RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
دوست عزیز از اینکه وقت گذاشتی و راهنماییم کردی ممنونم.
آزرمیدخت عزیز پسرداییم بارها و بارها هم به خودم گفته هم زمانی که حضور نداشته ام به خانواده ام گفته که من منطقی و مثبت اندیش و عاقلم .گفته که من کجا و خواهرم کجا؟گفته که خواهرم افسرده ست و بدبین و ... که اینا خیلی بده .به من میگفت یه فکری براش بکن وگرنه باید بستریش کنین!برای همین هر زمان مطلبی بوده بدون تعارف واقعیتش رو بهم گفته و گفته که چون آدم منطقی و مثبتی هستی اینو میگم.
اون کلا آدم رک و بی تعارفیه.هیچوقت نمیذاره حرفی تو دلش بمونه و عقده بشه براش.
یعنی گفتن اینکه اختلاف سنی مون باعث این موضوع شده براش سخت تر از اینه که بگه ذهنم نمیتونه بپذیره با شما روابط عاشقانه داشته باشم و از این کار خجالت میکشم؟!در حالیکه اختلاف سنی رو من خودم میدونستم و یه واقعیته و احتمالش رو میدادم که بیان کنه اما احتمال اینه از این روابط خصوصی صحبت کنه اصلا.
هر چی فکر میکنم با شناختی که ازش دارم اگر سن انقدر براش مهم بود حتما حتما همون اول بهم میگفت.حتی قسم دادم دلیل اصلیش رو بهم بگه ناراحت نمیشم.
خودم چون فکر میکردم علت اصلی همون اختلاف سنی مون باشه حتی یه بار گفتم "من چون تو رو استثنا دیدم فکر استثنایی کردم و چون خیلی با دیگران فرق داری فکر کردم معیارهات هم با دیگران فرق داره و مسائلی که برا خیلیها مهمه ممکنه برا تو مهم نباشه برای همین اختلاف سنی مون رو در نظر نگرفتم چون واقعا در مورد تو احساسش نمیکنم" که در جوابم گفت" حالا هی لغت لعنتی شناسنامه رو تو سرمون نکوب. اصلا اگه به بزرگی باشه کسی از من بزرگتر نیست".
حالا خواهرم میگه چون تو رو خیلی قبول دارم و بهت اعتماد دارم چون تو پسردایی رو دوست داری و تاییدش میکن پس منم با خیال راحت قبولش میکنم!
خدا کنه هیچکس مثل من گرفتار نشه.
چرا باید بعد از 35 سال زندگی من به کسی علاقمند بشم که اینجوری جلوم بن بست بشه؟
و چرا چون من قبولش دارم خواهرم قبولش داره؟
دوست عزیز میدونی اینکه میگی هرچه زودتر احساست رو تغییر بده یعنی چی؟
ای کاش یه غریبه بود یا حداقل کسی بود که اگر منو نمیخواست میرفت دنبال کارش و منم نه می دیدمش نه اون منو می دید اما با این وضع؟
اون بیاد و بره و بشینه تو خونه مون و من هستم و علاقه ام ؟آرزوهام؟درد دلهامون که بهم گفتیم؟خاطراتم؟
با هم خندیدیم؟
حالا چون خودم مسئول مخارج خونه هم هستم باید کت و شلوار و حلقه دامادی و ... هم بخرم در حالیکه تا حالا فکر میکردم اینارو میریم با هم می خریم برا کسی که قراره همسرم باشه اما حالا تمام این کارا رو بکنم اما ...
به خدا به پیغمبر من به ازدواج خواهرم حسادت نمیکنم از اینکه کسی که ارزوم بوده رو از دست میدم ناراحتم و عذاب میکشم.اگه هر کسی غیر از پسر داییم بود من چیزی هم نذر میکردم خواهرم بره سر زندگیش اما تو این مورد چکار کنم؟
با یه روحانی که تو اداره مونه صحبت کردم میگه" خواهرم این یه امتحان الهیه اونم یه امتحان خیلی خیلی سخت و مهم.باید تحمل کنی و ببینی و فراموش کنی تا خدا چیزی بهت بده که حد و حساب نداره"
هم به اون گفتم هم به خواهرم نمیتونم نمیتونم نمیتونم
گفتم نمیتونم شاد باشم و خوشحال
نمیتونم برعکس باطنم عمل کنم.نمیتونم تظاهر کنم به اینکه خوشحالم و هیچی نشده
البته میتونم اما نتیجه اش میشه اینکه خفه بشم و دق کنم چون عادت ندارم برخلاف درون و باطنم رفتار کنم.عادت به ریا ندارم.
بهشون گفتم به اندازه اختیاری که خدا به خودم داده توبه میکنم دیگه مهر کسی رو تو دلم جا ندم و مهر هیچکسو قبول نکنم میمونه سهم تقدیر و اراده خدا ....به اراده خودم که دیگه تموم شد
از طرفی از خدا میخوام قسمت خودم باشه و اگه نباشه ترجیح میدم خواهرم باشه تا کس دیگه.
از طرف دیگه اگه خواهرم باشه موقعیت خودم رو چکار کنم؟
اگر به خاطر من خواهرم جواب رد بده یا اون کنار بکشه با عذاب وجدانم چه کار کنم؟
اون گفته تنها در صورتی اینکارو میکنم که تو راضی باضی اگه نباشی نمیذارم اتفاقی بیوفته.
کی میتونه منو درک کنه؟
تو رو خدا کسی هست تو موقعیت من گیر افتاده باشه؟
نگید درکت میکنیم که میدونم درک نمیکنید چون گفتنش ساده ست تا وقتی جای من نباشید نمیتونید درکم کنید
باشه خودمو میزنم به اون راه تا 35 سال دیگه البته اگه این همه سال دیگه خدا بهم عمر بده
کاش میشد با یه اتفاق ساده مثل یه تصادف یا ایست قلبی از این دنیا برم چون کار دیگه گناهه خودم بکنم .
هرچند توشه کافی ندارم برا اون دنیا اما دیگه دلخوشی ندارم ادامه بدم
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
[align=justify]فرانک عزیزم هرکس که دوست داشتن رو تجربه کرده باشه، می تونه درک کنه در چه وضعیت سختی قرار گرفتی.
عزیزم حالا که اینقدر صریح با هردوشون صحبت کردی، ازشون بخواه برای چندماه مسئله رو مسکوت بگذارن که بتونی شرایط رو بپذیری.
مثلا برای شش ماه اصلا و ابدا هیچ حرفی از این موضوع زده نشه. و تاکید کن که بعد از این مدت می تونن برای خواستگاری اقدام کنن. البته در مورد بزرگترهای فامیل بهتره همون مسئله عزادار بودن رو عنوان کنی که دلبستگیت به پسرداییت بزرگ جلوه داده نشه. به این شکل حساسیت اطرافیانت برطرف می شه و تو رو راحت می گذارن.
تو این مدت تماس با پسرداییت رو هم متوقف کن و بگذار تنهای تنها باشی.
اونوقت تو می مونی و یه احساس عمیق ناکامی، چیزیکه بارها و بارها در قلب های غمگین مراجعین این تالار مشاهده ش کردی. توصیه هایی که بهشون شده رو خوندی. و در نهایت دیدی که چطور اون شخص غمزده موفق شده دوباره شادی و نشاط رو تجربه کنه و به زندگی نرمال خودش برگرده.
عزیزم فکر نکن وضعیت و احساست خیلی خاصه. فکر نکن همیشه قراره همینطور بمونی.
این پسر دایی ای که الان اینقدر روش حساسی، ممکنه چند ماه دیگه نسبت بهش کاملا بی تفاوت باشی. فقط به شرط اینکه با منطقت به کمک احساست بیای.
یه مدت به خودت سخت نگیر، بگذار ناراحت باشی، غمگین باشی، حسابی گریه کن...
اما در کنار همدردی با قلبت، به منطقت هم اجازه بده بیدار بشه.
منطق من می گه پسرداییت این مدت به هدف راضی کردن تو برای ازدواج با خواهرت، بهت نزدیک شده. چون می دونسته تو با عقل و درایتی که داری، روی خواهرت نفوذ زیادی داری. و در نبود بابا و مامان، تو یکی از تصمیم گیرندگان اصلی هستی. و خونواده ش هم همین هدف رو دنبال کردن. اما تو دچار سوء تفاهم شدی و در نتیجه به خودت اجازه دادی به پسرداییت دل ببندی. سدهایی (مثل سن) رو در ذهنت شکستی تا بتونی برای ازدواج بهش فکر کنی. و حالا طبیعیه که خیلی سخته که راه رفته رو برگردی. خیلی سخت، اما شدنی... و ناگزیر...
