RE: به خاطر یک موضوع ساده از همسرم متنفرشدم
دوستان عزیز
قراره اگر میخواهیم کسی رو راهنمایی کنیم بدون جبهه گیری باشه.درک موقیعت خوده مراجع اهمیت ویژه ای داره.همه میدونیم که رفتار خانومی درست نبوده اما اینگونه که واقعا تو فلان کار روو کردی....ای وای چه حرف بدی ...و ....
خیلی اینجا کارساز نیست .
مثلا اگر کسی دستش رو به دلیل حواس پرتی زخم کنه و از شما کمک بخواد، میگید ما حرفی نداریم چون تو فلان موقیعت تو فلان کار رو کردی و ما کاری نمیتونیم برات بکنیم؟اصلا اینو در نظر نمیگیرید که شاید نیاز به کمک داشته باشه؟!
سلام خانومی جان
به قول ویدا پیش میاد از این چیزا توی زندگی.مطمئن باش اولیش نبوده و آخریش هم نیست.
اولا اینکه قرص نخور و مرتب نخواب.با این کار فشارت میاد پایین و حرصت بیشتر میشه و روحیه پرخاشگری دو چندان.
خیلی عادی زندگیت رو بکن و فکر کن همسرت رفته مثلا مسافرت.
اتفاقا سعی کن از جوشانده های ارامشبخش مثل گل گاو زبونو یا عرق بادرنجبویه استفاده کنی.
چرا غذا کم آمده بود ؟ (با وجود اینکه رفاه مالی دارید)
مگه شما باره اولت بود مهمونی میدادی و پیمانه و میزان غذا دستت نبود؟
کم امدن غذا خودش نوعی توهین به مهمون محسوب میشه.به خصوص اینکه خانواده همسرن.
راستش کم آمدن غذا رو شما در اون دخیل بودی.توقع نداشته باش به خاطر عدم مدیریت کافیت همسرت بیاد و بگه چیه چی شده.
با یک شب هم غذا کم خوردن یا اصلا نخوردن هیچ بالایی سر هیچ کس نمیاد.
میتونستی بعد از اینکه مهمونات رفتن خیلی نرم و ملایم بهش این موضوع رو بگی.شاید اونم اصلا متوجه نبوده.نیازی به 2-3روز سر و سنگین بودن نبود .
بعدشم همسرت حرف بدی بهت نزد.که شما اون حرفها رو بهش تحویل دادی.
به قول معروف میگن خود کرده را تدبیر نیست.خودت استارت دعوا رو زدی و هر چی پیش امده خودت مقصر بودی.
با پرخاشگری و توهین هیچ چیزی درست نمیشه.
یه لحظه باز کردن دهان و بسته شدن چشمها میتونه خیلی از حرمتها رو بشکنه.
الان نیازی نیست هر چی مشکل و درگیری با همسرت داری رو بریزی وسط.الان مهم ترین مشکلت چیز دیگه ایه.
میتونیستی با چند تا مثال بهش بگی که منم غرورو دارم و این رفتار تو مناسب نبوده و ...(میتونستی انتقادت رو لای زرورقی از عشق و محبت و علاقه بپیچی و بهش بدی
مهمترین چیزی که باید بدونی اینه که شدیدا خودت در این ماجرا مقصر بودی و میشه راحت گفت 20-80 شما مقصر بودی.یعنی 80 درصد شما و 20 درصد همسرت
پس خیلی هم لازم نیست ازش متنفر باشی!
به روزای خوبی که باهم داشتید فکر کن و مطمئن باش همه چیز درست میشه.
فقط چند تا نکته:
جو خونه رو اروم نگه دار.دعوا و دهن به دهن کردن ممنوع.حتی اگر خودش خواست بحث رو شروع کنه فقط سکوت میکنی
خیلی عادی کارهای تو بکن.غذاتو درست کن...ظرفا رو بشور و ....
