RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
عجــــــــــــــــــــب !
یکی مثه من اوضاع مالی خوبی نداره ولی دنبال زن گرفتنه ولی روش نمیشه به بابا مامانش بگه و اونا هم اونقدر بی خیالن که:316: ... یکی هم مثه شما که نه خودتون به فکرین و نه بابامامانتون ! جالبه واقعاً :311:.
آقـــــــــــــــــــــــ ــای کیش میش! :311:سریعتر ازدواج کن ها :305:.
.
.
.
عجب دوره زمونه ایی شده ها !:324:
الان که یه بار نوشته های خودمو خوندم توی نوشته های خودم یه حس خودخواهی دیدم و اون رو می تونی از شکلک ناراحتی ایی که واسه خودم گذاشتم و یه شکلک خوشحالی ایی که واسه شما گذاشتم بفهمین !
.
خب می خوام بگم که قربانی این خودخواهی من ، شما نخواهین بود ولی در مقابل بابامامانتون شما قربانی میشین . شما زندگی تون از هم می پاشه و شما براتون به مشکل بر می خورین اگه به فکر خودتون نباشین .
اگه موضعی در برابر ازدواج شما گرفتن می تونین از یادآوری ازدواج خودشون استفاده کنین .
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
سلام. من هم بد نمی بینم یک موضوعی رو مربوط به تاپیک شما مطرح کنم. من خارج از ایرانم و مایلم که ازدواج کنم. خودم آدم باسرو زبونی هستم و اگر از کسی واقعاً خوشم بیاد می تونم برم جلو و باهاش مطرح کنم اما مشکل اینه که تو این کشور غریب موردی که مناسب من باشه فعلاً که نبوده. نزدیک یک سال پیش با خانواده که ایران هستند مطرح کردم و گفتم لااقل شما به فکر باشید و مورد مناسبی اگر می بینید بهم معرفی کنید تا اگر من هم پسندیدم از راه دور شروع با آشنایی و در نهایت ازدواج کنیم. در این یکسال دریغ از یک مورد که معرفی کنند. این درحالیه که من فرزند اولم و برادر های دیگری هم دارم که کما بیش در سن ازدواج هستند و در ایران مرسومه بچه اول ازدواج کنه و بعد بقیه ی بچه ها. خلاصه سعی کردم صبر کنم ببینم خبری می شه یا نه ولی گویا خانواده انگار نه انگار که بچه ای دارن. تصمیم گرفتم با مادرم جدی صحبت کنم و چند روز پیش هر چی تو دلم بود گفتم. انگار مثل یک پارچ آب بود که رو سرشون خالی شده و از خواب بیدار شدن و گفتند حق با توئه اشتباه و کم کاری و تنبلی از ما بود. به مادرم گفتم تو چطور مادری هستی که حتی بعد یکسال یک نفر به پسر بزرگت معرفی نکردی. گفتم تنها دلیلی که از شما کمک خواستم به خاطر دوریم از ایرانه وگرنه تا الانش هم همه ی کارهام رو خودم مستقلاً انجام دادم. مادرم همیشه در دوران نوجوانی به من می گفت بعد از اینکه رفتی دانشگاه مدت کوتاهی بعدش برات آستین بالا می زنیم و این حرفا! حالا سال ها از اون ماجرا می گذره و من دو سال دیگه وارد دهه ی سوم زندگیم می شم. بهش گفتم تو آدم بی مسئولیتی هستی و حتی با اینکه سرکار نمی ری برای بچه ات وقت نذاشتی. بهش گفتم خیلی ها با چندین درجه از محاسن کمتر از من ازدواج کرده اند ولی تو همیشه بچه ی خودت رو پایین تر از بقیه می بینی. من همیشه دیدم مادرها بچه های خودشون رو بالا می برند ولی مادر ما از شانس ما برعکسه. الان هم که اینا رو می نویسم از دستشون ناراحتم. گفتم مهم این نیست که موردی که تو معرفی کنی مورد میل من دربیاد یا نه . ناراحتی من از اینه که تو حتی یک نفر رو هم نتونستی معرفی کنی در حالی که چیزی که تو ایران و تهران زیاده دختر مجرد و دم بخته. بهش گفتم تو باعث شدی به علت مجرد بودنم حتی پیرزن های خارجی اجازه ی لاس زدن با من رو به خودشون بدن. اینجا خیلی عجیبه بدون ایراد باشی اما هیچ پارتنری نداشته باشی. من هم دلم نمی خواد هر کسی رو برای یه مدت کوتاه انتخاب کنم. می خوام فرد مورد علاقه ام رو پیدا کنم و بعد ازدواج کنم. خلاصه مادرم کمی شرمنده شد و معذرت خواهی کرد. شما هم باید با پدر و مادرت یکبار هم که شده صریح و قاطع حرف بزنی. بهشون بگی چرا من به عنوان تنها فرزندتون انقدر براتون ارزش نداشتم که حتی در مورد ازدواج با من حرف بزنید. حالا قدم برنداشتنون پیش کش. البته شما خودتون هم مقصرید که قدم پیش نذاشتید ولی قبول دارم اگر ذاتاً خجالتی باشید بدون همراهی والدین یکم براتون سخت بوده. با پدر و مادرتون در مورد ازدواج حرف بزنید و یکبار برای همیشه نظرشون رو در این مورد بپرسید.
