RE: آرزوی ادامه تحصیل همسرم و عدم همکاری او
به نظر من مشكل شما اينه كه پيشرفت و عدم بطالت براتون توي درس خوندن تعريف شده در صورتي كه اين ديدگاه درست نيست و بايد اصلاح بشه. ميتونم درك كنم چرا اينجور فكر ميكنيد چون تو محيطي بزرگ شديد كه همه باهوش و درسخوان بودند و در كل در جامعه ما همه موفقيت ها در مدرك و درسخواني خلاصه شده
به نظرم يه فرد موقعي موفق ميشه كه استعدادهاي درونيش را بشناسه و در جهت اونها حركت كنه و ازشون خوب استفاده كنه حالا ممكنه ادامه تحصيل هم بخشي از اون باشه يا نباشه
ببينيد من خودم هم ادم كمالگرايي هستم و خودم هم ادامه تحصيل دادم و الان دارم دكتري ميگيرم بنابراين ميتونم كاملا متوجه بشم شما چي ميگيد اما فكر ميكنم مشكل عمده شما به همون تاييد طلبي كه گفتيد برميگرده
يعني شما ميخوايد با ادامه تحصيل خودتون و شوهرتون به بقيه بگيد موفق هستيد درصورتي كه من تو همون پست اولم هم گفتم برنامه ريزي زندگي براساس نظر ديگران مث ساختن خانه رو اب هست چون نظر مردم همش عوض ميشه و بعد هم هميشه يه موضوعي هست كه باهاش به شما گير بدند مثلا فرض كنيم شما بريد درس بخونيد و دكتري بگيريد بعد ممكن بگند عجب زني شوهرش و بچه اش را ول كرده رفته دنبال درس! و ....
خلاصه كلامم اينه كه بياد از داشته هامون لذت ببريم و در عين حال كه برا اينده برنامه ريزي ميكنيم اين برنامه ريزي اولا براساس خواسته هاي خودمون باشه و نه تاييد ديگران و ثانيا حال را به خاطر اينده خراب نكنيم
راستي مگه كمالگرايي درمان دارويي داره كه شما پيش روانپزشك ميريد؟ چه دارويي براتون تجويز كرده؟
RE: آرزوی ادامه تحصیل همسرم و عدم همکاری او
سلام مجدد دوست من
من خودمم عاشق تحصیلات بودم، یکی ازشریط ازدواجم هم ادامه تحصیلاتم بود، همسر سابق من با اینکه خودش پزشک بود، سر درس خوندن و موفقیتم کلی اذیتم کرد، اخر سر هم وقتی خانوده هامون جمع شده بودند تا زندگی ما رو دو باره وصل بدهند، یکی از شرایطش، ترک تحصیل من بود!اون موقع ارشد میخوندم، باور نمیکنی بگم با چه زحمتی قبول شدم، صبحها موقع سر کار رفتن و عصرها موقع برگشت از کار و زمان ناهار درس میخوندم برای کنکور، همه همه حقوقم را هم با وجود تمکن مالی میگرفت و برای اجاره خونه میداد، پو ل داشت اما اگر حقوق من عقب میافتاد، اجاره هم عقب میافتاد! حتی یادمه برای یکی از منابع امتحانی میخواستم کلاس برم، گفت پول نداریم!
آخر سر هم رتبه یک ارشد تو دانشگاه خودمون شدم، برای اینکه بهانه دست شوهرم ندهم مجبور شدم کارمو کنار بزارم! باور کن وقتی بخواهی برای رسیدن به حداقل های خواستت تو زندگی باج بدهی یا در مقابل توهین و بی ادبی سکوت اختیار کنی تا حداقل هات رو هم از دست ندهی، خیلی سخته! نمیخوام برات مرثیه بگم، گفتم تا قدر شوهرت را بدانی و از امکاناتی که برات فراهم کرده نهایت استفاده را بکن، همسر سابق پزشک من قده یک فرد زیر سیکلم شعور اجتماعی نداشت و نه مرد کار بود و فقط به پشتوانه ثروت پدری به خود و خانواده افتخار میکرد!
زمانی هم که خاستگار من بود سال آخر عمومیش بود و قرار بود تخصص بخونه، اما..............اینقدر بیکاری بی عاریش اذیتم کرده بود، برای اینکه تخصص بخونه حتما ، جهازم را فروختم و پول جور کردم و با خرج خودم فرستادمش کشوری که پزشکی خونده بود!وحشتناکهههههههههههههه ههههههههههه اما بعد از چند ماه نه تنها درس نخوند، پولها هم حیف و میل شد آخرشم کلی بدو بیراه که تو با اصرار من رو فرستادی!
باور کن زندگی فرا تر از این حرفاست که بگی دیگران پیشرفت میکنن و همسر من یا من.....
یکی از اقوام نزدیک ما، دو برادر بودند، نخبه، هم رشته در یکی از بهترین دانشگاههای تهران
برادر کوچکتر بعد از لیسانس وارد بازار کار شد، برادر بزرگتر بعد از فوق لیسانس و بورس دولت برای دکتری رفت، باور کن بدون اغراق میگم، برادر بزرگتر تازه یکی دو ماهه برگشته، با دو بچه، فقط درس خونده، برادر کوچکتر داره خرجش رو میده، باور کن سطح زندگی دو برادر قابل مقایسه نیست، برادر بزرگتر از دید من تقریبا زیر خط فقر زندگی میکنه، تازه چون بورس بوده 10 سالم باید بره یکی از دانشگاههای دور افتاده کشور، 40 سالشه، غیر قابل باور،
همه خانواده ما تحصیلات عالیه دارند و داشتن تحصیلات عالی خیلی مهمه، اما هیچ کس برادر بزرگ را تایید نمیکنه و کسی به برادر کوچکتر نمیگه تو با لیسانس جایگاه اجتماعی نداری! باور کن حتی برادر بزرگ با وجود 2 دکتری مرتب خودش را با برادر کوچکتر مقایسه میکنه و پشیمان از رفتنه!
شما خیلی جوونی، مطمئن باش 5-6 ساله دیگه متوجه میشی، خیلی چیزهایی که فکر میکردی مهمه شاید مهم نبوده و بیجا فقط حرص خوردی، چه اهمیتی داره دوستان شما با دکتری فلان برگردند و شما....
مهم میزان رضایت از زندگی هست................
به عنوان خواهر بزرگتر میگم و کسی که تجربه زندگی داشته و کما بیش میفهمم چی میگی
نوعه نگرشت به زندگی را تغییر بده
RE: آرزوی ادامه تحصیل همسرم و عدم همکاری او
سلام دوست عزیز
ضمن تایید صحبتهای دوستان
اول اینکه هرکسی رو باید همونطور که هست بپذیری
دوم اینکه به نظر من هم سخت هست که آدم تمرکزش رو روی دو تا کار بذاره و احتمال موفق نشدنش زیاده. من و همسرم هردو لیسانس بودیم که ازدواج کردیم البته همسر من شاغل بود و چند سالی بود که کار میکرد درآمدش هم خیلی بالا نبود.الان من فارغ التحصیل دکتری هستم (رتبه هام هم همیشه خوب بود و از استعدادهای درخشان بودم) همسرم هم کارش رو ادامه داده من اگر بعد کلی وقت حکم شروع به کار رسمی رو برام بزنن درآمدم دو سوم درآمد همسرم میشه یعنی من درآمد معادل هم ندارم.
تازه در آمد به کنار اون داره تولید میکنه و احساس مفید بودن میکنه من باید برم به یک سری دانشجوی بی انگیزه درسهایی که یاد گرفتم رو بدم و زیاد هم احساس مفید بودن نکنم.
البته ادامه تحصیل رو دوست داشتم و به خاطر دوست داشتن توش وارد شدم ولی اگر کسی علاقه هم نداشته باشه واقعا تمرکز داشتن روی شغل برای خود فرد و جامعه مفیدتر هست.الان خودت که بری دانشگاه متوجه میشی که توی دوره ارشد و دکتری چیزهایی که یاد میدن بیشتر جنبه تئوری داره و آدم توی محیط کار عملا بیشتر یاد میگیره همونطور که الان همسر من در عمل شاید از من تواناتر باشه.
RE: آرزوی ادامه تحصیل همسرم و عدم همکاری او
سید و الهه عزیزم خیلی از بابت جوابهاتون متشکرم.خوشحالم که هکه افرادی که منو کمک میکنن روز ی شرایط من رو داشتن و درکم میکنن و از طرفی الان به اونجایی رسیدن که واسه من ارزوهه...سید فکور و الهه احساس خودتون رو بگین و بگین اگه بازهم برگردین همین کارو میکنین یانه؟
برای داشتن اینجا از چی گذشتین؟ارزششو داشت؟
سید عزیز اونایی که کمالگران دو تا خالت دارن:وسواس فکری و استرس قرصهای اینا رو میخورم.واقعا تاثیر داره
RE: آرزوی ادامه تحصیل همسرم و عدم همکاری او
خاهش میکنم.
ببینید من میگم فکر و احساسم را اما این به شما کمکی نمیکنه. من ی آدم هستم با تمام مختصات خودم که با شما احتمالا متفاوت. اگه میخاید از من نوعی کمک بگیرید باید از شرایط اینجا (یا ایران) به پرسید و قضاوت های افراد را ازش جدا کنید تا شرایط خالص (نه چیزایی که به خاطر شخصیت ی نفر پیش امده ) را بفهمید.
من اگه با اطلاعات امروزم برگردم به ۵ سال پیش و بخام تصمیم بگیرم احتمالا تصمیمی متفاوت بگیرم اما اگه با خاسته ها و اطلاعات ون روزم بخام تصمیم بگیرم باز هم همون تصمیم را میگیرم چون ون بهترین تصمیم در ون زمان بود.
من برا داشتن چیزی که امروز دارم مجبور شدم ۵ سال دور از خانواده زندگی کنم. ۵ سال تنهائی و غربت را تحمل کنم. خیلی چیزها و خاطره هم را با خودم جا گذاشتم و اومدم. احتمالا ازدواجم ی کم دیر شد باشه.
در مقابلش تحصیلم را تمام کردم. با فرهنگ ها و مذهب های دیگه آشنا شدم. جهان بینیم تغییر کرد. دیدم به دنیا و فرهنگ خودم و داشته هام تغییر کرد. با ی زبان دیگه مسلط شدم. ۷-۸ کشور دنیا را دیدم. ۵ سال با ستاندارد بالا زندگی کاردم. مستقغل شدم. آشپزی و ... یاد گرفتم. امکان زندگی و اقامت تو ی کشور دیگه را دارم و ....
من شخصا فکر میکنم تا اینجا ارزشش را داشت اما از اینجا به بعد را مطمئن نیستم. من سعی کردم چیزی را فدای رسیدن به این مدرک نکنم. با اینکه از خونه دور بودم اما هر سال برگشتم و زمانی را با دوستان و خانواده گذروندم.
اما بهر حال همونطور که اول هم گفتم این که من موفق بودم یا نه یا برا من ارزش داشت یا نه به درد شما نمیخوره چون خیلی پارامترها در تصمیم من و شما موثر که اینجا مجال گفتنش نیست. مثل من مجرد بودم احتمالا اگه متاهل میبودم شاید تصمیمم چیز دیگه ای میبود.:311:
میتونم بپرسم دقیقا چه قرصی مصرف میکنید با چه دزی؟
ممنون
RE: آرزوی ادامه تحصیل همسرم و عدم همکاری او
به نظر من تحصیلات متضمن خوشبختی نیست!!!
به دور از مقایسه فقط همسرتون رو تشویق کنید نه مجبور به درس خوندن، اون یه آدمه و اختیار تصمیم گیری داره...
میتونید علاقه مندش کنید، اگه اشتباه نکنم رشته هاتون یکی بود، میتونی مثلا یه سوال ازش بپرسین و ذهنش رو دزگیز جوابش کنید تا مجبور شه بره درس بخونه... ولی اگرم که نخواست ادامه تحصیل بده عصبانی نشین و نگین من از خوشبختی عقبم!!!
RE: آرزوی ادامه تحصیل همسرم و عدم همکاری او
من گاهی احساس خوبی دارم و گاهی احساس رسیدن به بن بست میکنم.یکی از دفعاتی که احساس بدی داشتم یک تاپیک هم برای اون زدم که اگه دوست داشتی بخونش
http://www.hamdardi.net/thread-24618-post-228519.html#pid228519
میدونی من یک موقعیت ادامه تحصیل در خارج از کشور رو هم به دلیل همراهی نکردن همسرم از دست دادم استادم میگفت شماره همسرت رو بده من راضیش کنم انقدر باهام صحبت کرد ولی بی فایده بود به هر حال همسر من دوست نداشت 5 سال دور از خانوادش باشه و نمیخواست موقعیت کاریش رو از دست بده.بعد هم توی دوره دکترا بچه دار شدم و باعث شد از فرصت مطالعاتی نتونم استفاده کنم شاید از نظر تحصیلی میشد به نحو بهتری کار کنم و شرایط بهتری داشته باشم ولی
به جاش تونستم توی بهترین سن برای بارداری که همون 25 سالگی هست یک بچه داشته باشم که انگیزه زیادی توی زندگیم بهم میده
تونستم یک همسر خوب داشته باشم که من رو درک میکنه و همیشه راحت باهاش حرف میزنم و با هم تفاهم داریم خوب سن ازدواج برای خانمها زیاد نیست نمیشه مثل آقایان تا 35-40 سالگی صبر کرد.
به هرحال درس خوندن برای بهتر شدن شرایط زندگی هست اصلا قرار نیست درس خوندن ما رو از روال عادی زندگی خارج کنه
نمیدونم با برگشت به گذشته چه میکردم ولی من به دلیل اعتیاد به درس خوندن احتمالا همین راه رو میرفتم البته با یک سری تغییرات.
موفق باشی
RE: آرزوی ادامه تحصیل همسرم و عدم همکاری او
نظاتتون رو چند بار با دقت خوندم...متشکرم از بابت نظرات خوبتون
فکور عزیز من تا÷یکت رو قبلا خونده بودم...امیدوارم موفق باشی...مرسی که منو از تجربیاتت اگاه کردی...میثاق عزیز از شما هم متشکرم و از الهه و سید...میدونین چی واسم جالبه اینه که همه شما عزیزا توی شرایطی هستین که ارزوی منه یا حداقل بوده...شما این جوری زندگی میکنین و من اینجوری ادمیزاد همینه دیگه هیچ وقت از هیچی راضی نیست همش به فکر دارایی و شرایط بقیه ست و متاسفانه چنان توی داشته های دیگران و نداشته های خودش غرقه که داشته ها و نعمت های بزرگ خودش رو از یاد میبره...از خدا همیشه معذرت می خوام که ناشکر اینهمه نعمتم.من بچگی سخت و پررنجی داشتم و تا همی چند سال پیش داشته های الانم واسم رویا و ارزوی بزرگ بود ولی الان که بهش رسیدم مثل توپ زیرش میزنم و میگم اینو نمی خوام....
می دونین چیز دیگه ای که بهش اشاره کردم اینه که من 2 سال با اقایی رابطه عاطفی داشتم که از شاگرد اول های دانشگامون بود و همه ارزش زندگیش به درس و پیش رفت بود هر چند توی اون دو سال من شدم پله و ایشون بالا رفت و اخرش هم با نامردی تموم من رو ول کرد و رفت سراغ کس دیگه ومن همه این مدت به پیش رفت های اون افتخار کردم چون فکر میکردم باهاش ازدواج میکنم و لی اون رفت و من موندم و بعدشن ازدواج با یه پسر مهربون و خوب که ادامه تحصیل رو شاید دوست داشته باشه ولی اراده و حوصله شو نداره....من موندم و ارزوهایی که یه موقع فکر میکردم محقق شدن ولی بعد به باد رفت...شاید حالا احساس شکست میکنم که اینهمه به دنبال داشته های بقیه م و متاسفانه احساس می کنم اونایی که ادامه تحصیل میدن بیشتر قابل احترام و تحسینن و باز هم متاسفانه این فرهنگیه که توی خونواده ما جا فاتاده...
با این همه تام تلاشم سعی بر اینه که به این نتیجه برسم که فقط دکترا گرفتن خوشبختی نیست ولی باز هم ته دلم یه جاهایی به حال بقیه غبطه می خورم...
میثاق عزیز بی تجویز دکتر چیزی مصرف نکنید یه موقع...من روزانه یه قرص سرترالین 10 می خورم و یه پرفنازین...
با هم متشکرم...ای کاش میشد از دست این احساس بد رها بشم...احساسی که نتیجه ش گاهی سرزنش همسرم چه ظاهری و چه پنهانی ست واین خیلی بده...من حتی به خاطر این موضوع که از بقیه عقب نیفتم زیر بار بچه دار شدن هم نمیرم...
RE: آرزوی ادامه تحصیل همسرم و عدم همکاری او
دوست من
همه میدویم برای لحظه ای آرامش، برای داشتن لحظه ای عشق حقیقی و بی منت و پاک، برای لحظهای خوشی و حس شاد بودن، فکر میکنم همشو داری
یه لحظه دلم همه داشته های تو رو خواست، یه همسر مهربون و همراه! یه مردی که بهش تکیه کنم، یه سیبیله کلفته مردونه که حس کنم پشت و پناهمه!
اکثر دوستان من یا دانشجوی دکتری هستند یا فارغ اتحصیل، تقریبا همه مجرد ها به همسر خوب با لیسانسم قانع هستند، چون اونقدر بزرگ شدن و فهمیدن که این تحصیلات نیست که شعور میاره و مردونگی، تحصیلات خوشبختی نمیاره! موقعیت کاری و اجتماعی اولویت داره.
برای دلخوشیت نگفتم! واقعیت هست
قدر لحظه به لحظه زندگیتو بدون،
RE: آرزوی ادامه تحصیل همسرم و عدم همکاری او
الهه عزیز متشکرم
حق با شماست تمامتلاش ادما برای رفاه روحی وارامشه و من همشو دارم....هم رفاه مالی هم روحی هم ارامش هم سلامتی هم اعتماد به همسرم هم حمتیت بی دریغش هم علاقه عاشفا نه ش هم وفاداری تمامش...همه اینا هدف یک رابطه خوبه که من دازم.من کمی هم پیش رفت رو در زندگی دوست دارم که هم منو کمک میکنه هم اون رو....من هفته دیگه باید برای ارشد ثبت نام کنم علیرغم میل باطنیم توی دانشگاه ازاد...دیشب همسرم واسم توضیح داد که میخواد واسه کنکور امسال چه کار کنه و درس بخونه ازمون بده و هدفش هم دولتی هست نه ازاد....ولی من اصلا نه بهش مشورت دادم نه به حرفاش گوش دادم خودمو زدم به بی محلی و هیچی نگفتم...میدونین دیگه حرفاش که می خواد درس بخونه و ادامه بده به نظرم فقط در حد همون حرفه و اراده ای پشتش نییست.
می خوام کلا نسبت به این موضوع بی خیال شم...خلایق هر چه لایق تا کی میتونم اصرارش کنم.؟خودم خسته شدم...می خواد بخونه نمی خواد هم نخونه...من راه خودمو ادامه میدم....بذار اونم یه روزی می فهمه کارش اشتباه بوده اون روز نوبت منه که بهش همه اینا رو یاداوری کنم.