می دونم این چیزی که می خوام بگم خیلی تلخه. فرانک خواهش می کنم بازم نیا بهم بگو مفهوم حرفهام رو درک نمی کنم، من درک می کنم خیلی سخته، اما باید باور کنی و بپذیری که: پسرداییت خواهرت رو انتخاب کرده نه تو رو. و تو چاره ای نداری جز اینکه این واقعیت رو بپذیری. هرچه بیشتر مقاومت کنی، بعدا نه تنها بابت شکستن قلبت، بلکه بابت شکستن غرورت هم باید سختی بکشی.
فرانک عزیزم، من پست های زیادی از تو نخوندم، اما پست های همین تاپیک هم شخصیت شایسته ای ازت به نمایش می گذاره. من مطمئنم تو قدرت انجام اینکار رو داری.
از زاویه دید تو و روحانی اداره تون، من هم معتقدم که این یک امتحان الهیه. (هرچند در باور من، آزمون ما پیوسته ست، و نمی شه یک اتفاق رو بصورت مجزا بعنوان امتحان تلقی کرد.) اما یک مطلب رو هم من می خوام اضافه کنم. گفتی که تا حالا تجربه عاشق شدن رو نداشتی. عزیزم وقتی این دوره تموم شه، خواهی دید که چقدر جای قطع وابستگی توی شخصیتت خالی بوده. این یک تمرینه برای دل کندن از این دنیا...
اگه انسان همت کنه که از سختی های این زندگی شرافتمندانه عبور کنه، اونوقت بعد از هر سختی ای یه آسونی ای در راهه... تجربه من اینه که هرچی سختیش، سنگین تر باشه، آسونیش عمیق تر و اساسی تره. نظر تو چیه؟
:72::72::72:[/align]
[align=justify]راستی فرانک جان حالا که روی یک موضوع خاص متمرکز شدی، اگه صلاح می بینی عنوان تاپیکت رو تغییر بده که دوستان حضور موثرتری داشته باشن.[/align]
راستی عزیزم از تکرار این نوع جملات اکیدا خودداری کن:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
چرا باید بعد از 35 سال زندگی من به کسی علاقمند بشم که اینجوری جلوم بن بست بشه؟
این پست از مدیر همدردی در این مورد می تونه کمکت کنه:
http://www.hamdardi.net/thread-18264-post-169095.html#pid169095
خواهش می کنم این دو تاپیک رو هم حتما حتما با دقت مطالعه کن:
http://www.hamdardi.net/thread-19404-post-180436.html#pid180436
http://www.hamdardi.net/thread-8577-post-87062.html#pid87062
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
باز هم ممنون دوست عزیز
فکر مکینم بهتره هیچ تغییری نکنم و همینطور که هستم بمونم
پسردایی من هنوز تصمیم قطعی نگرفته و میخواد قبل از اینکه خانواده من و خواهرم بهش جواب مثبت قعطی بدن حتما با خواهرم خصوصی صحبت کنه کسی هم ندونه جز من (بازم من)
اون قسم خورد به دلایلی که نمیتونم اینجا بگم، فکرش رفته سمت خواهرم وگرنه همه چیز ممکن بود برعکس باشه
"به خدا اگه ...نبود ..."
این دقیقا متن پیامش بود البته سه نقطه اول رو نوشته و من میدونم
اون بار آخر گفت یا قسمتم خواهرته یا تو یا هیچکس دیگه یا مرگ.
اون هنوز نمیدونه باید چکار کنه واسه همین من خواستم تو این چند ماه که فرصت هست اگر رفتاریم غلط بوده اصلاحش کنم شاید خدا خواست و قسمت من شد باهاش ازدواج کنم.
اما شما یک ذره امید به من نمیدید اصلا کسی نمیاد چیزی بگه
من از خیلی وقت پیش تو ذهنش بوده ام اینا رو خودش گفته .خودش گفت اول کسی که داییم بهش پیشنهاد داده من بوده ام بعد خواهرم
اما مانعی هست که بهم گفته و نمیتونم اینجا بگم
برای همین مجبوره خودشو بزنه به اون را ه و به من فکر نکنه .
من هنوز امیدوارم برا همین مشورت خواستم
وقتی مجبور به فراموش کردنش بشم برای فراموش کردن مشکلی ندارم چون تو هر کاری وقتی ببینم دیگه امیدی نیست همنیکه تصمیم بگیرم کافیه و میتونم فراموش کنم و صبور باشم
اما من هنوز مطمئن نیستم یعنی به تقدیر و امید اعتقاد کامل دارم از طرفی نمیدونم جلسه صحبتی که میخواد با خواهرم داشته باشه چی میخواد بگه و بشنوه که خیلی براش مهمه حتما ببینتش
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
[align=justify]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
باز هم ممنون دوست عزیز
خواهش می کنم عزیزم، این وظیفه ماست که در گذر از این شرایط سخت در کنارت باشیم. امیدوارم نهایتا هرچی که به خیر و صلاحته برات پیش بیاد.:72:
فکر مکینم بهتره هیچ تغییری نکنم و همینطور که هستم بمونم
این جمله خیلی مبهمه فرانک، می شه بیشتر توضیحش بدی؟
پسردایی من هنوز تصمیم قطعی نگرفته و میخواد قبل از اینکه خانواده من و خواهرم بهش جواب مثبت قعطی بدن حتما با خواهرم خصوصی صحبت کنه کسی هم ندونه جز من (بازم من)
اون قسم خورد به دلایلی که نمیتونم اینجا بگم، فکرش رفته سمت خواهرم وگرنه همه چیز ممکن بود برعکس باشه
"به خدا اگه ...نبود ..."
این دقیقا متن پیامش بود البته سه نقطه اول رو نوشته و من میدونم
پس قراره ما بدون داشتن اطلاعات کامل، مشاوره بدیم. اما نبود اطلاعات کامل، یعنی تاریکی، و در این تاریکی، من خودم هم راه درست رو نمی تونم تشخیص بدم، چه برسه به اینکه بخوام به تو نشونش بدم و راهنماییت کنم.
با این وجود یه نکاتی به نظرم می رسه که فقط بهشون توجهت می دم. در حد یه توجه! نه بیشتر. خودت که اطلاعات کامل رو در اختیار داری، دیگه باید بیشتر بهش فکر کنی.
مثلا این جمله ی پسر داییت نشون می ده که دلیلش برای انتخاب خواهرت بر منطق یا حداقل بر علاقه استوار نبوده (البته اگه قصد نداشته باشه با تظاهر به اینکه اگه ... نبود، سمت خواهرت نمی رفت، دلایل منطقی و قلبیش رو برای گزینش خواهرت کتمان کنه و در نتیجه دل تو رو بدست بیاره). در اینصورت باید به پسری که بنابر ضروریات (حالا دلیلش هرچی که بوده)، نه منطق، دست به انتخاب همسر می زنه، و اساسی ترین تصمیم زندگیش رو بر این اساس استوار می کنه، شک کرد. ممکنه این پسر در اون حدی که تو فکر می کنی از نظر منطقی قوی نباشه.
اون بار آخر گفت یا قسمتم خواهرته یا تو یا هیچکس دیگه یا مرگ.
فرانک جان، این جمله نشون می ده پسرداییت در تنگنا قرار گرفته! در این تنگنا هر تصمیمی که بگیره، احتمالش زیاده که بعدا ازش پشیمون بشه. چه تو رو انتخاب کنه، چه خواهرت رو.
راستی تو بعدها از اینکه با خواهرت مقایسه شدی و نهایتا انتخاب شدی، احساس بدی نخواهی داشت؟ حس بدی بهت دست نمی ده که اگه تو اول ابراز علاقه نکرده بودی، همسرت با خواهرت ازدواج می کرد؟
عزیزم تو الان روی بدست آوردن محبوبت تمرکز کردی، و ممکنه در این شرایط چشمت رو به روی خیلی واقعیات بسته باشی. واقعیاتی که در آینده آزارت بدن.
یه چیزایی مثل سن. البته من متوجهم که پسر داییت از نظر شخصیتی جلوتر از سنشه. اما خب از نظر فیزیکی که اینطور نیست! ده سال دیگه که اون به اوج می رسه، تو راه میانسالی رو در پیش گرفتی.
35_45
45_55
55_65
65_75
البته زوج هایی با این فاصله سنی رو هم سراغ داریم. کسانیکه سالها در کنار هم زندگی کردن. اما صرف سالهایی که اونها در کنار هم گذروندن باعث نمی شه فکر کنیم پس حتما از این بابت هیچ مشکلی نداشتن!
اون هنوز نمیدونه باید چکار کنه واسه همین من خواستم تو این چند ماه که فرصت هست اگر رفتاریم غلط بوده اصلاحش کنم شاید خدا خواست و قسمت من شد باهاش ازدواج کنم.
فرانک خیلی خوبه که به اصلاح رفتارهای خودت بپردازی. اما مبادا این موضوع باعث بشه تمرکزت از بررسی دقیق و منطقی فردی که قراره یک عمر باهاش زندگی کنی، برداشته بشه؟ ازدواج تصمیم ساده ای نیست. الان وقت بررسی شرایط ازدواجت با این پسر خاصه، نه وقت اصلاح رفتارت.
اما شما یک ذره امید به من نمیدید اصلا کسی نمیاد چیزی بگه
توضیحاتت طوری بود که من تا حالا فکر می کردم مسئله ازدواج شما دو نفر منتفیه. ولی الان که گفتی داره بررسی می شه، معلومه که امید دارم، و آرزو می کنم که بهترین اتفاق برای هر سه تون بیفته.:72: در مورد سایر دوستان هم، فکر می کنم اگه عنوان تاپیک رو تغییر بدی، حضور پررنگ تری داشته باشن.
من از خیلی وقت پیش تو ذهنش بوده ام اینا رو خودش گفته .خودش گفت اول کسی که داییم بهش پیشنهاد داده من بوده ام بعد خواهرم
اما مانعی هست که بهم گفته و نمیتونم اینجا بگم
برای همین مجبوره خودشو بزنه به اون را ه و به من فکر نکنه .
من هنوز امیدوارم برا همین مشورت خواستم
عزیزم یکبار دیگه واضح و روشن بگو که در چه موردی مشورت می خوای.
وقتی مجبور به فراموش کردنش بشم برای فراموش کردن مشکلی ندارم چون تو هر کاری وقتی ببینم دیگه امیدی نیست همنیکه تصمیم بگیرم کافیه و میتونم فراموش کنم و صبور باشم
من هم همین نظر رو دارم. مشخصه که دختر قوی ای هستی.
:72::72::72:
[/align]
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
فرانک عزیز:72:
آزرمیدخت گرامی بسیار زیبا و کامل راهنمایت کرد و فکر می کنم دیگه مجال صحبتی برای من نیست فقط خواستم یک نکته رو اشاره کنم شاید در طی کردن مسیر آینده محتاطانه تر و
عاقلانه تر برخورد کنی. بدون شک دختر بسیار عاقل و خودساخته ای هستی و این جای بسی تقدیر و تبریک دارد.
ولی چیزی که مرا ناراحت کرد و برای من علامت سوال ایجاد کرد اینست که این دختر فهیم و عاقل ما چرا رابطه با پسردایی که از محارم نیست و نیاز هست با او همانند دیگر افراد
نامحرم حدود و مرزهایی را رعایت کرد تا اینجا پیش بُرد؟!
شاید پاسخ به این پرسش نقاط ضعف و قوتی را که برای شناخت خود بدنبال آن هستی برایت روشن تر سازد؟!
مواظب خودتت و وجودنازنینت باش و چنان رفتارکن که مکمل فرانکی باشد که 35 سال است همه می شناسند نه خدای ناکرده یک دختر وابسته و.........
:72::72::72::72:
من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم هستم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد
من خودم هستم و هم زیبایم
من خودم هستم و پابرجایم
من فقط میخواهم اندکی غرق درونم باشم
خالی از عاطفه ها ، خالی از هر چه فراق
من نه عاشق هستم نه حزین غم تنهایی ها و نه محتاج نوازش یا مهر
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
فرانک عزیز خیلی خوشحالم که اینجایی:72:
پستای ازرمیدخت خیلی خوب و کامل بود، حرفایی که لازم بود گفته شد
به خصوص اون تنگنایی که بهش اشاره کرد
و من میخوام بگم این تنگنا رو خودت ساختی
برای خودت و پسرداییت
و بطرز عجیبی سعی داری واقعیت ها رو نبیبنی
البته در مورد مانعی که میگی ازدواجت رو با پسرداییت متنفی کرده، باید بیشتر توضیح بدی
ولی اینجوری که من متوجه شدم، و با توجه به تجربه شخصی که داشتم،
پسردایی شما حتی تصور ازدواج با شما رو هم نداشته
چون در مقابل ابراز علاقه شما شوکه شده و صریحا گفته که به ازدواج با شما فکر نمی کرده
راستش منم از پشت مانتیور وقتی نوشته ات رو خوندم شوکه شدم !
بنظرم مراقب خودت نبودی
مراقب احساست نبودی
اگر به دنبال اصلاح رفتارت هستی
اشتباهت اینجا بوده
از همین جا شروع کن : چه اتفاقی افتاد که فرانک احساس برادرانه کسی رو بد برداشت کرد ؟
و چی شده که اینقدر روی اشتباهش پافشاری میکنه؟
چرا ترجیح میده واقعیت رو نبینه و به ازدواجی که به هیچ وجه منطقی نیست امید داره؟
الان پست سنجاب رو دیدم
این مراقبت کردن از خودت رو جدی بگیر :72:
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
عزیزم من از نوشته هات متوجه نشدم که آیا الان پسر داییت به ازدواج با شما هم فکر می کند؟
یعنی همانطور که شما داری فکر می کنی؟
یک نکته عزیزم: این حق شماست که انتخاب کنی قبل از اینکه انتخاب بشی. فکر نکن کسی این حق شما رو نادیده می گیره. اما به طرف مقابلت هم باید این حق را بدهی که انتخابت را بپذیرد یا نه. برای اینکار لازم نیست خصوصیات اخلاقیت را تغییر بدهی. دقیقا برعکس. باید همانی نشان بدهی که بودی و هستی. چون انتخاب طرف مقابلت نیز بر اساس گذشته شما خواهد بود.
فقط یک مساله وجود دارد و ان اینکه شواهد نشان می دهد که پسر داییت این انتخاب شما را به هر دلیلی نمی تواند قبول کند. به تصمیمش احترام بگذار و سعی نکن آن را عوض کنی.
دوستان خیلی خوب راهنماییت کردند و چه خوب که به این مساله هم اشاره کردند که چرا فرانک که اجازه ورود احساس به غیر را تا به حال به دلش نداده اینطور درب دلش را برای پسر داییش باز گذاشته. شاید بگویی چون او را دوست داشتی و می خواستی تنها انتخابت باشد. اما حتی اگر او را شایسته زندگی مشترکت میدانستی باز هم بهتر بود با احتیاط اینکار را می کردی.
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
سلام فرانک 1389
با دقت و توجهی که شما به خودت و پیرامون خودت داری، انشاء الله می توانی این گره را هم باز کنی.
مسئله ای که شما با آن روبرو هستید تعارضی هست که به خاطر اجزاء ناهمگون شناختی شما برایتان پیش آمده است.
خوشبختانه ما قبلا این موضوع را طی مقاله ای توضیح داده ایم. همچنین راه حل فائق آمدن به آن را هم نوشته ایم که شما می توانید از لینک های ذیل آنها را مطالعه کنید.
ناسازگاری های شناختی و تعارض های ما
چگونه بر ناسازگاری های شناختی خود فائق آییم؟!
امیدوارم قبل از مطالعه دقیق مقالات فوق، به این قسمت پست بنده نرسیده باشید. اگر چنین هست ، خواهش می کنم از مطالعه ادامه پست خودداری فرمایید و بروید مقالات فوق را با دقت مطالعه کنید. چون پیشنیاز بهره برداری از بخشهای بعدی عرایضم ، مقالات بالاست.
.
.
.
.
فرانک 1389
شما در بحث شناخت، ترازتان بالاست.
شما آگاهی بالایی در مورد زندگی دارید.
لیکن متناسب با آگاهی هایتان قدرت و توانتان را به کار نگرفته اید.
مخصوصا آنجا که بحث احساس هایتان و نیازهایتان به میان می آید. بیشتر از اینکه تابع آگاهی هایتان باشید، پیرو احساستان هستید.
تعارض شما هم به همین بر می گرده.
درست یا نادرست را فهم می کنید. اما پای عملتان نسبت به دنبال روی از آگاهی هایتان لنگ هست.
لذا ناسازگاری بین این اجزاء پیش آمده و دچار تعارض می شوید.