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
سلام بچه ها
خوبید؟
اولا میخوام ازتون معذرت بخوام که دیر جواب میدم,
و همچنین تشکر کنم که وقت گذاشتین و بهم جواب دادین:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mr6262
تا حالا چقد باهاشون سراین مسئله حرف زدید؟ چقدر مباحثه ، مجادله و .... داشتین
باهاشون؟ چقدر تلاش کردین؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط unknownGirl
به نظر من اگر که میبینین شرایط ازدواج رو دارید الان اقدام کنید
براش تلاش کنید
ازدواج چیزی نیست که یه شبه محقق بشه اول باید به فکرش باشید و کسی رو پیدا کنید که به عنوان همسر قبولش داشته باشید و بعد از اون بتونید دو تایی ذهن پدر و مادرتون رو نسبت به این قضیه روشن کنید طوری که حس کنن با ازدواج شما نه تنها اعضای خونواده تون کم نمیشن بلکه بیشترم میشن
راستش یه موضوعی رو میخواستم در مورد اون نفری که انتخاب کرده بودم بگم
من اون زمان اون شخص رو بررسی کرده بودم و دیدم از هر جهت مناسب هست,بعدش با خودش هم مطرح کردم
ایشون هم خودش و هم با خواهر و مادرش هم حرف زده بود و عملا با رفتارش یجور نشون داد که من رو قبول داره,
اما من حدود 1سال روی پدر و مادرم کار کردم,اما آخرش هم راضی نشدن که بیان خواستگاری
و هر بار یجور پیچوندن و تا اینکه آخرش هم اون ازدواج کرد و رفت
با پدر و مادرم هم اصولی و با برنامه کار کردم,پله پله از ساده شرع شد و آخرها دیگه به جنگ و جدل هم رسید,
واسطه بردم هم قبول نکردن
جالبه که همه و مشاور ازدواج هم تایید میکردن,ولی پدر و مادرم با بهونه های الکی نذاشتن
منظورم این هست که من خیلی کارها کردم ولی باز نذاشتن
بعدش گفتم باشه من بخاطر حرف شما ازدواج نکردم,حالا شما اون کسی رو که قبول دارید بیارید
ولی همونجور که گفتم تا الان هیچ کاری نکردن و دریغ از یبار کاری کردن و یا حرف زدن
من الان هم دورم واقعا کسی نیست
اصلا بلد هم نیستم چجور یه مورد جدید رو پیدا کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
راستی حس تنهایی رو نوشتی. مگه تو هم همیشه تنها نبودی؟ عادت نکردی؟ این تنهایی که می گی دقیقا چیه؟ مثلا کسی نیست که باهاش حرف بزنی و دردل کنی و انقدر حرف نمی زنی که تپق می زنی؟ دقیقا این تنهایی که می گی چیه. نوشتی احساس نیاز به یکی که دوسش داشته باشی و دوست داشته باشه. همیشه این حسو داری یا مثلا چند دقیقه در ماه؟
نوشته بودی ادمای مشابهت توی فامیل هستن. اونا با خونواده هاشون چه کار کردن؟
مینوش عزیزم چطوری,خوبه حالت؟
من ماشین و خونه به نام خودم هست,تازگی هم دنبال این هستم که یه شرکت مهندسی راه بندازم
اما با این وجود مجبورم موافقت خانواده رو بگیرم
اولا که هیچ خانواده بدون پدر و مادرم بهم دختر نمیدن
و از طرفی به گردنم حق دارن و دلم قبول نمیکنه بذارمشون کنار
چطور که توی اون 1 مورد با اینکه اطمینان داشتم گزینه مناسبی هست و حتی با خانوادم به جدل و قهر هم رسیدم ولی باز خودسرانه اقدام نکردم,
هرچند که شاید کار احمقانه ای باشه که واسه پدر و مادری که به فکرم نیستن من اینهمه عزت و احترام میذارم.
در کل فکر میکنم توی ایران ازدواج بدون موافقت خانواده کار سختی هست.
مینوش جون در مورد عادت راستش رو بگم درسته که منم از اولش تنها بودم ولی با این وجود وقتی سنم کمتر بود و دانشگاه میرفتم این حس کمتر اذیتم میکرد,الان بیشتر شده,مخصوصا وقتی همسن و سالهام رو میبینم چطورن...
تنهایی که میگم منظورم دقیقا همون هست که کسی ندارم باهاش حرفهای دلم رو بزنم,اون حرفهایی که به نفرات معمولی نمیشه گفت,
اصلا یکی داشته باشم در مورد کارهای روزانه بهش بگم,برنامه ها و.....
همون که ببینم یکی هست براش مهم هستم و براش مهم باشم,
یکی باشه وقتی حالت خراب بود درکت کنه و تلاش کنه حالت خوب باشه
این حسی هست که هر روز با من هست و همیشه نیاز دارم,مثلا الان که شب هست دلم میخواد یکی بود میشستیم باهاش حرف میزدیم,ولی هیچی
تنهایی نشستم اتاقم و همجا سکوت....
زاستی در مورد اون نفرات فامیل هم که کوچکترینش یه 10 سال از من بزرگتر هست,دیگه کاری نمیکنن و عملا به زندگی اونجوری سر میکنن,شدن خدمتکار پدر و مادرشون
اصلا زندگی خوبی ندارن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط کبـود
باز خدا رو شکر کن چندتا دوست دور خودت داری ، اقلا یه کسایی هستن که باهاشون حرف بزنی
به نظرم بهتره کسی رو واسه خودت پیدا کنی وگرنه مثل من به روزی میفتی که از تنهایی و بی کسی یا با خودت حرف میزنی یا با حیوونا
اتفاقا من توی حیاط یه گربه دارم,بعضی وقتها باهاش حرف میزنم!!!
پیدا کردن نفراتی که باهاشون فقط وقت رو پر کنی خیلی راحت هست,اما بازهم آدم شب که میره رو تختش میخوابه این حس رو داری که روحت ارضا نشده,
نقل قول:
نوشته اصلی توسط صبا_2009
سلام:72:
3) برای ازدواج کردن فقط داشتن خونه و ماشین و شغل کافی نیست. باید از نظر مهارتی هم توانمند بود. آیا در این مورد هم توانمند هستید؟
صبا عزیز ممنون بخاطر راهنماییت
در مورد مهارت ازدواج راستش یه زمانهایی مطالعه داشتم,اما حالا فعلا نبود شخصی که بخوام باهاش ازدواج کنم مشکل اولم هست,
نقل قول:
نوشته اصلی توسط omid65
یکی مثه من اوضاع مالی خوبی نداره ولی دنبال زن گرفتنه ولی روش نمیشه به بابا مامانش بگه و اونا هم اونقدر بی خیالن که:316: ... یکی هم مثه شما که نه خودتون به فکرین و نه بابامامانتون ! جالبه واقعاً :311:.
آقـــــــــــــــــــــــ ــای کیش میش! :311:سریعتر ازدواج کن ها
داداش من به فکرم ولی کسی واسه فکر من تره خورد نمیکنه,بابا مامان منم عین ماله تو بیخیال هستن
برا همون اول تاپیک گفتم که نشه دیگه بیخیال بشم,فقط یه کاری کنم از تنهایی عذاب نکشم
چون خیلی حرفها رو بالا گفتم دیگه نمیخوام شرح بدم,
تا اینجاش هم در مورد خیلی مسایل قربانی شدم,
میتونستم شرایط و زندگی خیلی بهتر از این داشته باشم,انقدر از زندگی عقب نمونده باشم.....
مسله ازدواج هم که یطرف
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شب شکن
شما هم باید با پدر و مادرت یکبار هم که شده صریح و قاطع حرف بزنی. بهشون بگی چرا من به عنوان تنها فرزندتون انقدر براتون ارزش نداشتم که حتی در مورد ازدواج با من حرف بزنید. حالا قدم برنداشتنون پیش کش. البته شما خودتون هم مقصرید که قدم پیش نذاشتید ولی قبول دارم اگر ذاتاً خجالتی باشید بدون همراهی والدین یکم براتون سخت بوده. با پدر و مادرتون در مورد ازدواج حرف بزنید و یکبار برای همیشه نظرشون رو در این مورد بپرسید.
شب شکن جان که پدر و مادرت باز احساس شرمندگی میکنن,ماله من که اونرو هم نمیکنن,کلا انگار باهم در حد دوستهای معمولی هستیم و هم خونه,
تا حالا ندیدم که اصلا بگن این بچه میخواد آیندش رو چیکار کنه.....
من باهاشون چندین و چند بار حرف زدم و اما هیچوقت که ندیدم روششون رو تغییر بدن
نمیگن که نمیذاریم ازدواج بکنی,اما در عمل هیچوقت همراهی نمیکنن
منم که بقول تو هم خجالتی و هم اینکه از اولش دنبال اینجور مسایل نبودم اصلا بلد هم نیستم کاری کنم,
نشستم تا یکی بیاد خواستگاریم:163:
خلاصه بچه ها منم با حرفتون موافقم
منم قبول دارم که اینکه یه همراه داشته باشم خیلی بهتر از این هست که به تنهایی عادت کنم
منم دوس دارم با یکی آشنا بشم و بتونم ازدواج کنم
هرچه زودتر هم بهتر
اما اینکه چیکار باید بکنم رو نمیدونم
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
:72:کیش میش جان سلام
شما دیگه سنی دارین خدارو شکر
خودتون اقدام کنید مجرد نمونید نکنید این کارو اگه اونا پیدا نمیکنن خودتون پیدا کنید به شناخت برسین اگه اونا حمایت نمیکنن که خب نمیتونید به این حال بمونید...
خب برین مستقل شین
خیلیا خودشون ازدواج میکنن
شما هم همت کنید عزمتونو جزم کنید محکم باشین حرفتونو بفهمونید
فعلا باید دنبال یه کیس خوب باشین اما اولش توکل کنید به خدا با اراده پی تصمیمو بگیرین از کسی تو فامیل کمک بگیرین مشورت کنید خدا کمکتون میکنه
تواین دنیا اگه ادم به امید کسی بشینه که بیان کاری کنن به شب تاریک میرسه
خودتون برای خودتون کاری کنید
البته من نتونستم همه رو بخونم شرمنده اگه نظرم کامل نیس و یا تکراریه
ارزوی خوشبختی دارم براتون
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
سلام
میگم شاید پدر و مادرت افسردگی دارن!!! یه مقدار ترغیبشون کن برن پیش مشاور
یا مثلا سعی کن به مرور محیط خونه تون رو شاد بکنی مسافرتی ،سورپرازی(از چیزای خیلی کوچیک مثلا سر صبحانه خوردن)و ...
ممکنه اول تو ذوقت بخوره و تحویلت نگیرن ولی بعدها اگه ادامه بدی و سماجت ، امکان اینکه
اوضاع و روحیه هاشون بهتر بشه هست و همینطور در ادامه اش اوضاع شخصی خودت
به نظر من باید سعی کنی روتین خانواده تو به سمت خونواده نرمال سوق بدی بقیه اش خود به خود درست میشه
موفق باشید
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
نمی دونم با پول خودت خونه خریدی یا مامان بابات واست خریدن. اگه اونا واست خریدن زیادم بدجنس نیستن :)
نمی دونم چشونه. اما اگه واقعا نمی خواستن بذارن مستقل بشی که محتاج غذا و جا می ذاشتنت و هیچی واست نمی خریدن. اگه خودت خریدی که هیچ.
اما اینکه توی فامیل داری میبینی اونایی رو که مثله تو به حرف مامان باباشون گوش کردن خوبه حداقل حواست جمعه. سنت هم واسه پسر خوبه. اصلا دیر نیست. 30 خیلی خوبه. فقط به دورو اطرافت دقت کن ببین چه کسی رو پیدا می کنی که برای اینکه همسرت بشه مناسبه. نهایتش تنهایی می ری خواستگاری! اوندفعه هم می تونستی تنهایی بری خواستگاری و ازدواج کنی. تو که پول داری. بعد یه مدت هم مجبور می شن مامان بابات باهات دوست بشن دوباره. به غیر از مامان بابا ببین کی هست توی فامیل نزدیک که حاضر بشه بیاد باهات خواستگاری و خودش هم معتبر باشه. تنها بودن عیب نیست. مشکلش اینه که ادم همه چی رو و همه کارارو مجبور می شه تنهایی انجام بده بی کمک و این باعث می شه زمان و عمر بیشتری ازش گرفته بشه. واسه همینم از اینکه مامان بابات راضی نشن به ازدواج نترس. راضی نشن! تو سعی خودتو بکن و تا اخرین لحظه هم باهاشون صحبت کن که راضیشون کنی. می دونم ممکنه برخورد پدر مادر دختر خیلی خوب نباشه. اما اگه خود دختر دوست داشته باشه تا حد زیادی حله.
الان با اطمینان فقط بگرد دنبال یکی که بتونی باهاش ازدواج کنی.
راستی مشاور و روانشناس رفتی ببینی چرا مادر پدرت فقط روی ازدواج کردن حساسن؟
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
دوستهای خوبم دوباره سلام
شرمنده من کشیک بودم و برا همین نشد زود بیام اینجا
از همتون ممنونم که تنهام نذاشتید:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته اردیبهشت
شما دیگه سنی دارین خدارو شکر
خودتون اقدام کنید مجرد نمونید نکنید این کارو اگه اونا پیدا نمیکنن خودتون پیدا کنید به شناخت برسین اگه اونا حمایت نمیکنن که خب نمیتونید به این حال بمونید..
فرشته اردیبهشت سلام,خوبی؟
من یکی از مشکلات بزرگم همین پیدا کردن کیس مناسب هست
فکر کنم بهتر باشه یه تاپیک بزنم با همین موضوع,من متاسفانه فامیل هم ندارم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط noterdam
سلام
میگم شاید پدر و مادرت افسردگی دارن!!! یه مقدار ترغیبشون کن برن پیش مشاور
یا مثلا سعی کن به مرور محیط خونه تون رو شاد بکنی مسافرتی ،سورپرازی(از چیزای خیلی کوچیک مثلا سر صبحانه خوردن)و ...
نوتردام سلام
راستش پدر و مادر من افسردگی ندارن به اون معنی,ولی خوب پدرم کلا از اولش سرد بوده!
مهمترین دلیلی که ما هیچوقت دوست خانوادگی نداشتیم
در کل همیشه هردوشون مشغول کارشون بودن و کم فرصتی شده به خونه هم وقت برسه....
