RE: درد دل ( مي دونم حرف هام تكراريه ولي سنگ صبورم باشيد)
سلام مهرو جان::72:
امیدوارم که خداوند به شما دوست خوبمون صبر بده و سعی بکنی در ارامش ان شا الله بر این مشکلات پیش امده در طی 5 سال زندگی مشترک فایق بشی...:323:
مهرو جان در /ایین با اجازه شما من دوری زدم و تمام تاپیک های قبلی ایجاد شده توسط شما رو خوندم...اگر مایلی یک بار دیگه باهم بخونیم و شما خودت از ماحصل کل نوشته هاتون در تالار بتونید نکاتی را استخراج کنید ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مهرو
الان حس مادر و پدرم در مورد همسر من اينه كه ما از داماد شانس نياورديم:302:
حس همسرم: پدرت من رو بچه فرض كرده كه مسايل ساده رو چندين بار به من گوشزد ميكنه .من مرد زندگي تو هستم و اونديگه اين حق رو نداره براي تو تصميم گيري کنه..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مهرو
[color=#4B0082] فقط كافيه يكبار سر يك مساله عصبي بشه، چشم هاشو مي بنده و دهنشو باز مي كنه و از خودم تا خانواده منو به زير فحش و توهين مي كشه. با توجه به اينكه من شخصا آدم منطقي هستم و در بحث ها سعي مي كنم تا آنجا كه ممكنه توهين نكنم اين خصلت همسرم برام غير قابل تحمل شده.
بهش اصرار كردم كه به مشاور مراجعه كنيم اما ايشون زير بار نمي ره. قبول نداره كه رفتار عصبي اش زياد از حده و ميگه من نميتونم تحمل كنم كسي حرف زور به من بزنه.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مهرو
همسرم واقعا احساس مي كند بود و نبودش براي پدرم مهم نيست و كلا قيد رفتن به خانه آنها را زده است.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مهرو
همسر پرخاشگر و عصبی ام آنقدر جو خانه را متشنج کرده که دختر کوچکمان هم پرخاشگر و عصبی شده است و وقتی چیزی مطابق میلش نیست خودش را می زند.اما ناراحتی من بیشتر بخاطر این است که تحملم کم شده و دیگر مثل سابق صبوری نمی کنم.امروز در دعوا بهش گفتم بره بمیره !نفرینش کردم.بهش هم گفتم دیگه مرد زندگی من نیست.
منم الان پرخاشگر شدم.منم ناسزا گفتن به همسرم برام عادی شده.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مهرو
ولی از همان اول شرایط اقتصادی توسط من تامین میشد.حالا که من سر کار هستم و شوهرم دو سه ماه دیگه درسش تمام میشه هر مشکلی رو ربط می ده به اینکه چون تو خودت پول در میاری و درآمدت بالاست.مطیع من نیستی و هر کاری دلت می خواد می کنی!بخدا اینطوری نیست اصلا. ولی بسکه همسرم این حرفا رو تکرار کرده ممن هم ناخواسته بعصصی وقتها از دهنم در میره که خوب این پس اندازه منه خودم براش برنامه دارم.
از اولش خونه ودرآمد از من بود .الانم من ماشین خریدم درحالیکه همسرم حتی گواهینامه هم نداره.
هر طور رفتار می کنم میگه داری پولتو به رخم می کشی.
خب مهرو جان تمام قسمت های بالا رو دوباره بخون به خصوص قسمت های بولد شده را...مهرو جان الان به نظر من مشکل شما از دو جنبه قابل بررسی ست..
1:ارث.....به نظر من اینکه در خانواده ایشان این حالت وجود داشته و /در همسر شما هم در عصابنیت فوت کرده اند خودش برای شما در اول از همه تلنگریست...نمیشه کتمان کرد که یک سری از خصایص ارثی هستند ولی ما می تونیم اونها رو با توجه به محیط تغییر بدیم..شما فرمودید فوق تخصص دارید (پزشک هستید دیگه؟درسته؟)پس شما به خوبی می دونید که حتی دو قلوهای همسان که دارای ویزگی های وراثتی یکسان هستند وقیت در دو محیط متفاوت بزرگ می شن می تونن خصایص متفاوتی رو نشون بدن...و با توجه به اینکه شما در پست هاتون بیان کردید که به این موضوع واقف بودید باید در اول زندگی مشترک بر روی محیظ کار می کردید چون این دسته افراد به دلیل دوران کودکی که پشت سر گذاشته اند کاملا به نظر من مستعد بروز هستند پس ای کاش از روز اول به این موضوع دقت می کردید...
2:محیط..
این محیط برای همسر شما به خصوص بعد از ازدواج اصلا در شرایط ایده ال برای یک مرد نبوده...برخوردهای پدر دلسوز شما ..دخالت های خانواده...زندگی در خانه شما به این نحو ذکر شده...درامد زایی از جانب شما..بیکاری همسرتان...رفتارهای بی تجربه شما (این مورد کاملا طبیعیه) در کنار زمینه عصبانیت همسر شما..همه و همه دست به دست هم داده که شما الان در چنین بحرانی قرار بگیرید و متاسفانه من درک می کنم که شما واقعا در چه شرایطی به سر می برید...
دوست من تمام این موارد ..تمام شما با تجربه عمل نکردید..نه خانواده شما ..نه شما..نه همسرتان...
ما زنها به واسطه اینکه کسی رو دوست داریم...و خانواده های ما به خاطر اینکه اب تو دل ما دخترها تکون نخوره ..کاملا ناخواسته دچار اشتباهاتی میشمیم که زندگی رو به انحراف می کشه ..که بزرگترین مشکل اون خاموش شدن اتش عشق ماست...
الان کاش گفتن فایده نداره ولی خواستم به شما بگم که شما نیاز به تغییر جدی در روند زندگیتون دارید اون هم خیلی جدی....چون دختر شما داره دچار مشکل میشه و این گناه نابخشودنی ست...
کمی به گذشته خودت و همسرت برگرد..
همسر شما داشجو بود..درس می خوند..باشه ..به هر حال وقتی ازدواج می کنه تامین خانه..ماشین ..درامد با همسر شماست..ولی شما با مهربانی بیش از حد و قبول این مسئولیت نقش های خودتون رو عوض کردید و الان شما با همه تلاشتون نقش مرد خونه دارید و همسرتون نقش زن...شما باید هر چه سریعتر حتی با قبئل خیلی سختی ها به تعویض نقش هاتون بپردازید...
نکاتی که در تاپیک دختر غرغرو..نوشتید و دوستان پاسخ هایی که دادند حاوی نکات بسیار مهمی هستند..اصلا انتظار نداشته باشید 1 یا 2 روزه به نتیجه برسید که اصلا امکانش نیست...
یادمه اون روزها که فعالیت من بیشتر بود روزی بالهای صداقت به من نکته جالب گفت که همیشه ممنونشم..گفت درمان یک زندگی 1 ساله خیلی راحت تر از زندگی 10 ساله ست..ولی بالهای صداقت تونست..بهت توصیه می کنم تاپیکشو حتما بخونی...و من با اینکه این جمله ساده ست ولی ما خیلی هامون فراموش می کنیم...پس تا 5 سال زود تر درمانش کن..
اگر بتونی همسرتونو راضی به رفتن پیش یک مشاور بکنید خیلی بهتره...و اثرات اون بر روی کل خانواده شما مشهود تر خواهد بود..ارام ارام..نه ناگهانی اونو دعوت و تشویق به این کار کن ....شاید پست های تالار برای شما راههایی داشته باشه ولی عمل به این حرف ها خیلی سخته و نیاز به همراهی همسر شما داره...
شما در طی این 5 سال و به قول خودتون راحت شدن شنیدن و گفتن ناسزاوووئ اینکه نفرینش کردید و گفتید تو دیگه مرد من نیستی در واقع اونو وارد سیکل منفی کردید که باید کات بشه...این حرفها برای یک مرد بسیار پذیرشش سخته و شما مستقیما مردانگی وی را نشانه گرفته اید...برعکس اینکخ فکر می کنید زود اشتی می کند..من این طور فکر نمی کنم ایشان بسیار هم دلگیر هستند...
پس همان طور که دوستان گفتند حس مردانگی ایشونو تقویت کن ولی مصنوعی عمل نکن...باید طبیعی باشه که خودش هم روش داره...
الان بشین و به انالیز کلیه رفتارها بپرداز..کاملا بی طرفانه..رو کاغذ بنویس و اهدافت رو مشخص کن و صبور باش...همه مشکلات رو نمی تونید با هم حل کنید..از مهمترین مشکل شروع کن.راه حل ها و عوارض جانبی اونو بررسی کن بعد درمان کن...و بذون تو زندگی هم مثل پزشکی ...پیشگیری بهتر از درمان است....
خواندن تاپیک زیر هم به شناخت نیاز اقایون خیلی کمک می کنه....
http://www.hamdardi.net/thread-6377-post-237064.html#pid237064
موفق باشی..
سارا بانو:72:
RE: درد دل ( مي دونم حرف هام تكراريه ولي سنگ صبورم باشيد)
مهروی عزیزم بدون تنها نیستی.اگرچه شنیدن این حرف باری از دوشت برنمیداره اما بدون زنهایی زیادی همدردتن.یکیش خود من
من فکر میکنم مردهایی مثل همسران ما کودکی سختی رو به لحاظ عاطفی گذروندن.یا نادیده گرفته شدن و یا تو خونه هاییی بزرگ شدن که مرد خونه اعتباری نداشته و مادر خودرای و خودسری داشتن.فکر میکنم یه جورایی از استقلال و موفقیت زن واهمه دارن حتی اگه در ظاهر اینو نشون ندن..من در مورد این موضوع خیلی مطالعه کردم.دلایل زیادی داره.گاهی هم کاملا برعکسه موارد بالاست.ممکنه پدر سختگیر و مرد سالاری داشتن.به هر حال علت هر چی که باشه فرقی نداره چون این طرف قضیه زنی قرار گرفته که عمیقا درد میکشه و تکیه گاهی نداره عزیز دلم من فکر میکنم باید در وهله اول ببینی هدفت چیه ؟اگه قصدت ادامه رابطه به همین صورته باید با خودت کنار بیای و همسرت رو همینطوری بپذیری و انقدر رو خودت کار کنی تا با بی حرمتیهای اون نشکنی.بعضی آدمها کارشون خرد کردنه ....تو چی؟خرد شدنی هستی؟خودتو از نظر روحی قوی کن.بی نیاز شو باور کن میدونم چقدر سخته.....اما روزی که به بی نیازی برسی میتونی تصمیم درست بگیری اونوقت چه تو این رابطه بمونی چه ترکش کنی زن قوی هستی که استقلال روحی داره و اسیب پذیر نیست.حتما برای قوی شدن کمک حرفه ای بگیر.به خاطر خودت و دخترت.در غیر این صورت در آینده ممکنه دخترت تجربه ای مشابه خودت رو داشته باشه.صبور باش. مقاوم .برای منم دعا کن