RE: اضطراب و استرس دور شدن از شهر و خانواده ام بعد از ازدواج
سلام دوست عزیز
اگه جای من بودی که یک سره با ماشین 18 ساعت راه دارم تا به شهرم برسم چه کار میکردی؟
غربت سخت هست ولی آدم عادت میکنه.
همسرت خوبه خانوادش خوبن اونوقت شما نشستی داری شک میکنی به ازدواج
فکر نمیکنی ناشکر هستی؟
هر وقت دوست داشتی بیا چند روز پیش خانوادت بمون اینکه دیگه غصه نداره
ولی گذشته از همه اینها زبون درازی و قهر و کینه توزی آفت زندگی هست مواظب باش این آفتها زندگیت رو از بین نبره...
RE: اضطراب و استرس دور شدن از شهر و خانواده ام بعد از ازدواج
یعنی میخواد شما فقط تابع مطلق باشین و انتقاد نکنین؟نه...تا حدی میپذیره..زیاد برم قاطی میکنه
[b]ممنون از راهنمایی های همه شما...:43:
خیلی اروم شدم...اره بعضی وقتا میگم من ناشکرم...نامزدم نه اهل چیزیه ..خانوادش خوب و حمایتگر...حتی وقتی اونجا هستم اخراش که میخوام بیام شهرمون کلی ازم معذرت میخوان که اگه اشتباهی حرفی زدن ببخشم...کل خونواده خوب...ولی خب مثلا منمجبور شدم یکم تغییر کنم اونجا..چون فرهنگمون یکم متفاوته..مثلا سر پوشش روسری
مشکل من اینه که خیلی پرتوقع شدم و مدام حرف همه روم تاثیر بد میزاره...مخصوصا وقتی میگن وااای چجور تحمل میکنی ما یه دقیقه پیش مامانمون نباشیم میمیریم و از این حرفا...مخصوصا فامیل
خب مسلمه وقتی من زبون درازی نکنم اصلا دعوا پیش نمیاد تازه با این شرایط جواب دادن من اون هم معذرت میخواد و همش میگه این دفعه بیای اینجا عوض میشم ..من میگم چرا باید ناسزا بگه؟حق داره؟
چون دارم از خانوادم که وابستگی شدید بهشون دارم جدا میشم توقعم ازش رفته بالا.وقتی کاری که میخوام نمیکنه یاد گذشته میفتم و حرصم میگیره...
این سردی من طبیعیه؟
خواهش میکنم دوستایی که از خانوادشون دورن بیشتر برام حرف بزنن..
خیلی هم رو دوستاش حساسه و منم از همشون بدم میاد.چون یاد گذشته میفتم..
خیلی دوستون دارم دوستای خوبم...خدایی شد من اینجارو پیدا کردم
خداروشکر
RE: اضطراب و استرس دور شدن از شهر و خانواده ام بعد از ازدواج
ببین یکی از دوستای من وقتی من به خاطر مسائل شغلی میخواستم به شهر دور برم میگفت واااااای من توی محله مادرم اینا نباشم نمیتونم تو چه کار میکنی من حاضر نیستم راهم بیشتر از 5 دقیقه باشه الان خودش شوهرش رو تشویق میکنه که برای کار بره عراق میگفت شاید ما هم باهاش بریم
آدما عوض میشن دیدگاه هاشون عوض میشه اگه بر خلاف صلاح زندگیت به حرفشون گوش کنی اونوقت ببینی در واقعیت جور دیگه رفتار میکنن چه کار میکنی؟میتونی گذشته رو عوض کنی؟
من در غربت در کنار همسرم خیلی خوشبخت تر از خیلی از دوستام که در کنار مادرشون هستند هستم
منکر نمیشم که در کنار خانواده بودن خوشبختی آدم رو بیشتر میکنه ولی درجه خوشبختی بیشترش برمیگرده به تعامل شما با همسرت
من خودم اینجا شاغل هستم و نمیتونم زیاد به شهرم برم قبلا که پایان نامه رو انجام میدادم گاهی یه مدت خونه پدرم بودم اون موقع که فشار غربت روم کمتر بود
اگه شاغل نباشی هر ماه میتونی بیای خانوادت رو ببینی
اصصصصصصصصصصصلا به حرف مردم توجه نکن استقلال شخصیت داشته باش حتی طوری رفتار کن که زیاد وارد این مسائل نشن و افسوس بیهوده برات ایجاد نکنن مطمئنا خودشون اگه جای شما بودن به خوبی و خوشی زندگیشونو میکردن
الان زمان جلب اعتماد و عمیق کردن رابطه ات با همسرت هست این دوران طلایی رو از دست نده همیشه این موقعیت نیست بذار همیشه خاطرات این دوران پایه زندگیت رو محکم کنه:72::72::72:
RE: اضطراب و استرس دور شدن از شهر و خانواده ام بعد از ازدواج
[b]ممنون ازت فکور عزیز...
خب شرایط زندگی تو تهران هم خیلی بهتر از شهر خودمه...
خیلی دوست دارم بدونم چکار باید بکنم اینکه میگن سیاست داشته باش یا با پنبه سر ببر یعنی چی؟ اصلا سیاست ندارم شایدم برای همین انقدر حرف همه روم اثر داره و استرس رفتن گرفتم...انقدر فشار عصبی رومه...همش زوم میشم رو رفتارای اون...نه خودم...پس شما میگید مشکل من حاد نیست؟ حل میشه؟
RE: اضطراب و استرس دور شدن از شهر و خانواده ام بعد از ازدواج
اين حرفايي كه مردم ميزنن دقيقا همين حرفا رو هم ما ميشنيديم .هم به خانوادم ميگفتن هم به خودم.
مثلا كه ما طاقت دوري از مامانامون رو نداريم يه روز نبينيم مادرمون رو ديوونه ميشيم.حتما خانوادتو دوست نداري.
يا به مادرم ميگفتن چقدر خونسرد و بي خيالي چرا دخترتو راه دور شوهر دادي .دختر بايد نزديك مادرش باشه.
ميگفتن كه انگار دخترتو نداري و...هزار حرف ديگه.
هم شهر ما و هم شهر همسر،شهرهاي كوچكي هستند و خبرها زود ميپيچه و همه از هم باخبرند.
جالبه كه من الگو شدم ،مثلا يه نفر از اشناهاي خيلي دور ما ،دخترش يه شهر دور ازدواج كرده ، به
مادرم گفته بود كه خواستگار دخترم خوب بود فقط راهش خيلي دور بود ولي وقتي ديديم دختر شما يه شهر دور ازدواج كرده و
خوشبخته ما هم راضي شديم.
پس اين بنده هاي خدا كه خارج از كشورن و سالها نميتونن خانواده هاشون رو ببينن چي بايد بگن.
اصلا نگران فاصله ي زياد نباش مهم اينه كه زندگي خوبي داشته باشي در كنار همسر.
بالاخره هر كسي كه ازدواج ميكنه حتي اگر ازدواج فاميلي باشه هميشه بايد صبور بود
من با مخالفت خانوادم ازدواج كردم .شرايط شما خيلي خيلي بهتره.
مهم اينه كه شما خوب و خوشبخت باشي همين مهمه .
امكانات هم پيشرفت كرده فاصله ها كمتر به نظر مياد.
مهم اينه كه خداي همه جا يكي هست.
خدا هست مهم اينه.
RE: اضطراب و استرس دور شدن از شهر و خانواده ام بعد از ازدواج
ممنون از هم فکری همه شما....من مریم هستم...خیلی ممنون از همگی...یکمم راجع به سیاست داشتن تو زندگی برام بگیدد...باید چکارا کرد؟[/b]
RE: اضطراب و استرس دور شدن از شهر و خانواده ام بعد از ازدواج
دوباره سلام
اینکه میگن باید با پنبه سر ببری مال اون اطرافیانی که به شما میگن چه جوری میخوای بری غربت نیست! در پاسخ به این آدما باید جملاتی بگی که دیگه اون حرف رو تکرار نکنن مثلا بگو اتفاقا تنوع خوبی هست پدر مادرم هم میان اونجا من میام اینجا دنیا دیگه پیشرفت کرده عصر حجر نیست که تا میومدی با شتر و اسب جایی برسی چند ماه طول میکشید الان امروز اراده کنی با اتوبوس هم که بری عصری رسیدی ضمنا تلفن هست صحبت اینترنتی هم که به راحتی امکانپذیره الان غربت دیگه مفهوم قدیم رو نداره.
اونکه میگن باید با پنبه سر ببری مال افرادی هست که توی زندگی شما قدرت دارند و گاهی رفتار غیر منطقی دارند اونقدر نسبت نزدیک دارند که نمیشه کنارشون گذاشت اون موقع باید یه رفتار کج دار مریض داشته باشی که هم نذاری زندگیت دستشون بیفته و در عین حال اون آدما هم بی احترام نشن یعنی کاملا بهشون احترام بذاری ولی تصمیم نهایی با خودت و همسرت باشه.
مثلا فرض کن بچه کوچک داری یک نفر بهت دایم توصیه هایی برای نگهداریش میکنه که اصلا به نظر شما درست نیست قشنگ به حرفش گوش میکنی و در نهایت با حفظ احترام میگی باشه من حالا رفتم دکتر اینا رو هم ازش میپرسم نظرشو ببینم بعد هم هر جور خودت صلاح دونستی عمل میکنی