RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
من خسته عزیز سلام
به نظر من دنبال بهانه برای درس نخواندن نباشید بلکه رک و واضح به خانواده توضیح دهید که احتیاج به یک استراحت دارید!!
به همین راحتی....
شما فعلا فقط خسته ای با یک ترم مرخصی مطمئنا انرژی لازم برای ادامه را پیدا میکنی
روی رفتار جرات مندانه تمرکز کنید
همه ما گاهی احتیاج به یک زنگ تفریح داریم
نگران نباش :72:
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
کاش منم یه مامان داشتم که مجبورم می کرد درس بخونم یا حداقل فرق ارشد و کارشناسی رو می فهمید ... کاش منم ارشد تهران رو قبول می شدم... وااای خدا کاش منم هنوز ازدواج نکرده بودم و با خیال راحت می رفتم پی درسم تا حداقل بعدا بچه هام افتخار کنن مارد تحصیلکرده دارن... کاش خرج تحصیل برای بابای منم مهم نبود و هر شهری من رو می فرستاد...
اصلا کاش منم اینقدر درس خونده بودم که خسته می شدم!!!
آخه خدایا چرا ماها بابت نعمتایی که بهمون دادی شکر نمیکنم و همش با نشکری اذیتت می کنیم؟؟؟ چرا وقتی ارشدی که خیلی ها آرزوشونه رو بهمون می دی... با ناشکری تموم بهت گلایه می کنیم که من خستم... این دیگه چی بود گذاشتی تو دامنم؟؟؟
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
24 سالمه.
همه درسا کنفرانس داره. در حد 45 دقیقه. از بچه ها پرسیدم. سمینار هم جدا کنفرانس داره.
من احساس پیری می کنم چون اونجایی که باید باشم، نیستم و به اون چیزایی که الان باید فکر کنم، فکر نمی کنم. الان باید چند سال از ازدواجم می گذشت و خودمو واسه بچه دار شدن آماده می کردم. اما حالا چی؟ باید مثل بچه ها برم سر کلاس بشینم. خیلی خجالت آوره.
درسته که تحصیلات پسر مهمه، ولی فکر نمی کنم تحصیلات دختر تا اون اندازه مهم باشه. فکر می کنم همین لیسانس کافیه.
نمی دونید وقتی دوستامو می بینم که الان ارشدشون تموم شده و ازدواج کردن چقد افسوس می خورم.
"ليسانس با فوق زمين تا اسمون فرق مي كنه...." آره. از همینش خیلی می ترسم.
خدایا منو ببخش که ناشکری می کنم. اما اینا احساسات واقعی منه. نمی تونم خودمو گول بزنم.
اگه نمی رفتم دانشگاه، می تونستم برم سر کار. از این که هنوز از بابام پول می گیرم بینهایت خجالت زده م. اگه نمی رفتم دانشگاه حتما تا حالا ازدواج کرده بودم.
نه ویدا جان، من خسته نیستم که با استراحت خوب شم. یعنی خسته هستما، ولی خوب نمی شم. می خوام واسه همیشه تموم شه. به خدا نمی خوام ادامه بدم. دانشگاه یه طرف، خوابگاهو چه طور تحمل کنم؟
من خیلی شرمنده م.:302:
خیلی می ترسم.
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط من خسته
24 سالمه.
اگه نمی رفتم دانشگاه، می تونستم برم سر کار. از این که هنوز از بابام پول می گیرم بینهایت خجالت زده م. اگه نمی رفتم دانشگاه حتما تا حالا ازدواج کرده بودم.
سلام
آخه ۲۴ سال که سنی نیست که شما اینقدر نگران ازدواجتون هستید.
چرا اینجور نگاه نمیکنید که شاید این فوق فرصت ازدواج را براتون پیش بیاره :310: مثبت نگاه کنید تا چیز های خوب براتون اتفاق بیوفته.
فوق درسته که کار و پروژه بیشتر داره اما اینم توجه کنید که تعداد درستون کمتر از لیسانس هست و ۳-۴ تا درس دارید.
خابگاه هم اگه با کسانی هم اتاق باشید که اخلاق سازگاری دارند خیلی هم دوران خوش و بیاد موندنی براتون میشه.
بعلاوه اینکه اگه خیلی علاقه به کار دارید میتونید هم زمان با درس کار پارت تایم هم انجام بدید.
بشینید نگارانیاتون را بنویسید و بعد برا هر کدومش ببینید چه راه حلی میتونید پیدا کنید. اینجور ذهنتون آماده میشه و دیگه بیخودی نگران نیستید.
