RE: طلاق در عقد یا ادامه زندگی
سلام دوست عزیز
میفهمم الان تو شرایط خیلی سختی هستی، امیدوارم هرچه سریعتر مشکلت حل شه
میدونستی افرادی که سریع عصبانی میشن، انسانهای بسیار عاطفی و حساسی هستند؟
کنترل خلق و خوی ایشون به شدت به عوامل محیطی بر میگرده که شما میتونین شاه کلید اصلی باشین! نیاز به سیاست زنانه داره و کمی صبر که با توجه به عشق و علاقتون یا دارین یا کسبش میکنین! هر چه بیشتر جلو میرین، نقطه ضعفها و حساسیتهای هم را بیشتر میشناسین و بهتر میتونین از پپس هیجانات احساسی(عصبانیت در مورد ایشان) بر بیایین. اگر شما عقد نبودی یا عاشق نبودی شرایط خیلی فرق میکرد اما الان هم همسر ایشانی و هم عاشقشون، پس باید سعی در سازندگی داشته باشی، حداقل باید همه تلاشت را بکنی!
عزیزم خانواده شما خاستار خوشبختی شما هستند و چون شاهد بدرفتاری ایشان با شما بودند، نگران آینده زندگیتون شدند، مشکلی نیست که آسان نشود.....
میتونی یه مدت مثلا 2-3 هفته هیچ حرفی از همسر به خانواده نزنی و با همسرت بیرون ارتباط داشته باشین، بعد از یه مدت که آبها از آسیاب افتاد، میتونی دیدار خارج از منزل خودت و همسرت را علنی کنی، نه اینکه جار بزنی، نه! مثلا با یک شاخه گل بری منزل، تا خانواده متوجه شن مورد عنایت همسری و راضی و خشنود!!
با خنده و عشقولانه با همسرت تلفنی صحبت کن، (خانواده متوجه این تماسها به صورت نا محسوس شوند)
بعد از یک مدت، راجع به ایشان علنی صحبت کن، ازشون تعریف و تمجید کن، نقل قول حکیمانه و ... از ایشان مطرح کن!
خلاصه جو خانه را آماده آشتی کن................
از طرفی کمی صبر و تحملت را با همسرت بالا ببر، در این گونه افراد کلمه اول باید چشم باشه اما براحتی میتونی کار خودت را بکنی ...............
احترامی رو که میخوان بزار، با احترام صداشون کن، با احترام صحبت کن، بزار یه مدت در معرض عصبانیت قرار نگیرن.... از طرفی به هیچ وجه از جو منزل و موضع گیری خانوادتون بهشون چیزی نگین،،،
کمی که شرایط آروم شد، اعلام کن که میخواین دو تایی با هم به مسافرت برین، قطعا با مخالفت خانواده روبرو میشین، اما قاطعانه بایست و بگو من و همسرم نیاز به این مسافرت داریم تا هم خستگی این روزها بر طرف شه و هم همو بهتر بشناسیم، دوران عقد بخشی از دورانه شناخته، تا با هم تنها نباشین و تا خلوت نکنین، شناخت کاملی صورت نمیگیره..................از طرفی از احساست به همسرت به خانواده بگو و بگو که قصد ادامه زندگی داری و بهتر هست که حمایتت کنن و کنارت باشند تا در آرامش و سر بلندی زندگی کنی و نه اینکه روبروت باشن تا سرخورده شی و آرامش زندگیت گرفته شه،
باور کن با کمی حرف منطقی همه چی حل میشه.....
جدا برات آرزوی موفقیت می کنم:72:
RE: طلاق در عقد یا ادامه زندگی
ممنونم از همه دوستان عزیز.
شوهرم دیشب برام یه نامه بلند بالا نوشته و چند تا نکته رو گفته.
1.به من احترام بذار....محبت کن ...معرفت بذار تا 100 برابرشو دریافت کنی.اگه بخوای لجبازی کنی لطمه می خوری.
2.ما رابطمون 80 درصد با هم خوبه....اما وقتی خانوادت وارد ماجرا میشن خراب میشه.