هر وقت هم دچار تعارض می شوید، سعی می کنید پازل شناختی خود را جابجا کنید. به همین منظور گاهی آگاهی ها و شناخت های خود را سانسور می کنید و آنها را ضعیف می کنید، گاهی هم سعی می کنید عمل خود را تقویت کنید تا همسان شوید.
حالا چه باید کرد؟
باید مسئله خودت را برای خودت بازتعریف کنی
ارزشهایت را مجددا نمره گذاری کنی، ضریب هر ارزشت را برای خودت معلوم کنی و معیارهایت را پر رنگ کنی.
مثال:
به این تعارضت دقت کن.
از یک طرف حریم بین زن و مرد را قائلی. طوری که دیگران هم این را می فهمند و به آن احترام می گذارند.
لیکن پای احساست که میان می آید به پسر نامحرمی ابراز دوست داشتن می کنید. با او ارتباطی می گیری که با سایر مردان نمی گیری.
خب این تعارض هست.
در هیچ کجای دین نگفته هست. یک نامحرم که دوستش داریم می توانیم با او ارتباطی عمیقتر بگیریم و با سایر نامحرم ها دیوار بکشیم.
حالا چرا این تعارض پیش آمده است.
چون احساس قوی و پررنگ جلو آمده ، نیاز ما شناخت ما را در قدرت خود گرفته است.برای رهایی از این تعارض یا باید از چنین اعتقادات و دینی دست کشید و کاملا همگون با نیاز و احساس شد، مثل خیلی از دختر و پسرها که این کار را می کنند(البته از این تعارض رها می شوند، اما فردا در تعارض زندگی می افتند که ناشی از احساسهای بدون اعتقاد و فکر هست.)
یا راه دیگر اینست که بیاییم به طور عملیاتی و مصداقی از همان دین واعتقادات شناخته شده بهره بگیریم و سایر احساستمان را در جهت آن هماهنگ کنیم.
در همان دینی که شما طبق آن مسائلی را رعایت می کنید نحوه برخورد با نیازها واحساسات هم بیان شده است.
خواهش می کنم مدتی روی مفاهیم سخت و پیچیده بالا تمرکز و دقت کنید و فکر کنید.
شما بیش از هر زمان به فکر کردن نیاز دارید:305:
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
اون قسم خورد به دلایلی که نمیتونم اینجا بگم، فکرش رفته سمت خواهرم وگرنه همه چیز ممکن بود برعکس باشه
اون بار آخر گفت یا قسمتم خواهرته یا تو یا هیچکس دیگه یا مرگ.
این حرف نشان دهنده ناپختگی و بی تجربگی پسردایی شماست. برعکس چیزی که ازش تعریف می کنید.
گفتید که همیشه می گه خواهرتون افسرده است و ... چرا می خواد با یک دختر افسرده و بدبین ازدواج کنه؟
چرا می خواد با دختری که ده سال از خودش بزرگتره و بارها توی مکالماتش مادر صداش کرده ازدواج کنه؟ چرا با اینکه صراحتا گفته که هیچوقت به ازدواج با شما فکر نکرده، باز به شما امید واهی می ده؟
و از همه اینها مهم تر چرا اگر این دو گزینه نشد، هیچکس؟
اون هنوز نمیدونه باید چکار کنه واسه همین من خواستم تو این چند ماه که فرصت هست اگر رفتاریم غلط بوده اصلاحش کنم شاید خدا خواست و قسمت من شد باهاش ازدواج کنم.
فرانک عزیز شما دلایل را صلاح ندونستید که مطرح کنید ولی خودتون می دونید. خب اگر قابل رفع کردن هست رفع کنید.
اما شما یک ذره امید به من نمیدید اصلا کسی نمیاد چیزی بگه
من از خیلی وقت پیش تو ذهنش بوده ام اینا رو خودش گفته .
فرانک عزیز این جمله شما با نقل قولی که از ایشون در یک پست دیگه کردید تضاد داره:
اما اون گفت من همیشه شما رو مثل خواهر و مادرم دیدیم و ذهنم نمیتونه بپذیره با شما روابط عاشقانه داشته باشم و اصلا نمیتونم تصورش رو هم بکنم چون تو فکرم خجالت میشکم از این تعامل باشما.
خودش گفت اول کسی که داییم بهش پیشنهاد داده من بوده ام بعد خواهرم
اما مانعی هست که بهم گفته و نمیتونم اینجا بگم
برای من جای تعجب هست که حتی دایی شما که مرد عاقل و با تجربه ای هست چنین پیشنهادی داده.
فرانک عزیز ده سال اختلاف سنی چیز کمی نیست.
ولی به هر حال مانعی هم هست که دایی پذیرفته و پیشنهاد خواهر بعدی را داده است.
برای همین مجبوره خودشو بزنه به اون را ه و به من فکر نکنه .
من هنوز امیدوارم برا همین مشورت خواستم
وقتی مجبور به فراموش کردنش بشم برای فراموش کردن مشکلی ندارم چون تو هر کاری وقتی ببینم دیگه امیدی نیست همنیکه تصمیم بگیرم کافیه و میتونم فراموش کنم و صبور باشم
اما من هنوز مطمئن نیستم یعنی به تقدیر و امید اعتقاد کامل دارم از طرفی نمیدونم جلسه صحبتی که میخواد با خواهرم داشته باشه چی میخواد بگه و بشنوه که خیلی براش مهمه حتما ببینتش
این که چه صحبتی با خواهرت خواهد داشت برای تصممیم شما نباید مهم باشد.
حتی اگر پسردایی و خواهر قسمت هم نبودند، به نظرم صلاح نیست که شما به خواستگاری ایشون و جواب مثبت فکر کنید. فاصله سنی شما خیلی زیاد است. نگاه ایشون هم به رابطه تان کاملا متفاوت بوده. بهتر هست که در حالت رودربایستی، فشار، ترحم یا غیره قرارشون ندید.
مانع مذکور با جواب منفی خواهر برطرف خواهد شد که به عنوان گزینه بعدی به شما فکر کند؟
RE: میخوام نقاط ضعف و قوت خودمو بشناسم، کمکم میکنید؟
سلام فرانک جان ببخشید که اینقدر صریح می گویم
شما تمایل داری که ازدواج کنی ... مثل هر انسان دیگری
خصوصا اینکه در این سن ، نگرانی های انسان ( چه زن و چه مرد) خود به خود ،حول مساله ازدواج و بالا رفتن سن ، و پیدا نشدن فرد مناسب ، بیشتر دور می خورد
لذا از پست های شما و راهکای دوستان من اینگونه برداشت کردم که اگرچه خودتان نیز بر این امر واقف هستید که این ازدواج از نظر عقلانی و منطقی ، مناسب نیست لکن درصدد هستید به نوعی بازخورد مثبت گرفته تا تاییدی باشد بر توجیهاتی که ساخته و پرداخته ذهن شما می باشد
===========
درخصوص عنوان تاپیک شما هم ، این موضوع را برداشت کردم که
ذهت فعال و پویایی دارید، ذهنی که خیلی از وقایع را قبل از وقوع ، اتفاق افتاده تلقی کرده و براساس همان پیش ذهنی ، حقایق را تجزیه و تحلیل می کند . ( شایان ذکر است پویایی و فعال بودن، باعث خلاقیت و ناامید نشدن از حل مشکل می شود که از نقاط قوت این ذهن به شمار می رود)
توصیه می کنم 10خطای شناختی از اریک برن را که در طی دو تاپیک در همین تالار موجود هست را مطالعه نموده و سپس یک بار دیگه تاپیک خود را بازخوانی کنید تا متوجه خطاهای شناختی خویش گردیده وتا نقاط قوت و ضعف شما بارزتر گردد ... آنگاه با ذهن باز و تحلیلگر می توانید در صد اصلاح برآیید.
تلنگر:
آیا اونقدر به خود مطمئن هستید که اگر ازدواجی با این آقا رخ داد ... و چنانچه روزی ایشون از جوانی و خوبی دختر دیگری مثل خواهرزاده ، برادرزاده و یا حتی خواهر شما یا مثلا دخترخاله و .... صحبتی کرد و حرفی زد ... شما با خود قیاس نکنید؟ و در ذهنتان سخن را پرو بال ندهید؟
آیا اونقدر به خود مطمئن هستید که اگر چنانچه همسرتان بنابه دلیلی که اصلا هیچگاه به شما نگفت ناراحت و به اصطلاح در لاک خودش بود .. شما مساله را به اختلاف سن و اصرار شما مبنی بر عدم مهم بودن اختلاف سنی ، ربط ندهید
.