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
با توجه به شخصیت و روحیات خودم، واسه ازدواجم داره دیر می شه. یعنی شده.
چهار سال لیسانس رو هم تو خوابگاه بودم. اتفاقا هم اتاقی های خیلی خوبی داشتم خدا رو شکر. و خاطرات خیلی خوبی با هم داشتیم. اما اینا از سختی های خوابگاه کم نمی کنه. یادم نرفته چقد وحشتناک بود.
راستش علاقه ندارم کار کنم ولی چون از این که از بابام پول می گیرم خجالت می کشم، دوست دارم برم سر کار. ولی با این استرسی که به خاطر دانشگاه دارم اصلا نمی تونم تصورشو بکنم که بخوام وقتی رو هم واسه سر کار رفتن بذارم.
مثلا یکی از نگرانی هام الان اینه که از کنفرانس دادن می ترسم. راه حلش چی می تونه باشه؟ (دو بار تو لیسانس این کارو کردم و هر دو بار به طرز وحشتناکی دچار استرس و لزرش صدا و ... شدم. اصلا مغزم کار نمی کرد اون موقع)
یا مثلا روم نمی شه از بابام پول بگیرم. (می دونم که بی منت می ده ولی خوب بهش فشار میاد) با وجود درسایی که دارم چی کار می تونم بکنم؟
خیلی هم نگران اینم که انقد درسا رو بیفتم یا نتونم پایان نامه رو به موقع تموم کنم و 2 ساله یا حتی 2.5 ساله تموم نکنم. اون وقت فکر کنم اخراج می کنن. یا شاید تو حالت خوبش پول شبانه رو ازم بگیرن. خیلی هم نگرانم که از پس پایان نامه و سمینار برنیام.
خدایا چرا من اینجوری شدم؟ البته الان اینجوری نشدم. لیسانس هم همین جوری بودم. ولی شدتش خیلی کمتر از الان بود.
یه چیزی می گم تو رو خدا کسی دعوام نکنه. من همه ش آرزو می کنم یکی بهم تجاوز کنه. یا یه اتفاق خیلی وحشتناک دیگه برام بیفته. اون وقت خیلی راحتتر می تونم یه بلایی سر خودم بیارم. یا حداقل به اون بهانه دیگه درسم رو ادامه ندم.
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
چه ويژگي و روحيه اي كه زمان ازدواج را مشخص ميكنه؟
به نظرم شما داري برا خودت قصاص قبل از جرم انجام ميدي. برو سر كلاس درسات را بخون بعد اگه نمره نياوردي مشروط ميشي بعد بازم فرصت داري جبران كني بعد اگه بازهم نتونستي اخراج ميشي تازه اونهم هزار تا اما و اگر داره
شما اينقدر به منفي ها فكر كرديد كه داري از الان خودت را اخراج شده ميبيني
اطلاع داري چند درصد افرادي كه وارد دوره فوق ميشند اخراج ميشند؟ اينا پيدا كن تا بفهمي چقدر ذهنت داره گمراه كننده نگاه ميكنه
در مورد كنفرانس و جلوي جمع صحبت كردن اول لازمه كه به مطالب مسلط باشي بعد بايد يه روند خوب و منطقي انها را تو پاورپوينت اماده ميكني بعد اينقدر تمرين ميكني كه راحت بيان كني در ضمن نسبت به سوالاتي هم كه ممكنه پرسيده بشه فكر ميكني و جوابشون را اماده ميكني ... مطمئن باش با اين روش استرست خيلي كاهش پيدا ميكنه و چند بار كه به خوبي كنفرانس دادي كلا از بين ميره
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط من خسته
یه چیزی می گم تو رو خدا کسی دعوام نکنه. من همه ش آرزو می کنم یکی بهم تجاوز کنه. یا یه اتفاق خیلی وحشتناک دیگه برام بیفته. اون وقت خیلی راحتتر می تونم یه بلایی سر خودم بیارم. یا حداقل به اون بهانه دیگه درسم رو ادامه ندم.
من دعوات نمیکنم ولی خوب حرفت یه مقدار عجیب هست.شما از وارد شدن به محیط جدید میترسی از دور شدن از خانواده از عقب افتادن ازدواج و ...
در مورد سمینار باید دفعات اول زیاد از روش بخونی و برای حضار فرضی توضیح بدی چند بار که سمینار بدی عادت میکنی ضمنا باید باور داشته باشی که یک موضوع خاص رو وقتی کسی 20-30 مقاله راجع بهش میخونه روی مطلب احاطه پیدا میکنه و حتی از اساتید هم یه چیزایی بیشتر در اون مورد خاص میدونه پس بدون ترس در مورد سوالاتی که ممکنه بشه سمینار رو بده.
در مورد ازدواج هم باید بگم اگر از ظاهر متوسط هم برخوردار باشی (و البته نه کمتر) و اخلاق خوب، توی این دوره از دانشجویان تحصیلات تکمیلی (ارشد و دکترا) مطمئنا خواستگارانی خواهی داشت
در مورد دوری از خانواده هم عادت میکنی ارشد فقط یک سالش جدی هست پروژه رو میتونی حتی توی شهر خودت انجام بدی که البته بهتره این کارو نکنی
از همه اینها که بگذریم شما بعد از رفتن سر کلاس میتونی اگه نخواستی برگردی بیای بشینی توی خونه با رفتن به تهران و چند هفته سر کلاس رفتن چیزی رو از دست نخواهی داد...
موفق باشی
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
من تاپیک ها را کامل نخوندم ولی شما از روی تنبلی که میخوای درس نخوانی؟
خوب حالا اگه درس نخوانی میخوای چه کار کنی به جاش....
اگه بخوای بری سر کار اون موقع معنی پیدا میکنه ولی نه این که خونه نشین باشی و از تنبلی یا به خاطر سختی و ترس نری درس بخوانی! حداقل برو امتحان کن بعد اگه نتونستی بکش کنار!
شما بر اساس ازمون پذیرفته شدی پس حتما از عهده سختی درس خواندن هم بر میای!!
اگه رشتت را دوست نداری که بحث کلا فرق داره!
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
"چه ويژگي و روحيه اي كه زمان ازدواج را مشخص ميكنه؟"
خوب من همیشه فقط به شوهر و بچه فکر می کنم. اصلا درک نمی کنم افرادی رو که مثلا واسه نوشتن یه مقاله تلاش می کنن. یا برای گرفتن یه نمره اضافه کلی کار اختیاری انجام می دن. یا حتی درک نمی کنم افرادی رو که واسه قبول نشدن تو کنکور غصه می خورن. البته این افکارو بیشتر در مورد دخترا دارم. فقط دوست دارم شوهر داشته باشم و همیشه واسه بهتر و بهتر شدن رابطه مون تلاش کنم، نه واسه چیز دیگه ای.
"به نظرم شما داري برا خودت قصاص قبل از جرم انجام ميدي."
حق با شماست. چه طور می تونم دیگه این طوری فکر نکنم؟ آخه واقعا ذهنمو درگیر کرده.
بابت حرفاتون در مورد تسلط واسه کنفرانس واقعا ممنونم. امیدوارم بتونم عملیش کنم و جواب بده.
بله فکو عزیز، همون طور که می گی از وارد شدن به یه محیط جدید خیلی می ترسم. هیچ کدوم از همکلاسی های قبلیم هم باهام نیستن. این تنهایی خیلی ترسم رو بیشتر می کنه.
من انقدر واسه درسم استرس دارم که مطمئنم اگه خواستگار خوبی هم بیاد پسش می زنم.
این که گفتم خوابگاه خیلی بده منظورم دوری از خانواده نبود. وابستگی خاصی به خونوادم ندارم. خوابگاه بدیهای خیلی زیادی داره. اگه پول داشتم خونه می گرفتم. تنهایی تو یه خونه خیلی راحتتره تا اونجا.
نمی تونم برگردم خونه. جواب خونواده مو چی بدم؟ اگه راضی می شدن که کلا واسه کنکور درس نمی خوندم.
نمی دونم تنبلی هست یا نه. مشکل اصلیم یکی استرس خیلی شدیده. یکی این که درس خوندن رو برای سن خودم خیلی مسخره می بینم!
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
خانم خسته خیلی ها هستن حسرت الان شمارو دارند من و خواهرم یک سال تفاوت سنی داریم .من بزرگترم .من دانشگاه نرفتم مثل شما می گفتم من باید ازدواج کنم و بچه دار بشم .بعد چند سال انتظار و فرار از درس خیلی عجولانه ازدواج کردم حالا بعد از ده ماه نامزدی ,نامزدم داره بهم می زنه .حالا حسرت موقعیت خواهرمو دارم اون رفت دانشگاه الان یه شغل خوب داره زیاد مثل من هول ازدواجو نمی زنه .ولی من شدم یه دختر که تو نامزدی طلاق می گیره و بی سواد . من دوست داشتم جای شما بودم .
خدا رو شکر کن