3.تو زن منی و نباید هیچ کس تو زندگی ما دخالت کنه.
4.باید به حرف شوهرت گوش کنی وگرنه سرت می خوره به سنگ و پشیمون می شی.
5.تو می تونی آزادانه با خانوادت باشی اما من فعلا نمی خوام ارتباطی داشته باشم.به صلاحدید خودم ارتباط برقرار می کنم.
حرفای منو جدی بگیر....چون اگه چیزی بگم عملی می کنم.
6.به شوهرت تکیه کن و پشتش باش و باهاش همراهی کن تا به همه چی خوب بشه.
یه موردی هم که هست....ایشون فکر می کنه خودش و خانوادش خیلی سطحشون بالاس....و ما نه.
من اصلا با این موضوع موافق نیستم.....به نظرم ما و اونا فقط با هم فرق داریم.....
به نظر من اونا خیییییییلی خشک و سختگیرن(شاید چون پدرش نظامیه)
و ما خیییییلی راحتیم....من اصلا دوست ندارم نه خودم نه خانوادم مثل اونا باشیم.....همینی که هستیمو بیشتر دوست دارم.
حالا دوستان 2 تا سوال دارم....نظرتون راجع به حرفای شوهرم چیه؟؟؟؟
و اینکه من خیلی خستم....:302: خیلی دلم می خواد یه مدت از همه فاصله بگیرم.....اصلا فکر کنن من مردم....
نمی خوام ببینمشون....همه رو.....به نظرتون کار درستیه؟؟
RE: طلاق در عقد یا ادامه زندگی
rokhsareh عزیز سلام
تمام تاپیکت رو دنبال کردم و نظرات دوستان رو هم کامل و بی نقص دیدم
درباره حرفای شوهرت نظری ندارم
اما با توجه به مشکلات اخیرت با خانواده و همسرت پیشنهاد دارم فعلا هیچ گونه تصمیمی نگیرید!!
شما نیاز به آرامش داری بعد در شرایط بهتر تصمیم بگیر
طبیعتا این آرامش با مدتی به خودت استراحت دادن و رها کردن مشکلات بدست میاد
در بحث های شما مقصر فقط شوهرت نبوده خود شما هم مقدار اشتباهی داشتی....بگذریم
محور اصلی الان نیاز شما به آرامشه...
دوست من بعد از یک آرامش و استراحت دوست دارم یک سوال جواب بدی
اونم اینه فکر میکنی چقدر تلاش کردی برای مورد نظر همسرت بودن؟
پس فعلا هیچ تصمیمی نگیر و یه استراحت فکری و ذهنی داشته باش بعد ادامه تاپیک....
موفق باشی دوست عزیز:72:
RE: طلاق در عقد یا ادامه زندگی
ممنونم ویدای عزیز....
با توجه به صحبت های شما دوستان در وهله اول تصمیم گرفتم....چند روزی به خودم و افکارم فرصت بدم....به چیزی فکر نکنم....دنبال کارها و یا جاهایی که می تونه بهم آرامش بده باشم....وقتی این آرامش از دست رفته برگشت....اون موقع برای حل مشکلاتمون برنامه ریزی می کنم...
امیدوارم وقتی برگشتم کمکهاتونو ازم دریغ نکنید.
ممنون از همتون.:43:
RE: طلاق در عقد یا ادامه زندگی
به نظر من بعد از اینکه به آرامش رسیدی سعی کن رگ خواب همسرتو بدست بیاری
خواسته هاش زیادم دور از ذهن نیست به نظر میاد از طرف شما احساس کم توجهی داره
بهش نشون بده به عنوان مرد زندگیت قبولش داری
روی ارتباطش با خانوادت حساسیت نشون نده خودش خوب میشه مطمئن باش
اگه قلقشو بدست بیاری من فکر میکنم مرد خوبی باشه واست
RE: طلاق در عقد یا ادامه زندگی
متاسفانه من یه روزم نتونستم دووم بیارم!
