-
RE: از نامزدم متنفرم
زيبا كردستاني عزيز
هنوز نتونستم.هركاري مي كنم نمي تونم بهش علاقه مند بشم.ديشب با هم رفتيم بيرون.از اين كه با اون مي رم بيرون اصلا لذت نمي برم.اصلا من ازبيرون رفتن با اون بيزارم.باور كنين بعد از تقريبا كم تر از يك ماه اومد واسه يك سري كار.روز بعدش با همه فاميل رو هم رفته 14 نفر بوديم رفتيم بيرون.همش ارزو مي كردم كاش نبود.همش ازش فرار مي كردم.خانوادم اين رو درك نمي كنن كه دوست داشتن خيلي تاثير مي ذاره روي رفتار.همين دوست نداشتنام باعث شده رفتارم هم باهاش بد باشه.اصلا رفتار هاش رو نمي تونم تحمل كنم.شما مي كين منو دوست داره... شايد ولي رفتاراش غير از اينو نشون مي ده.توقع داره باهاش خوب باشم ولي اون با رفتاراش داره منو از خودش دور مي كنه.خيلي لج مي كنه توقع داره من كوتاه بيام ولي اون كوتاه نمي ياد.جلوي مردم خيلي خوبه ولي به من كه مي رسه باهام لج مي كنه.مامانم هم به خاطر اين كه خواهر زادشه ازش دفاع مي كنه.اونم به قول معروف روش زياد مي شه.من نمي دونم جطوري با اين شخص ازدواج كنم اصلا الان احساس مي كنم اصلا واسه ازدواج اماده نيستم.البته ازدواج ما قراره تابستون باشه ولي من مي خوام بيشتر صبر كنم.دارم دق مي كنم كمكم كنيد.حتي خوبي هاش هم تو ذهنم نمي مونه اين قدر كه بيشتر بدي ديدم.:302::302:
-
RE: از نامزدم متنفرم
عزیزم دیگه نمیدونم چی باید بهت بگم! تا خودت نخوای هیچ چیز عوض نمیشه. تا وقتی فکر کنی که ازش متنفری نمیتونی باهاش بیرون بری و لذت ببری! این طبیعیه. به خاطر همین هم هست که رفتاراش هم به دلت نمیشینه و فکر میکنی اون با تو لج میکنه.
من مطمئنم طرز برخوردت باهاش طلبکارانه هست!! یعنی از کوچکترین رفتارش آزرده میشی و درعوض توقع داری که هر رفتاری که داشته باشی اون چیزی نگه و فقط تحمل کنه!! البته یک مقدار از رفتارات به خاطر سن کمت هم هست. راستش فکر میکنم اصلا زیاد موضوع رو جدی نگرفتی.
گلم! به حرفای مامانت بیشتر گوش کن و در برابرش جبهه نگیر! تو تقریبا همسن دختر من هستی پس بهت میگم که هد چقدر هم که مامانت خواهر زاده اش رو دوست داشته باشه ولی تو رو بیشتر دوست داره و خیر و صلاحت رو میخواد. اون واقعا تجربه بیشتری از تو در امور زناشویی داره و مردا رو هم بهتر میشناسه و فقط به خوشبختی تو فکر میکنه پس به حرفاش گوش کن و از تجربیاتش استفاده کن.
بازم تکرار میکنم که تا مشکلت حل نشده به هیچ وجه عروسی نکن عزیزم. :72::72::72:
-
RE: از نامزدم متنفرم
سلام helmi عزیز
حتما یه چیزی تو وجودش شما رو جذب کرده که در ابتدا بله را گفتی و سر سفره عقد نشستی!!!
ایشان را با کسی که 5 سال دوستش داشتین، مقایسه میکنین توذهنتون؟ اگر مساله سرد مزاجی شما و مزاج گرم ایشون را کنار بزاریم، تا چه حد به ایده الهای شما نزدیکن و چه میزان فاصله دارند؟
اینکه حس آرامش و لذت کنارشون ندارین، خیلی بد هست اما به نظرم باید ریشه یابی شه!! در هر صورت، تا زمانی که حس اشتیاق نسبت بهشون پیدا نکردی، ازدواج نکن!
گاهی وقتها پیش میاد باغبانی دو شاخه را به هم پیوند داده، اما به هزار و یک دلیل نگرفته، گاهی زمانش مناسب نبوده، گاهی، تو شرایط مناسبی نبوده، گاهی مراقبت لازم به عمل نیامده، گاهی هم همه اینها درست بوده اما پیوند نمیگیره،
امیدوارم اونچه که به صلاحتون هست به زودی اتفاق بیافته:72:
-
RE: از نامزدم متنفرم
سلام
به نظر من کمی سن شما یکی از علل اصلی قضیه است. خانم ها تو سن پایین بخاطر عدم تکامل و بالانس هورمونی و همچنین یک احساس تعجب از چرایی ارتباط جنسی (مخصوصاً اون دختر خانم هایی که تازه متوجه وجود ارتباط اینچنینی بین زن و مرد شده اند)شاید علاقه ای به جنس مخالف نداشته باشند و به این مسائل بعنوان یک تابو (یک موضوع بد) نگاه میکنند. بر عکس پسر ها تو این سن خیلی بی پروا بوده و حساب نشده گام بر میدارند.
شاید یکی دیگر از دلایل احساس شما نسبت به همسرتون کمی سن ایشون باشه (مثلاً نگاه شما به اون بعنوان یک پسر بچه نه یک مرد است) که این مسئله با گذشت زمان حل خواهد شد.
-
RE: از نامزدم متنفرم
جناب آقای پارسا با این نظرتون موافقم.
به نظر من خانواده به خصوص مادر باید به این مسئله توجه کنند که دخترشون ازلحاظ فکری به مرحله ای رسیده که بتونه زندگی مشترک رو شروع کنه و این مسئولیت رو بدوش بکشه و بعد دختر رو سر سفره عقد بشونن!
حتما باید قبل از این مرحله دختر یا پسر رو با مسئولیتهاشون در مقابل همسر و اینکه با ازدواج وارد مرحله دیگری میشن آشنا کرد. در غیر اینصورت مشکلات زیادی برای اونها و طرف مقابلشون پیش میاد.
-
RE: از نامزدم متنفرم
مرسی از همگی
سعی می کنم جواب همتون رو بدم
راستش از موقعی که نفر قبلیم که باز پسر خالم بود رو از دست دادم که مدتش کم تر از یک ساله از همه زندگیم متنفر شدم.داستان جدا شدنم خییییییییلی طولانیه که قابل گفتن نیشت.امروز یاد حال هوای اون موقع افتادم.روز اربعین بود که فهمیدم قراره نامزد کنه.تا قبل از اون باورم نمی شد که دلش بیاد با کسی به غیر ار من ازدواج کنه.کار من شده بود که جلوی مامانم نشون بدم که واسم فرقی نمی کنه.پسر خالم با کسی ازدواج کرد که خانوادش هیچکی راضی نبود.دلم برای خودم سوخت که نتونستم کاری بکنم که به خاطر من جلوی همه وایسته.
نامزدم بالاخره برگشت به کشورش.احساس ازادی می کردم.از موقعی که پسر خالم منو شکوند دیگه نتونستم به کسی علاقه مند بشم.احساسات دیگه در من وجود نداره.درسته که من قراره توی شرایط خیلی بهتر زندگی کنم ولی کاش...
نامزدم هیچ وجه تشابهی با اون نداره.اصلا با تمام دنیا متفاوته.تو عمرم با شخصی مثل اون اشنا نشدم.دلم برای مامانم می سوزه.خوشحال بود که من وداره به یک پسر خوب می ده ولی نمی دونست قراره حرص بخوره از دستم.من کاملا می دونم ازدواج چیه و راجع به همه دچیز هم می دونم چون رشتم هم تجربی بود.مشکلم اینه که روحم اسیب دیده.توی کم تر از یک سال دو بار شکست خوردم.هم دشکست عشقی هم شکست در ازدواج.اون هیچ چیزی نداره که منو جذب کنه.دوست داشتم با یک مردی باشم که قوی باشه نگذاره کسی به من حرف بدی بزنه.ولی اون حالیش نیست وقتی کسی مسخره می کنه تایید می کنه بعد اخرش به روش مسخره میگه یالا اذیتش نکنید.من دوست داشتم با کسی ازدواج کنم که محبت به من بده نه من بشینم منتش رو بکشم و فقط خودمو تغییر بدم به خاطرش.
وقتی می گم لجوجه واقعا لجوجه.این رو همه می دونن.مامانم می گه هر چی می گه بگو چشم ولی نمی تونم.چند بار شده هی بزنه تو ذوقم.رفته بودیم جگرکی گفت چی می خوای گفتم دو سیخ جگر.این مال همون روزیه که دو نفری رفتیم بیرون.زود بهم گفت چه خبره.با این که این اخلاقش نیست نمی دونم چرا این طوری می زنه به ذوق ادم.وقتی اوردند هر سیخ 3 تیکه توش بود یعنی ضایع شد.
من برای رفتن به خارج باید امتحان زبانشون رو بدم.وقتی با هام درس می ده توقع داره همه چیزمو درست جواب بدم.یک دونه غلط بگم.حواست کجاست؟چرا حواست با من نیست.یا یک کم لهجشون رو مسخره می کنم و می خندم یک لبخند هم نمی زنه.میگم چته دارم شوخی می کنم میگه نه داری مسخره می کنی .یعنی زبانی که تا حالا صحبت نکردم رو توقع داره زود یاد بگیرم.منم خورد تو ذوقم بقیه درسو همینطوری تموم کرئم.درس که تموم شد مثلا بغلم می کنه.منم اگه دست خودم بود ه9لش می دادم می رفتم.
