RE: از رو برو شدن با خواهر شوهرم میترسم
درسته یه خورده اعتماد به نفسم کمه.یه ترسی نسبت بهشون تو دلمه.اگه از شوهرم مطمئن بودم که حمایتم میکنه اون وقت وضع خیلی فرق میکنه.باورت نمیشه دو روز خونه مادر شوهرم بودم یه لحظه ننشستم همش مشغول خونه تکونی بودم مقداری از کارا موند چون خسته شدم برگشتم بعداز چند روز خواهر شوهرم شمارمو واسه مادرش گرفتو گوشی رو داد به مادرش و به جای دستت درد نکنه کلی سرم غر زد که چرا کارو ناتموم گذاشتیو رفتی.شوهرم خونه بود عصبانی شد و رفت خونه پدرش ولی حتی کوچکترین اعتراضی نکرده بود.وقتی برگشت و گفت دلم نیومده چیزی بگم داشتم دیوونه میشدم.شوهرم هیچی نمیگه جرات اعتراضم ندارم واقعا نمیدونم چی کار کنم .مهمونی خانم و آقا جدان و نمیتونم برم پیش شوهرم.اگه چیزی بگه و مطمئنم میگه اگه جوابشو ندم دق میکنم اگرم جوابشو بدم شر به پا میشه.
RE: از رو برو شدن با خواهر شوهرم میترسم
[align=right]سلام عزیزم
من فکر میکنم این مشکل شما یه موضوع مهمه . اما قابل حل شدنه. راه حلشم اینه که یه کمی سیاست داشته باشی. ببین تو باید حتماً فاصله تو باهاشون حفظ کنی. با همشون. تو حتما باید به این مهمونی بری. چون نمیشه که تا آخر عمر ازشون فاصله بگیری. دیر یا زود باید باهاشون روبرو بشی. نباید اینقدر بترسی.
باید خیلی با شکوه به جشن بری و طوری رفتار کنی که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده. یه چیزی بهت بگم. اگر حتی خواهریا مادر شوهرت تو جمع به تو بی احترامی کنن، بهترین راه بی محلیه. در ضمن یادت باشه از قدیم گفتن "از کوزه همان برون تراود که در اوست" یعنی اگه اونا تو جمع با تو بد رفتار کنن در حقیقت خودشونو ضایع کردن و آبروی خودشونو بردن.
چی بهتر از این؟ اگه بهت حتی حرفی زد، بگو آره شما یکم مشکل اعصاب داری، سعی میکنم برات یه دکتر خوب معرفی کنم.یا اگر جلوی دیگران چیزی بهت گفت ، توضیح بدی که آخی، طفلکی مشکل روانی داره،همه هم میدونن..... باور کن همین جمله کافیه تا سر جاش بشینه. تو نباید خودتو دست کم بگیری. یه کم سیاست داشته باش.
حتماً به عروسی برو. دو سه ساعت شب تو عروسی بودن، هیچ اتفاقی نمی افته. در ضمن هیچ وقت این مشکلاتو به همسرت منتقل نکن. چون یه گره کور تو زندگیتون ایجاد میشه و دیگران سواستفاده میکنن.
اعتماد به نفسداشته باش. میتونی تو مجلس خودتو هزار جور سرگرم کنی. قطعا از بین مهمونا چند نفری رو یشناسی. به اونام سر بزن تا عروسی تموم شه . شاد باشی عزیزم.
RE: از رو برو شدن با خواهر شوهرم میترسم
چارش همينه كه گفتم رابطه را خيلي خيلي كم كن اصلا اونجا نرو اگه شوهرت هم اعتراض كرد دلايلتو بگو .بگو احترام نميذارن بهت و او هم ازت هيچ حمايتي نميكنه .ديگه اصلا بهشون كمك نكن .
توي مهموني هم محلش نذار اگر هم چيزي بهت گفت خودتوبه نشنيدن بزن .