نه خیلی عاشق پیشه رفتار کن و نه خیلی خشک.
مثل یه زن دلشکسته برخورد کن.نه مثل یه زنی که با انبار باروت فرقی نداره ! اون زن برای برای مردی جذابیتی نداره و بیشتر شوهرش رو پرخاشگر میکنه.
حرفهای ساده و روزمره رو بزن.سلام..خداحافظ..شام حاضره...نون نداریم....
درست میشه همه چیز.نگران نباش
موفق باشی
RE: به خاطر یک موضوع ساده از همسرم متنفرشدم
درود دگربار بر دوستان عزیز
بقول یه عزیزی زن مثل مربی میمونه.اینو واقعا اگه روش قشنگ فکر کنی میبینی جمله خیلی درست و کاملیه.
بقول داداش کوچیکم معتاد آخرین نفریه که متوجه میشه معتاده!!! خانومی گرامی هم اول بهتره قبول کنه کارش اشتباه بوده هرچند واقعا حق داشته کار بسیار بسیار زشتی کرده همسرش دست روش بلند کرده.به هیچ دلیلی نباید اینکار زشت انجام داده میشد.ولی کار ایشون هم غلط بود. اولین کار قبول اشتباهه مثل قبول اینکه بیماری.
بعنوان یه پسر 28 ساله که جدیدا متاهل شده میگم:مردا جنسشون با شما بانوان فرق میکنه خیلی زیاد.دنیاشون با شما خیلی متفاوته. تقصیر خودش نیست بنده خدا واقعا نمیدونه چیکار کنه.چجوری رفتار کنه.چجوری حرف بزنه.چه برخوردی در برابر واکنش های همسرش داشته باشه.واسه دفعه های بعدی میگم قهر کردن خوبه ناز کردنم خوبه ولی زیادش بشه تاثیرش رو از دست میده ولی ناراحتیت رو بهش نشون بده.بعدش با همون ناز و عشوه زنونه براش توضیح بده اینکارش باعث شده ناراحت بشی و احساس خوبی نداشته باشی.بهش بگو ازش انتظار داری همیشه پشتیبانم باشی مثل یک کوه من تو رو اینجوری شناختم و از این حرفایی که همه زنا موقع خر کردن مرداشون میزنن :311: ماشالله استعدادی که توی خر کردن مردا دارین اگه توی بقیه کارا داشتین چی میشد :311:
بهترین کار اینه که باهاش حرف بزنی:72: فکر کن یه پسربچست که از ارتباط صحیح برقرار کردن باهاتون چیزی نمیدونه :104:
RE: به خاطر یک موضوع ساده از همسرم متنفرشدم
سلام.خوب با شنیدن حرفای شما عزیزان قبول میکنم که مقصر بودم اما نمی تونم بفهمم چرا زنگ زد همه رو خبر کرد و مسلما اونا هم حق رو به پسرشون دادن.چرا وضع مالی ما خوبه اما من که تو یه شهر کویری بودم اخرش از این برنجای شمالی سر در نیاوردم که یه بار زیاد میشه یه بارکم:303: مسئله دیگه ای که هست (الان دارم اشک میریزم)من تو این شهر غریبم هیچ کس جز اون رو ندارم اون خودش قول داد جای همه رو پر کنه....الان خیلی دلم شکسته امروز چمدونم رو بستم که برم پیش مادرم البته همه و ظایفمو انجام دادم.غذام امادست...لباسا شستس....فقط چون دفعه اولم بود نمی تونم هضم کنم...حتی کوچکترین سعیی نمیکنه از دلم در بیاره.دیشب که خوابم رفت و نصفه شب فهمیدم روم پتوکشید ولی من ازش متنفرم...
البته باهمسرم میرم نه با قهر....میرم شاید بتونم این احساسو از خودم دور کنم. فکر می کنم دیگه نمی تونم دوستش داشته باشم....حتی از خجالت نمی خوام با خانوادش خداحافظی کنم...
ازهمه ممنونم.حرفای شما ارومم میکنه...:72:
RE: به خاطر یک موضوع ساده از همسرم متنفرشدم
درود
بابا لوووس بازی در نیار اینکارا مال دختر بچه هاست همه از این مشکلات دارن :302: برو یه چرخی توی تالار بزن ببین چه خبرا شوهرای مردم چجوری هستن چقدی مشکل دارن :163: شما زنا قدر ما مردا رو نمیدونین چقدر فرشته ایم :311:
یکچیز رو جدی میگم: با رفتن از خونه خودت چیزی عوض نمیشه اینو بعنوان یه برادر بهت میگم:هیچوقت هیچوق هیچوقت خونه خودت رو ترک نکن خونه یه زن مثل سنگرش میمونه شده شوهرت رو بنداز بیرون ولی خودت سنگرت رو حفظ کن:72:
===================================
.الان خیلی دلم شکسته امروز چمدونم رو بستم که برم پیش مادرم البته همه و ظایفمو انجام دادم.غذام امادست...لباسا شستس....فقط چون دفعه اولم بود نمی تونم هضم کنم...حتی کوچکترین سعیی نمیکنه از دلم در بیاره.دیشب که خوابم رفت و نصفه شب فهمیدم روم پتوکشید ولی من ازش متنفرم...
===========================
بابا خوش به حالت چه شوهر خوبی داری همسر من بنده خدا روش پتو نمیدازم که هیچی همه پتو رو هم میکشم طرف خودم تا صبح مبلرزه :311:
حیف زندگی خوبی که داری نیست با یه قهر یه دلخوری از بین بره:302: خیلی حیفه بخدا قدرشو بیشتر بدون توی تالار بگرد مشکلات بقیه رو بخون بعد تازه متوجه میشی چقدر مشکلات کوچیکه :72:
RE: به خاطر یک موضوع ساده از همسرم متنفرشدم
:311:
بعد از 4روز خندیدم.....شما راست میگین به قول خودش که دیشب گفت:خانم!تو خوشی زده زیر دلت...منم گفتم به من نگو خانم
من که خونه رو ترک نمیکنم فقط دارم با اقای تنفرانگیز میرم مسافرت و البته مجبوره 1لب تاب نو بخره.دیه یه سیلی 1.5میلیون میشه یا بیشتره؟
البته باید بگم منم روزای خیلی سختی رو پشت سر گذاشتم اما چون با اینجا اشنا نبودم هر پنج شنبه شب میرفتم جمکران و حرفای دلمو به اون چاه می زدم....:316:
RE: به خاطر یک موضوع ساده از همسرم متنفرشدم
نمی دونم چطور اون صحنه رو از ذهنم پاک کنم به خصوص وقتی جابه جا میشم هنوز پاهام درد میکنه.100بار تا حالا تاپیکای شمادوستان رو خوندم اما فقط چند ساعت ارومم و دوباره گریم می افته...همسرم امروز وقتی به خونه اومد با وجود اینکه چمدون بسته منو دید گفت هر وقت ادم شدی می برمت...چطور فراموش کنم؟
RE: به خاطر یک موضوع ساده از همسرم متنفرشدم
یه معذرت خواهی از غرور کسی کم نمیکنه:305: . اما زندگی و احترام بین زن وشوهر را محکمتر میکنه .
خواهرم غرورت را زیر پا بگذار یه معذرت خواهی کن .ودوتایی برید صفر انشالله که همه چیز فراموش میشه و
صفر خوشی خواهی داشت .
همسرشما هم مقصر بوده ولی نه به این اندازه که شما اون حرفهارو زدید نمیخوام محکوم کنم .
میخوام دفعه بعد از این حرفها دیگه نزنی . نباید پرده احترام بین زن وشوهر از بین بره خدای نکرده ازبین بره دیگه نمیشه گفت زندگی مشترک .
خواهرمن مراقب زندگی که دارید باش با حرفهای این چنینی و انتقاد همسر دلخور نشو.
تا بوده همین بوده آقایون گاهی از این کارها میکنند گاهی مزاح میکنند برای جلب توجه .زیاد جدی نگیر.
RE: به خاطر یک موضوع ساده از همسرم متنفرشدم
عزیز من مشکل شما اونقدر حاد نیست که خودتو اذیت می کنی ، ازین مسائل تو همــــه زندگی ها اتفاق میفته
شما عصبانی شدی و عکس العمل متناسب با زن بودنت رو ابراز کردی اونهم مرده عکس العمل متناسب با خودشو ..
نمیخوام توجیه کنم ها .. اما اینقدرا هم اوضاع خراب نیست ، حیفه بخدا سر یه همچین چیزی زندگیتونو تلخ کنی
فراموش کن یه عصبانیت بوده و دیگه گذشته ، احساستو آروم به همسرت بگو که تو دلت نمونه و بعد دیگه تمومش کن
اونم آدمه دیگه حالا عصبانی شد یکاری کرد ! شاید از جای دیگه هم اعصابش خورد بوده ، تو که خبر نداری شاید در طول روز صدجور فشار عصبی دیگه رو هم تحمل کرده بود و دیگه طاقتش طلق شد یه لحظه
الان اونقدر اوضاع بده که همه تحت انواع فشارها هستند ، فشارهای کاری ، اقتصادی و ...
بخدا ببین شوهرای مردم چه آزار و اذیتهایی که نمی کنند .. اونوقت شوهرتو میذاری رو سرت حلوا حلواشم میکنی :160:
برو باهاش آشتی کن تموم کن قهرو خانومی
RE: به خاطر یک موضوع ساده از همسرم متنفرشدم
بالاخره به همه ی شماها میگم چشم....
:103:
RE: به خاطر یک موضوع ساده از همسرم متنفرشدم
سلام دوستانم.بالاخره به لطف خدا و یاری دوستان این بنده اشتی نمودم....
هنوز2تا مسئله ناراحتم میکنه: به خاطر اتفاقی که افتاده شدیدا احساس عدم اعتماد به نفس و خواری میکنم( یه خصوص که خواهر همسرم و شوهرش واقعا شراکت ماهرانه ای رو در زندگی دارن و همیشه در مقابل دیگران عزیزم و گلم و از این الفاض استفاده میکنن و یا وجود اینکه10سال از زندگیشون گذشته هنوز یک نفر دعوای اون هارو ندیده....مدام گردش و تفریحن...1روز دسته گل میخره...1روز...وانقدر هوای هم رو دارن که سرسفره بدون هم اب نمی خورن...از مغازه 10بار زنگ میزنه:(روبه روی ما)همسرعزیزم چطوره؟...خلاصه هرچی بگم کمه)و به خاطر این احساس هنوز خونه مادر شوهرم نرفتم حتی امروز که تولد خواهرشه(که تازه از خارج اومده و نرفتم ببینمش) دوست ندارم برم و دیروزم همسرم زنگ زد که با بچه ها برو کادو بخر اما من نرفتم....برای غلبه به این احساس چه کنم؟:325:
یه چیزو لازم میدونم بگم به دوستانی که میگن مشکلات من حاد نیست: من با مشکلات حادی همچون طلاق اعتیاد بیکاری رفیق بازی و نماز نخوندن همسرم مواجه بودم خدارو هزار مرتبه شکربعد6سال همه اینا رفع و رجوع شده اما نمیدونم با این بی احساس و کله شق بودنش چه کنم!!!مشکل2 من اینه که وقتی با این مرد قهرم و یاهاش سرسنگینم و کار به کارش ندارم ارامشم بیشتره و احساس فعلیت بیشتری میکنم البته وقتی من قهرم نه اون.
شما دلیلشومیدونین؟
ببخشید پرحرفی کردم:302: