-
RE: بغض های گاه و بیگاه
سارا جان :72:
پستی که میزنم مربوط به مشکل الان نیست ، اما خیلی جاها لازمت میشه
اینکه گاهی اوقات اشک میاد سراغت به این خاطر هست که در درونت نگران هستی
نگرانی زیاد ... ما انسانها با نگرانی و ترس از اتفاق های آینده بزرگ می شویم ، یه جورای مرتب حال رو داریم فدای اون اتفاقهایی که معلوم نیست آیا در آینده اتفاق خواهد افتاد یا نه ، می کنیم
به همین خاطر سیگنال نگرانی در ناخودآکاه ذهنمون همیشه در حال فعالیت است
صحبت من این هست چرا باید نگران آنچه باشم که هنوز نیامده ( مطمئنم درک می کنی منکر آینده نگری نیستم )
چرا اجازه می دهم وقتی در اوج شادی هستم ، این نگرانی خودش رو با بغضی نشون بده که" یعنی میشه همیشه شادی باشه " و بعد بگم "نکنه این شادی ها تموم بشه "
وقتی خوب و خوش دارم زندگی می کنم چرا اجازه می دهم این فکر بیاد سراغم که " نکنه من از ایران برم برای پدر و مادرم اتفاقی بیفته و من نباشم ؟"
وقتی فرزندم داره مثل هر روز میره مدرسه چرا به خودم اجازه می دهم خبر چپ شدن یک اتوبوس در یک استان دیگر ( که صد البته ناراحت کننده هم هست ) باعث نگرانی ام بشه و آرامش رو ازم بگیره و تا ظهر که فرزندم بیاد ، همش با خودم درگیری فکری ایجاد کنم
اصل کلامم این هست ، وقتی من در راه درست و اصولی دارم قدم برمی دارم چرا باید نگران عملکرد و عواملی باشم که تحت کنترل من نیستند؟
من باید نگران عملکرد خودم در شرایطی که پیش میاد باشم
وقتی من رفتار اصولی و درست را با همسرم در پیش گرفته ام چرا باید نگران این قضیه باشم که نکنه شوهرم لوس بشه ، نکنه عادت کنه ، نکنه پررو بشه ، نکنه فکر کنه من دارم باج می دهم و نکنه های زیاد دیگری که اکثر خانوم ها در این تالار در تاپیک های مختلف می گویند و کارشناسان همش سعی دارند اونها را سوق بدهند به سوی تمرکز به عملکرد خودشون نه عملکرد دیگران
وقتی من با تحقیق و بررسی راننده ای مجرب و سرویس مناسب برای دخترم گرفته ام و دخترم رو هم از نکات ایمنی آگاه کرده ام ، چرا باید نگران باشم که نکنه تصادف کنه ، نکنه فلان بشه ، نکنه بهمان بشه
وقتی من فرزند شایسته ای برای پدر و مادرم بوده و هستم ، و آنها هم خدا را شکر توانا و کارآمد هستند
وقتی توانایی تحصیل در که در یک کشور دیگه و در دانشگاهی با درجه علمی بالاتر را در خودم می بینم
چرا نباید از این فرصت استفاده کنم؟
آیا غیر از این هست که هرچقدر من تواناتر بشوم ، پدر و مادرم از اینکه مرا اینگونه تربیت کرده اند نیز خوشحال تر و راضی تر و مفتخرتر می شوند ؟
درکل وقتی درست رفتار کنیم و نگران چگونه رفتار کردنمون باشیم نه نگران عوامل بیرونی که در کنترل ما نیستند
اون وقت نگرانی هامون تعدیل میشه
اون وقت گرفتن تیزی احساس در وجودمون درونی میشه
اون وقت هست که احساس رضایت داریم ، اون هم رضایت قلبی
-
RE: بغض های گاه و بیگاه
سارابانوی عزیز
وقتی چند مدت پیش پست مربوط به خواهر هات رو حوندم خیلی گریه کردم. شاید حرفهایی که می خوام بزنم بیشتر گریتو در بیاره. اما گفتم باز بگم شاید از تجربیاتم بتونی استفاده کنی.
راستش من شرایط شما رو (ترک وطن) 6 سال پیش تجربه کردم. سعی نکن جلوی اشکهات رو بگیری. خودت پزشکی و بهتر می دونی این اشک ها همه از یه جایی درون ما نشات میگیره. شاید اشکهای الانت با اشکهایی که بعد از مهاجرتت میریزی ماهیتشون متفاوت باشه. می دونی این حس موقت بودن, حس اینکه بزودی قراره از چیزهایی که دوستشون داری(یا بهتره بگم عاشقشونی) جدا بشی دلت رو پیر می کنه اما همونقدر می سازدت اگر ازش درست استفاده کنی. یعنی سعی کنی از تک تک لحظاتش به اندازه یک عمر استفاده کنی و لذت ببری. و در تک تک ثانیه هاش یک دنیا عشق بورزی. (احساسی شبیه به ترک دنیا که دل رو پیر می کنه ولی پیری ای که زیباست و آزادت می کنه از هر چه که بهش دل بستی). و البته در حالیکه می دونی باز هم فرصت داری که به تمام این عشق زمانی در اینده ای نه چندان دور برگردی. فقط کافیه از این فرصت استفاده کنی تا یک قدم بزرگ در تعالی روحت برداری.
اگر ترس هایی هم از اینده و ناشناخته هات دور از وطن داری بنویس. شاید بتونم کمی از ترسهات کم کنم.