امروز سعی کردم بی خیال دانشگاه و کار بشم و یکم به خودم برسم.....صبح رفتم بیرون.
همسرم زنگ زد....بهش گفتم می خوام برم پیش مشاور....خواستم فقط بهت گفته باشم....اونم برگشت گفت لازم نکرده بری پیش مشاور...تو فقط اون حرفایی که بهت زدمو عملی کن...:320:
آخخخخ حرصم گرفته بود از این آدم زورگوووو.........واقعا یه لحظه احساس نفرت کردم....هیچی نگفتم و قطع کردم....بعدش کلی واسه خودم تنهایی تو خیابون گریه کردمو راه رفتم....بهش sms زدم:
"من دارم خفه میشم...احتیاج دارم با یکی حرف بزنم....یکی که حرفامو گوش کنه....قضاوت نکنه...جبهه نگیره....سرزنش نکنه...که کمکم کنه....کمک کنه اول خودم بعدزندگیمونو درست کنم....
من دارم بیمار میشم...احتیاج به درمان دارم....لطفا تنهام بزار"
اونم هییییچ عکس العملی نشون نداد....تا 2 ساعت پیش....زنگ زد و گفت تو چی می خوای؟
گفتم هم می خوام با یکی حرف بزنم هم اینکه تنها باشم....
گفت برات یه پیشنهاد دیگه ای دارم....فکر کن من مشاورتم .چی می خوای بهش بگی....هی من گفتم نه با تو که نمی شه حرف زد...هی می خوای تو حرفم بپری و نظر بدی و مخالفت کنی.....هی اونم گفت نه....من فقط حرفاتو گوش می کنم...45 دقیقه وقت داری حرف بزنی(البته قرار شد چند بار دیگه هم تکرار شه...چون هنوز هیچی نگفتم)
من شروع کردم....باهش حرف زدم...عین یه مشاور باهاش حرف زدم....گله کردم....گریه کردم....کلی خودمو خالی کردم....اونم نکته های حرفام و انتظاراتم و گلایه هام می نوشت و گاهی ازم سوال می کرد....اصلا تو حرفم نپرید و جبهه گیری نکرد....منم واقعا باورم شده بود که شوهرم نیست و مشاوره....راحت حرف زدم.جالب اینه که همه رو شنیدو عصبانی نشد.:)
45 دقیقم که تموم شد گفت خب باشه بقیش واسه جلسه بعدی!(راستی گفت اگه صحبت با من آرومت نکرد...مشاوره هم برو....که حتما حتما میرم)
بعد گفت حالا گوشیرو بده به بابات می خوام باهاش حرف بزنم....اصلا باورم نشد....آخه تهدید کرده بود اصلا نمی خواد دیگه باهاش حرف بزنه و از این قبیل تهدیدها....
گفتم:جدی؟الان آرومی....گفت خیالت راحت آرومم.
منم گوشی دادم به بابام....باهم حرف زدن...منم تنهاشون گذاشتم....از اتاق بغل می فهمیدم.. که گاهی با هم اختلاف نظر دارن اما در مجموع خوب ودوستانه بود....هم شوهرم انتظاراتشو گفت هم پدرم.
البته هنوز واسه اومدن به منزل ما آماده نیست....که اونم زمان می خواد.
می دونم نباید براتون خاطره تعریف کنم....ببخشید....باید با یکی حرف بزنم.
الان خیلی آروم شدم....می دونم هنوز هیچی حل نشده....می دونم باید خیییییییییییلی کار کنیم تا درستش کنیم....اما امروز احساس کردم براش مهمه....در آخرین لحظات دستمو گرفت.....احساس کردم اونم می خواد درست شه....که یکم پایین اومده....:323:
خدا کنه خسته نشیم....و 2 تایی تلاش کنیم خرابی ها رو بسازیم.
دوستای نازنین.....راهنمایی هاتون می تونه خیلی کمکم کنه.....ممنونم:43:
راستی میشه بهم یه مشاور خوب معرفی کنید؟:43: