نوشته اصلی توسط sadegh.h
جناب QEEN ببخشید دیر جواب دادم
من اون شروع کرد و همون روز اولم بهش نه گفتم
اما از من میشنویید مثل یک برادر از خدا طلب بخشش کن مهم نیست چی پیش اومده دیگه خیالت راحت میشه هرچی پیش بیاد چون حکمت اونه فال نیک بگیر
از خدا نخواه چیزایی که میخوای بهت بده بگو چیزی که به صلاحمه بده این بار نگرانیتو از دوش پیاده کن بده دست خدا بگو مال خودت خودتم حلش کن نخواه خدایی کنی چون جز زجر چیزی بهت نمیرسه بندگی کن تا لذت ببری
من همین الانم اون دختر مثل اولین روزی میبینم که دیدمش من همه چیو فراموش کردم حتی اگه قسمت بشه ازدواج کنیم بدون هرچیزی میپزیرم چون قسمتم با اینکه کلی منو زجر داد
تازه این اشنامونه مثلا مادرش منو پسرم خطاب میکنه و میگه تو با پسرام فرقی نداری با کل تیر طایفشون رفیقم پدرش خواست با اون شراکت کنم
اما من نمیخواهم ازادیم و ایندم به خاطر هیچ و پوچ خراب کنم منم کلی عذاب وجدان کشیدم که یکی پایبند خودم کردم کل شم فقط بخاطر اون رابطه بود نه حی اون من از بدم نمی اومد اما با یک دختر دوست بودن برام عذاب آور بود من مذهبی نیستم اما اصول خانواده برام خیلی مهمه مرد باید مرد باشه وروال طبیعیش بره و زن هم زنانه بودنش
الان من خیلی خوشحالم شاید دلیلش اینه جز خدا چیزی ندارم همه غم به اون میدم هرچی خواستم خودش قبلش برام فراهم کرده شب من تا سرمو رو بالش میذارم تو چند ثانیه تو خواب عمیقم
تو هم امتحان کن نتیجه اش خوبه