ضمنا با همربوني موافقم اونها اگر به تو تو جمع بي احترامي كنن در واقع خودشونو را ضايع كردن نه شمارا .همه ميبينن چه رفتار زشتي با عروسشون دارن براي خودشون بد ميشه .
در ضمن تجربه خودمو ميگم رفتارهاي زشتشونو به همسرت انتقال نده سعي كن سريع فراموش كني چون اگه سر اين مسايل دائم به شوهرت گير بدي وسرش غر بزني كم كم ازت دور ميشه
RE: از رو برو شدن با خواهر شوهرم میترسم
ممنون بابت راهنماییتون یه جورایی ازشون سرد شدم اصلا دلم براشون تنگ نمیشه واقعا چی پیش خودشون فکر کردن /به خیال خودشون با این کارا منو تحت فشار میخوان بزارن که باب تبعشون رفتار کنم.اگه من یه روز مادر شوهر یا خواهر شوهر بشم هیچ وقت اینجوری رفتار نمیکنم چون با این کار فقط دله طرفو از خودم سیاه کردم.میترسم این کینه تا آخر عمر تو دلم بمونه.:72::72::72::72:
RE: از رو برو شدن با خواهر شوهرم میترسم
سلام همدردی/ مینویسم فقط یه کم آروم شم اگرم نظر یا کمکی کردید ممنون میشم. شوهرم دو روزه همش تو خودشه امروز ازش پرسیدم چرا همش تو فکری.گفت هیچی فقط یه کم نگرانم.این حرفش واقعا منو ترسوند چون میدونم نگران برخورد اونا با من نیست حتی بدترین برخورد/ فقط نگرانه اینه که وقتی جمعه باهاشون روبرو میشم رفتار من چطور باشه .حرصم میگیره وقتی با رفتارش ازم میخواد در برابر رفتار زشتشون ساکت بشم.نمیدونم چی کار کنم من آدمی نیستم که بخوام توهین و زور بشنوم. آخه خدایا این انصافه که مجبو باشم لال شم تا مبادا خانوادش ناراحت نشن .واقعا این وسط من چی.احترام من و این که خورد میشم مهم نیست؟همش میگه وضع خیلیا از تو بدتره برو خدارو شکر کن به خاطر اونا اذیتت نمیکنم.خیلی دردناکه بری تو خانواده ای که حتی شوهرتم ازت حمایت نکنه.چند وقته پیش خودش میگفت اگه کسی ازم ناراحت باشه حتی اگه مقصره کاملم باشه حاضرم ازش عذر خواهی کنم تا ناراحت نبینمش ولی واسه تو که زنمی نمیدونم چرا نمیتونم اینطور باشم.واقعا دلم میخواد گریه کنم کاش جمعه هیچ وقت نیاد.:302::302::302::302:
RE: از رو برو شدن با خواهر شوهرم میترسم
از الان فكرمنفي نداشته باش .از كجا ميدوني كه همسرت اين افكار را داره داري ذهن خاني ميكني .خيلي به اونها فكر ميكني هر چه قدر به يك موضوع بيشتر فكر كني بيشتر مهم ميشه وتاثيرش بيشتر .بهتره بيتفاوت باشي .حتي اينكه شوهرت تو خودشه هم برات مهم نباشه . با اعتماد به نفس كامل برو باهاشون احوالپرسي كن اگه رفتاري هم ديدي ازشون يا چيزي گفتن محلشون نده و بيتفاوت باش
تو مهموني خودتو با كسايي كه باهاشون دوستي سرگرم كن تحمل كن همش 2 ساعته ارزش نداره اينقدر بهش اهميت بدي
به جاي اين فكرها خودتو براي رفتن به عروسي آماده كن .حتي لحظه اي بهشون فكر نكن .خودتو با يك كارهنري ورزشي سرگرم كن
RE: از رو برو شدن با خواهر شوهرم میترسم
سلام عزیزم . به نظر من که حتما عروسی برو و به خودت برس و خوب حال کن .فقط بهشون سلام کن ولی سر میز اونا نشین .حسابی به ظاهرت برس ...اعتماد به نفست هم میره بالا.
RE: از رو برو شدن با خواهر شوهرم میترسم
سلام aphd عزیزم :72:
به نظر من تو باید هم رو اعتماد به نفس خودت کار کنی و هم رو بالا بردن اعتماد به نفس همسرت. همین که همسرت میگه حاضره در صورت مقصر نبودن هم از اطرافیانش معذرت خواهی کنه نشان از ضعف شخصیتیش داره. این کار اشتباهه محضه؛ چون اطرافیان رو متوقع میکنه. نذارید هر کس هر طور که دلش خواست باهاتون رفتار کنه. این شمایید که تعیین میکنید بقیه چه برخوردی باهاتون داشته باشند.
به نظر من هردوی شما به یک اندازه مقصرید که بقیه خوبیها و کمکهاتون رو وظیفه تون میدونن و به جای تشکر بهت توهین میکنن!
تا جایی که میتونی از خونواده همسرت دوری کن و تا حد ممکن باهاشون رسمی باش و به جاش تا جایی که میتونی به همسرت محبت کن و به اون نزدیک شو.
امیوارم مشکلت حل بشه :72::72:
RE: از رو برو شدن با خواهر شوهرم میترسم
خوشحالم همیچین جایی دارم برای درد و دل کردن و گوشی هست برای شنیدن.مساله خود عروسی نیست مشکل من اینجاست که فردا شب شام و روز جمعه واسه ناهاره.میتونم تو عروسی بی محلش کنم ولی شب قراره همه بریم خونه پدر شوهرم بخوابیم و صبحش بریم عروسی .مصیبتم اونجاست که شب که اونجام باید حرفای زورشونو تحمل کنم.و اگه بخوام جوابشونو بدم اونوقت بازم شوهرم عصبانی میشه.دیروز به شوهرم گفتم پنج شنبه نریم و روز جمعه بریم عروسی اول قبول کرد ولی امروز که مامان باباش اومدن واسه ناهار خونمون همش میگفت امشب بمونید فردا ظهر با هم میریم عروسی.یعنی اصلا انگار نه انگار من گفتم پنج شنبه نریم.حرصم میگیره خونه بابام عید قربان قربونی داشتن دو بار زنگ زدن که بیایین آقا نیومد گفت تازه اونجا بودی نمیخواد بریم این در حالیه که پدر و مادرم هنوزم اسمه آقا رو از اوله اسمش ور نداشتن و همیشه براش خوب بودن.خواهرای خودش همش خونه باباشونن خیلی کم به خانواده شوهرشون محل میزارن /ولی واسه منه بیچاره میگه ماهی یه بار برو خونه بابات.:302::302:
RE: از رو برو شدن با خواهر شوهرم میترسم
بازم مینویسم که آروم شم.میدونستم تصمیمشو گرفته و میخواد پنج شنبه بره دیشب بهم گفت فردا که از سره کار برمیگردم آماده باش که بریم عروسی.بهش گفتم مگه قرار نبود جمعه بریم گفت نه پنج شنبه میریم که شب خونه بابام باشیم.ناراحت شدم وگفتم که من نمیام میتونی جمعه بیای دنبالم چون دوست ندارم شب بین خانوادت قرار بگیرم و توهین بشنوم.ولی اون عصبانی شد وگفت تا کی میخوای این مسخره بازیارو در بیاری.تو که زبونت درازه ساکتم که نمیتونی باشی چیزیم بگه اینقدر پررویی که جوابشو میدی.واقعا جوش آوردم و گفتم مجبور نیستم خواهرت روبرو بشم که بخوام جوابم بدم و طبق معمول قهر کرد.
من سعی میکنم بهترین رفتارو باهاش داشته باشم که بتونم به خودم جذبش کنم ولی تمام خوبی هامو با به وسط اومدن حرف خانوادش خراب میکنه خسته شدم ما تقریبا نصف هفته ها رو قهریم چون همش شوهرم فکر میکنه که حرف درستو اون میزنه ومن هیچی حالیم نیست.کمکم کنید خواهش میکنم.:302::302::302: