت قول بدی که بتونی چشماتو انقد باز نگه داری که عاشقش نشی یا بتونی به احساساتت غلبه کنی فردا پس فردا گفت خب دوستی تموم یه فاجعه برا خودت درست نکنی؟ :324:
بهار عزیز میدونی چیه ؟
کاش بتونی به خودت کمک کنی ازدواج کنی و مرد واقعی زندگیتو پیدا کنی حس تو با دوستی کم میشه اما حل نمیشه بعدش گیج و حیرون میشی.
ببین میتونی انقد رو خودت کنترل داشته باشی که ازآسیبهای هنگام دوستی و بعد دوستی درامان باشی؟؟:305:
خودت عاقلی و بهتر خودتو میشناسی تصمیم با خودته . اما نظر من مشکل شما با دوستی تمام نخواد شد و خسته میشی مشکل اصلی این خلا رو پیدا کن . آیا مشکل داشتن دوسته صمیمیه؟ (جنسیت برات ملاکه؟) یا اینکه زندگیت رو گم کردی و احساس میکنی یه چیزی کمه ؟ راستی بهار نگران نباش از ینکه داری سرد میشی و احساسات کم شدن من بهت قول میدم این حس هرگز کم نمیشه یه تحریک کوچیک لازمه یه روز یه لحظه یه دیدار و آشنایی به وقت وقتش تورو متحیر میکنه ازینکه این احساست کجای دلت بوده وخبر نداشتی . به خودت زمان بده و دلیل اصلی افسردگی رو پیدا کن . به هر حال دوستی یه نو ع مسکنه خواستی دوست شو ولی قبلش سوالای بالا رو جواب بده