من روحا اسیب دیدم.نمی تونم هم روحم رو درمان کنم با این شخص چون بدتر اسیب می بینه.:325::325:
به من کمک کنید خواهشا.خاطرات گذشته از ذهنم بیرون نمیره.دارم می سوزم
-
RE: از نامزدم متنفرم
کسی نمی خواد کمکم کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:302::302::316:
-
RE: از نامزدم متنفرم
سلام دوست عزیز
به نظرم باید قبل از نامزدی به خودت فرصت میدادی تا تعلق خاطرت به پسر خاله کم و کمتر شه اما حالا کاریه که شده و شما نامزد کردین!
در حاله حاضر بهتر هست هرمکان یا هر چی که شما رو به یاد گذشته میندازه به صورت موقت حذف کنی، مثلا مکانهایی که با هم میرفتین و ممکنه به یاد ایشون بیافتی، فعلا نری یا هر جا و هر سخن وهر فعالیتی که چنین حسی داری!! سعی کن تا ریسمانهای علاقه ای رو که به پسر خاله در قلبت شکل گرفته پاره کنی، به خداوند بسپاریش و براش آرزوی خوشبختی کنی، هر زمان تو ذهنت خواست بیاد، پاکش کنی و نامزدت را جایگزین کنی!
راستش من هم مشکلی مشابه مشکل تو دارم و به کمک دوستان و راهنماییهاشون دارم رو خودم کار میکنم، برات لینکش رو میزارم تا اگه دوست داشتی از قسمتی از پستها که مناسبت هست، استفاده کنی.
http://www.hamdardi.net/thread-25225.html
از طرفی بهتر میبینم، تا یه مدت که خودت را پیدا کنی، تعداد و زمان ملاقات با نامزدت را کم کنی اما به کیفیتش اضافه کنی، مثلا اگر حس شادی داشتی، حس کردی میخواهی کنارت باشه ، براش وقت بزار و زمانهایی که چنین حسی نداشتی، ازش عذر خواهی کن و بگو که امروز حس خوبی ندارم و ازت میخوام که درکم کنی و بهم فرصت بدی تا حالم بهتر شه چون نمیخوام ناراحتت کنم!!!
عزیزم نامزدت اونقدر دوست داره،، که در زبان یاد گرفتن شما داره تعجیل میکنه، تا زودتر بتونی همراهیش کنی و یا اینکه خارج از کشور کمتر دچار مشکل شی و سریعتر بدون وابستگی به ایشون وارد اجتماعشون شی!! اینو ازشون قبول کن! نوعی محبت هست نه لجبازی!!!
دیگه بعد از این مدت حتما حساسیتها و نقطه ضعفهای هم را شناختین، مثلا الان فهمیدی که دوست نداره به لهجش بخندی یا خیلی مسایل دیگه، سعی کن در شوخیهات به موضوع جذاب برای هردو بپردازی تا با هم بخندین و نه اینکه به هم بخندین!! دختر خوب، به عنوان خانمی که داری متعهل میشی، سعی کن تا نامزدت را بشناسی، بهش بها بدی تا بها دار شی، همراهیش کنی تا همراهیت کنه!! اجازه بده تا عشق در رابطه شما راه پیدا کنه، باور کن
از طرفی نکاتی رو که ذکر کردی، مثلا ایراد گرفتن ایشون به سیخ جیگر یا .... یا همه این موارد به عدم شناخت شما، حساسیتهاتون و از همه مهمتر شناخت جیگرکی بر میگرده، یه مدت ایران بمونن و ببینن همه چی داره آب میره مشکل حلله:311:
بیا اینجا و از کارهایی که رو خودت کردی برای فراموشی پسر خاله بگو، از کارهایی که برای افزایش عشق و علاقه به نامزدت کردی بگو، :72:
موفق باشی
-
RE: از نامزدم متنفرم
سلام . دیوار کج تا ثریا کج رود . یبار دیگه به این مساله فکر کنید .
-
RE: از نامزدم متنفرم
نمی دونم چی کار کنم.من ارزوی ازدواج قشنگی می کردم با کسی که درکم کنه و بهم محبت کنه.ولی هر چی می خوام یک روز خوب یادم بیاد هیچی یادم نمی یاد.دو هفته هست که رفته.شاید یک یا دو روزش دلم براش تنگ شد.قرارم نیست تا دو سه ماهه دیگه همو ببینیم.
من توی اون امتحان سفارت قبول شدم.همونی که به خاطرش کلی با هم بحث می کردیم.به یاد می داد درس بخونم انگار بلد نیستم.خدا رو شکر با 15 روز درس خوندن با اولین بار امتحان دادن قبول شدم.حتی کارمند سفارت به بابام گفت چه دختر باهوشی داری.نامزدم بهم تبریک...ولی شب که با هم چت می کردیم می گفت افرین تو با هوشی...ولی من باهوش ترم من الماسم(کلمه ای که من همیشه ازش بدم می اومد و خودش می دونه و اصرار داره به گفتنش).
بلد نیست اصلا من رو خوشحال کنه..اعصابم از دستش خورد می شه.دلم نمی خواد دیگه ببینمش