هیچوقت برنامه مشترکی باهم نداشتیم و اصلا یادم نمیاد آخرین باری که باهم بیرون رفتیم چند سال قبل هست.
حرفت کاملا درسته ولی راستش رو بخوای دیگه الان من توی سن 30 سالگی و اونها نزدیک 60
نه من وقت و حوصله اینرو دارم که تازه روشون کار کنم و اونها هم فکر نکنم به این راحتی تغییر کنن و شاید چند سال بکشه,روزی 2-3 ساعت بزور همدیگرو ببینیم
شاید اگه وقتی 20 سالم بود شروع کرده بودم یه چیزی میشد.... نمیدونم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
نمی دونم با پول خودت خونه خریدی یا مامان بابات واست خریدن. اگه اونا واست خریدن زیادم بدجنس نیستن :)
نمی دونم چشونه. اما اگه واقعا نمی خواستن بذارن مستقل بشی که محتاج غذا و جا می ذاشتنت و هیچی واست نمی خریدن. اگه خودت خریدی که هیچ.
الان با اطمینان فقط بگرد دنبال یکی که بتونی باهاش ازدواج کنی.
راستی مشاور و روانشناس رفتی ببینی چرا مادر پدرت فقط روی ازدواج کردن حساسن؟
مینوش جون سلام,خوبی؟
روز دختر رو هم بهت تبریک میگم:72:
ماشین رو با پول خودم و خونه رو بیشترش رو اونا دادن,کلا چون جز من کس دیگه ای نیست از نظر مالی کم نذاشتن برام هیچوقت,راستش بدجنس نیستن ولی اونقدر که من به فکر اونا هستم,اونا به فکر من نیستن!
نمیدونم,شاید چون فقط من رو دارن دلشون نمیاد من رو دست کسی بدن,
هیچوقت حرفشون رو رک نگفتن که......
سر اون قضیه من مشاور هم میرفتم,دلش میخواست با پدر و مادرم هم حرف بزنه که هیچوقت قبول نکردن برن.
شاید دلیلش این باشه که فقط من رو دارن و فکر میکنن من ازدواج کنم دیگه تنهاشون میذارم,نمیدونم
اون موقع هم هیچوقت دلیل موجه و قابل قبولی نداشتن,همش بهونه های الکی و مسخره
میدونی الان چجوریه وضعم؟
یکی میره سمت ازدواج با شوق و ذوق,وقتی فکر میکنه میخواد زندگی بسازه کیف میکنه
ولی الان من اصلا اون حس ندارم,یجور گیج و مبهم
از یه طرف تنهایی فشار میاره و دلم میخواد یکی کنارم باشه و از اینور این مسایل رو میبینم دلم سرد میشه.
شاید اگه یکی بود که دوسش داشتم اونوقت بیشتر انگیزه داشتم برا جنگیدن
اون هم که دور و برم اصلا هیچ دختری نیست هیچ جا که حالا بخوام ببینم خوبه یا نه
داداش امید اونرو گوش کردم
دستت درد نکنه
ولی اون شخص کلا اصل کار رو نفی میکنه!
یعنی دوباره میبره میرسونه به اونجا که باز بسپریم به خودشون و به انتظار بشینیم....
اونجوری هزار سال هم کسی برام پیدا نمیکنن...اگه اهلش بودن که تا الان لااقل 1-2 معرفی میکردن لااقل
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شب شکن
سلام. من هم بد نمی بینم یک موضوعی رو مربوط به تاپیک شما مطرح کنم. من خارج از ایرانم و مایلم که ازدواج کنم. خودم آدم باسرو زبونی هستم و اگر از کسی واقعاً خوشم بیاد می تونم برم جلو و باهاش مطرح کنم اما مشکل اینه که تو این کشور غریب موردی که مناسب من باشه فعلاً که نبوده. نزدیک یک سال پیش با خانواده که ایران هستند مطرح کردم و گفتم لااقل شما به فکر باشید و مورد مناسبی اگر می بینید بهم معرفی کنید تا اگر من هم پسندیدم از راه دور شروع با آشنایی و در نهایت ازدواج کنیم. در این یکسال دریغ از یک مورد که معرفی کنند. این درحالیه که من فرزند اولم و برادر های دیگری هم دارم که کما بیش در سن ازدواج هستند و در ایران مرسومه بچه اول ازدواج کنه و بعد بقیه ی بچه ها. خلاصه سعی کردم صبر کنم ببینم خبری می شه یا نه ولی گویا خانواده انگار نه انگار که بچه ای دارن. تصمیم گرفتم با مادرم جدی صحبت کنم و چند روز پیش هر چی تو دلم بود گفتم. انگار مثل یک پارچ آب بود که رو سرشون خالی شده و از خواب بیدار شدن و گفتند حق با توئه اشتباه و کم کاری و تنبلی از ما بود. به مادرم گفتم تو چطور مادری هستی که حتی بعد یکسال یک نفر به پسر بزرگت معرفی نکردی. گفتم تنها دلیلی که از شما کمک خواستم به خاطر دوریم از ایرانه وگرنه تا الانش هم همه ی کارهام رو خودم مستقلاً انجام دادم. مادرم همیشه در دوران نوجوانی به من می گفت بعد از اینکه رفتی دانشگاه مدت کوتاهی بعدش برات آستین بالا می زنیم و این حرفا! حالا سال ها از اون ماجرا می گذره و من دو سال دیگه وارد دهه ی سوم زندگیم می شم. بهش گفتم تو آدم بی مسئولیتی هستی و حتی با اینکه سرکار نمی ری برای بچه ات وقت نذاشتی. بهش گفتم خیلی ها با چندین درجه از محاسن کمتر از من ازدواج کرده اند ولی تو همیشه بچه ی خودت رو پایین تر از بقیه می بینی. من همیشه دیدم مادرها بچه های خودشون رو بالا می برند ولی مادر ما از شانس ما برعکسه. الان هم که اینا رو می نویسم از دستشون ناراحتم. گفتم مهم این نیست که موردی که تو معرفی کنی مورد میل من دربیاد یا نه . ناراحتی من از اینه که تو حتی یک نفر رو هم نتونستی معرفی کنی در حالی که چیزی که تو ایران و تهران زیاده دختر مجرد و دم بخته. بهش گفتم تو باعث شدی به علت مجرد بودنم حتی پیرزن های خارجی اجازه ی لاس زدن با من رو به خودشون بدن. اینجا خیلی عجیبه بدون ایراد باشی اما هیچ پارتنری نداشته باشی. من هم دلم نمی خواد هر کسی رو برای یه مدت کوتاه انتخاب کنم. می خوام فرد مورد علاقه ام رو پیدا کنم و بعد ازدواج کنم. خلاصه مادرم کمی شرمنده شد و معذرت خواهی کرد. شما هم باید با پدر و مادرت یکبار هم که شده صریح و قاطع حرف بزنی. بهشون بگی چرا من به عنوان تنها فرزندتون انقدر براتون ارزش نداشتم که حتی در مورد ازدواج با من حرف بزنید. حالا قدم برنداشتنون پیش کش. البته شما خودتون هم مقصرید که قدم پیش نذاشتید ولی قبول دارم اگر ذاتاً خجالتی باشید بدون همراهی والدین یکم براتون سخت بوده. با پدر و مادرتون در مورد ازدواج حرف بزنید و یکبار برای همیشه نظرشون رو در این مورد بپرسید.
با سلام
من مهدی 32 ساله هستم
منم دقیقا درد شما رو دارم
خیلی سخت گیرم
هنوز کسی که بابه طبعم باشه رو پیدا نکردم
به هر حال خوشحال شدم از اشنایی تون
اگه دوایی پیدا کردی به سر کچل ما هم بزن:311:
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
mehdiez3411 عزیز سلام
به تالار همدردی خوش آمدی
اگه مشکلی دارید میتوانیدیک تاپیک مجزا ایجاد کنید تا دوستان راهنماییت کنن
موفق باشی:72: