RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
سلام آقای محمد
به نظرم بهتره که خودتونو اونقدرها هم عاشق و شیفته و مشتاق نشون ندید...به ایشون احترام بذارید، توی قلبتون دوستش داشته باشید اما با اساماس و غافلگیر کردن های بی مورد خودتونو حامی نشون ندید...محبتتونو زمانی بهش نشون بدید که واقعا به سمتتون میاد و تشنهی محبتتونه...دختری که بهتون میگه اساماس بهم نده، یعنی روانش آشفته است. اگه الان برید سمتش عشقتون براش بیارزش میشه...شمارو به چشم مزاحم میبینه. نه همسر و شریک و همراه. پاتونو پس بکشید...تا روز مشاوره صبر کنید...حتی خبری از خودتون ندید تا جویای حالتون بشه! شاید واقعا مشکلی داشته باشه و مشاور بتونه بهتون کمک کنه...تا اون روز خودتون رو با کار و تفریح و فیلم و کتاب سرگرم کنید تا آرامش داشته باشید و تنهاش بذارید.
براتون آرزوی موفقیت دارم
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
ممنون سارا خانم..
میدونین الان که گفتین اشکالات خودم هم یادم میاد..
مثلا اینکه روزایی که بی حوصله بود کلا بهش گیر میدادم که چرا اس نمیدی ..چرا غمگینی.. چرا...
و اونم میگفت گیر نده.. منم گیر میدادم یکم و بعد ول میکردم..
کلا به نظرم شخصیت ثابتی نداره و این رو خودش هم قبول داره ..
امروز فقط یک اس دادم و عید غدیر رو بهش تبریک گفتم..
من نمیخوام مزاحم باشم ولی اگر مطلبم رو کامل خونده باشین نوشتم تا شب قبل این حرفاش خوب و خوش و سر حال بودیم و حتی یه درصدم فکر نمیکردم دوسم نداشته باشه.. حتی یه درصد..
مهربون بود..
منم ازش تعریف میکردم
ابراز علاقه میکردم
براش کادو میخریدم
کادو رو با احترام بهش میدادم
غافلگیرش میکردم
شیطنت دوست داشتم و منم همینطور و گاهی به قولی کارای لوس بازی میکردیم ... ولی خودش شوخ طبعی رو دوس داشت.
مثلا تو پارک قدم میزدیم یهویی ازم دور میشد به شوخی و در میرفت.. منم میدویدم دنبالش ..
یه بار پلیس بهمون گیر داد و گفت کاش مارو میبرد بازداشتگاه..
هیجانایی که دوس داره اینطورین..
مشکل اصلی اصلی اینه که عیبای منو نمیگه بهم...
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
سلام
اين موضوعاتي كه شما گفتين (البته من كامل نخوندم )مربوط به يك شب دو شب نيس
تو رفتار خودتون بيشتر دقت كنين اشكالاتي در هس كه باعث اين احساسات در نامزد شما شده
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
پس چرا ایرادات اون و خانوادش توی علاقه من تاثیری نداشته..
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mohammad2012
پس چرا ایرادات اون و خانوادش توی علاقه من تاثیری نداشته..
شما گفتين كه اون 20ساله ش و شما 24ساله مسلما شما سنجيده تر رفتار مي كنيد
نكته ديگه اي كه هس اينه كه ديدگاه هركس تو زندگي فرق ميكنه
ببخشيد كه رك ميگم
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
نه خواهش میکنم .. من عاشق صداقت و از دروغ متنفرم..
حس میکنم بهم دروغ گفته.. شما فک کن.. یه نفر وقتی بری پیشش ازت میخواد نری و تنهاش نذاری ..بهت میگه هیچ وقت تورو تنها نمیذارم.. بهت میگه جز تو با هیچ کس نمیخوام باشم ... بعد فردا بگه بهت علاقه ای ندارم..
اسم اینو چی میذارین.
؟
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mohammad2012
نه خواهش میکنم .. من عاشق صداقت و از دروغ متنفرم..
حس میکنم بهم دروغ گفته.. شما فک کن.. یه نفر وقتی بری پیشش ازت میخواد نری و تنهاش نذاری ..بهت میگه هیچ وقت تورو تنها نمیذارم.. بهت میگه جز تو با هیچ کس نمیخوام باشم ... بعد فردا بگه بهت علاقه ای ندارم..
اسم اینو چی میذارین.
؟
كاملا مشخصه كه يه اتفاق باعث اين وضيعت شده شادي خود شما ندوني چيكار كردي كه اين برمي گرده به همون تفاوت ديدگاه زن و مرد
البته شايدم نظرش از اول همين بوده و داشته ظاهر سازي ميكرده كه يكم دور از ذهن
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
نمیخوام تهمت بزنم ولی خودش میگه از اولش بدون علاقه بوده و فک میکرده بوجود بیاد ولی نیومده.. البته میگه یه سری مسایل هست که باعث شده فکر کنم هنوز مرد نشدی..
نمیدونم چرا توقع داره یه مرد 35 ساله باشم براش ( اخه مرد رویاهاش همیشه میگفت دوست داشته 30 تا 35 سال باشه و اختلاف سنی زیادی داشته باشه)
راستی یه چیزی که نگفته بودم توی سوالم اینه که
ما قبل ازدواج دو جلسه مشاوره تخصصی قبل ازدواج رفتیم توی یک مرکز مشاوره معتبر و پیش یک مشاور بسیار خوب و مجرب.
بهمون گفت از نظر شخصیتی شبیه هم هستیم ولی یه شرط گذاشت برای ازدواجمون که هر وقت مشکلی خوردیم بریم مشاوره و سعی نکنیم خودمون حلش کنیم چون احتمالا نمیتونیم. ولی مشکل اینه که همسرم نگفت با من مشکل داره و حتی اصلا پیشنهاد مشاوره هم نداد .. کسی که میخواد حل بشه پیشنهاد مشاوره رو باید بده ... درسته؟
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
دوستان متخصص این تاپیک رو بخونین هنوز مساله برام روشن نشده کاملا.. میشه بیشتر راهنمایی کنین
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
سلام mohammad2012
جالبه.وقتی خصوصیات زنت رو خوندم یاد خودم افتادم.منم دو ماهی میشه عقد کردم.با پسر خالم...منم دقیقا مثل زنت بودم.بعضی کارای نامزدم رو که می دیدم برای من واقعا بچه گانه بود.راستش من 18 سالمه و نامزدم 23 سال...
می تونی بری تاپیک من (از نامزدم متنفرم) رو بخونی.
دوست ندارم ناراحتت کنم ولی اون شاید واقعا تظاهر می کرده که بهت علاقه داره.چون منم این طور بودم فکر می کردم بعد از نامزدی علاقمون زیاد بشه ولی نشد.وقتی پیشش بودم می گفتم و می خندیدم ولی در حقیقت در کنارش راحت نبودم.تا این که بر اثر یک سری مشکلات یک طلاق که فقط یک روز طول نکشید گرفتم که به دلیل یک سری مشکلات بود.نامزد من هم تعجب می کرد که چرا من قبول کردم که ازش جدا شم.
به نظر من یک کم رفتارهاتو بررسی کن.هر دختری یک شخصیتی داره.بعضی دختر ها هستند که فقط چند تا حرف عاشقانه جذبشون نمی کنه.منم مثل زنت وقتی با نامزدم بودم احساس نمی کردم یک مرد کنارمه.راستش دوست داشتم یک مردونگی واقعی یک حمایت ببینم که ندیدم و هنوز هم همینطوره.بین من و نامزدم خیلی جر و بحث می شد.و همین هم باعث می شد علاقه ی من کم و کمتر بشه.
قضیه خواستگار هم که میگه باز مثل منه.من توی فامیل خیلی ها منو می خواستند.بیشتر پسر های فامیلمون هم خیلی خوش تیپ و خوش قیافه بودند ولی من به خاطر خوب بودن این پسر خالم از همه زیبایی های ظاهری گذشتم.ولی حالا که به مشکل برخوردم نامزدم رو با خواستگار های دیگه مقایسه می کنم.
اگر طرز فکر کردن زنت مثل من باشه پس به حرفام اهمیت بده.فعلا با اون هیچ رابطه نداشته باش تا روز مشاوره تا درک کنه تو به خواستش اهمیت می دی.توی جلسه مشاوره بهش بفهمون که خیلی دوستش داری .بهش بگو که بدی های که در تو دیده بهت بگه تا تغییرش بدی.حتی اگه دیدی این چیز ها مسخرست بهش نگو.این که بدونی چه چیزی اذیتش می کنه و انجامش ندی خیلی خوبه.اگر هم پیش اومد وقتی کنارته و حوصله نداره نمی خواد باهاش حرف بزنی چون ممکنه چیزی بگه که ناراحت بشی با سکوت همراهیش کن.
ببخشید که زیاد حرف زدم ولی اخه من دقیقا من مشکلم این بود و احتیاج به این چیز ها داشتم که دارم میگم.امیدوارم مشکلت زود حل بشه.نگران نباش علاقه هم کم کم به وجود می یاد فقط باید بدونی چه چیزهایی دوست داره انجامش بدی.