RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
من هیچ وقت نذاشتم هیچ کس حتی پدر و مادرم از مشکلات زندگیمون با خبر شن حالا هم خیلی واسه قانونی شدنش اصراری ندارم و ضمنا معتقدم مشکلات خانوادگی رو باید تو خونه حل کرد بنابراین وقتی میریم قانونی اقدام می کنیم که ایشون هم مصمم باشه همینکه دیگه نبینمش یا بهم زنگ نزنه کافیه
مساله اینجاس من الان یه هو بگم می خوام جدا شم پدر مادر ایشون نمی گن چی شده حالا من مادر خودمو تا حدی راضی کردم وگرنه قصد از مطرح کردن آزار و اذیت کسی نیست
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sarah1360
حالا هم خیلی واسه قانونی شدنش اصراری ندارم و ضمنا معتقدم مشکلات خانوادگی رو باید تو خونه حل کرد بنابراین وقتی میریم قانونی اقدام می کنیم که ایشون هم مصمم باشه [undefined=undefined]همینکه دیگه نبینمش یا بهم زنگ نزنه کافیه[/undefined]
مساله اینجاس من الان یه هو بگم می خوام جدا شم [undefined=undefined]پدر مادر ایشون نمی گن چی شده [/undefined]حالا من مادر خودمو تا حدی راضی کردم وگرنه قصد از مطرح کردن آزار و اذیت کسی نیست
1- شما که می گید خیلی کم می آد دیدن پدرتون و زنگ هم که سه چهار روزه نزده و ... دو ماه هم هست که هیچ ارتباط زناشویی نداشتید، خب پس خواسته شما خودبخود تامین هست دیگه.
2- مسلما می پرسند که چی شده و چرا. به هر حال بی دلیل که نمی شه بگی طلاق می خوام. با دلیل موجه هم دادگاه به زور قبول می کنه.
3- همسرتون داره روی تزش کار می کنه و ماههای آخر کارش هست. به نظر من انسانی و انصاف نیست که الان این مساله را مطرح کنید. بذارید این شش ماه هم بگذره و کارش تموم بشه. بعد می تونید مطرح کنید.
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
مساله اینجاس که من بیش از یک ساله از ساده ترین حقوق انسانیم گذشتم تا تزشو انجام بده که البته وظیفه بوده هیچ منتی نیست
اون وقت ایشون برای کوچکترین مسایل خانوادهاش و فامیل و دوست پیش قدمه
لزومی داره وقتی یکی از دوستامون از خارج از کشور می یاد در صورتیکه ایران پدر و مادر و خواهر و برادرو... می رن فرودگاه دنبالش ایشون هم بره فرودگاه این فقط یه مثاله وگرنه این دوست بسیار هم برای من عزیزه و محترمه ولی کلا باید اولویت هاش به هم ریخته پس من هم ضرورتی نمی بینم بیشتر از این مراعات حالشو بکنم
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
هر 2-3 روز یه بار همسرم به بهانه یکی از وسایلاش زنگ می زنه به من و آد می بره چند روز پیش همه لباس هاش و وسایل شخصیش رو گذاشتم تو چمدون و دادم برد. حالا به نظرتون من باید چی کار کنم؟
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
دوست خوب
یعنی هیچ حسی به شوهرت نداری
چه قدر سرد ازش حرف می زنی؟
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
من عاشقش بودم طوری که شاید کمتر کسی رو دیده باشم اینجوری به همسرش عشق بورزه ولی الان نه خیلی دلم ازش شکسته اون آدم خوبیه ولی تو زندگی مشترک کم آورد
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
چرا دوست عزیزم
بیشتر توضیح بدین چرا ازش دلتون شکسته
ناراحتیت باعث شده که احساسی داری فکر می کنی و تصمیم می گیری
به نظر می رسه که تصمیمت برای جدایی شبیه یه لجبازی احساسی باشه
اما چرا؟
گفتی که از بی مسئولتیش برای زندگی ناراحتی
اما تصمیم به طلاق تصمیم عجولانه ایه
آیا هیچوقت از خواسته هاتون باهاش واضح حرف زدین و گفتین
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
ما کلا خیلی پیش هم بودیم ( همکلاسی و همکار) در نتیجه بر عکس خیلی از زن و شو هر ها فرصت زیادی برای صحبت و شناخت همدیگه داشتیم. ببین مساله اینجاس که موقع خوشی این آدم همه جوره همراهه ولی کوچکترین مشکلی که پیش می یاد وقتی چشمم رو باز می کنم می بینم روبرومه بارها به شکل های مختلف بهش گفتم درسته که من آدمیم که خودم از پس کار هام بر می یام ولی به عنوان یک زن دوست دارم از طرف همسرم حمایت بشم . دوست دارم وجودش رو حس کنم حس کنم تو بدترین روز ها هم تنهام نمی ذاره تو حرف همه چیز خوبه بسیار شیرین زبان و زبان باز ولی وقت عمل کم می یاره حس نمی کنه من و اون یه خانواده هستیم البته یقین دارم یه بچه می تونست حس مسولیت رو بهش بر گردونه ولی من دیگه دوسش ندارم آدمی که به خاطرش هر کاری بکنی و در عوض هیچی.
همسر من کوچکترین محبت دیگران رو بهترین شکل جبران می کنه این کارشو دوست دارم و خودم هم سعی می کنم همین طور باشم ولی چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
سارا جان قطعا هر دوتون فهمیده و عاقل هستید
کاش یه خورده بیشتر فکر کنی
به نظر میاد مشکلتون قابل حله و میتونید به اون روزایی که گفتی عاشقش بودی برگردی
فقط باید با هم صحبت کنبد و خیلی صریح و واضح خواسته هاتو بگی
کاملا معلومه که دلت شکسته اما شاید اگه یه شانس بهش بدی بتونه جبران کنه
اگه نظرت عوض شد بچه های همدردی خوب راهکار میدن
شاید یه تلنگر میخواد
:323:
RE: چطوری بهش بگم که باور کنه؟
با احترام به دغدغه هایی که مطرح کردید ولی از نظر من حرف هایی که زدید در حد بهانه است. درسته ایشون ایراد داره اما خیلی از زن و شوهر ها هستند که با وجود مشکلات عمیق تر با هم می سازند. شما مثل یک غریبه از ایشون یاد می کنید. البته انصاف داشتید و بعضی از خوبیهاش رو نادیده نگرفتید ولی من تو حرف هاتون موضوع بغرنجی که باعث تصمیم به طلاق بشه ندیدم. اگر واقعاً عشقی ندارید و از ایشون زده یا خسته شدید که یه بحث دیگه ست و جدایی اجتناب ناپذیره ولی اگر حس می کنید که عشق هنوز وجود داره اما کم رنگ شده مشکلاتتون با مشاوره و بحث منطقی به احتمال زیاد حل میشه. زندگی مشترک از خود گذشتگی هم می خواد. هم از جانب مرد هم از جانب زن. من کاستی های ایشون رو ندیده نمی گیرم اما تصمیم به طلاق به خاطر این مشکلات رو یکم زیاده روی یا عجله می بینم.