RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
ممنون از این که نمک می پاشید به زخمم.
من مدت زیادیه تو این سایت میام و همیشه هم مشکلاتی از این قبیل رو دنبال کردم. اینجا همه می خوان طرف مقابل رو بکوبن. بگن اشتباه کردی. تمام افکارت غلطه. همه می خوان ازت سو استفاده کنن. اما هر آدمی اشکالاتی داره. همه که فرشته نیستن. می دونم اون پسر اشتباه کرد. می دونم اشتباه بدی هم کرد. اما اونم انسانه. اون سعیشو کرد اشتباهشو جبران کنه. با جلوگیری از ایجاد احساسات در من. اما خوب همه که قوی و با اراده نیستن. می دونم بارها خواسته واسه همیشه منو ترک کنه. اما وابستگی بد دردیه. دردی که الان من دارم میکشم. قطعا اون به اندازه من قوی نبوده و بر می گشته و نمی تونسته رو تصمیمش به جدایی بمونه. ما به هم وابسته بودیم. حتی اگه عشقمون که مخفی بود رو فراموش کنیم وابستگیمون به هم خیلی فاحش بود. آدم به راحتی نمی تونه رو وابستگی هاش پا بگذاره. شاید هم اون واقعا عاشق من نبود و این ساخته خیالات منه و فقط وابستگی نگهش می داشت (گرچه میدونم این طور نیست).
پیدا جان خواهشا دیگه اگه یه چیز رو از من مخفی کرده سعی نکن اون رو یک دروغگوی تمام عیار واسه من جلوه کنی. بله از اون دختر واسه من می گفت. اما من احمق همش فکر می کردم الکیه و واسه اینه که من وابسته اش نشم. حتی تو سفرهایی که می رفت براش سوغاتی می خرید. آخرین سفری که همین ماه اومده بود نزدیک ایران سوغاتی هایی که برای اون دختر خریده بود رو به من نشون داد و نظرمو راجع بهشون پرسید. اون موقع بود که من دیگه فهمیدم چنین دختری قطعا وجود داره که انقدر سوغتی براش خریده و دیگه قصه نیست.
اون نه من رو دست به سر کرد نه جز در مخفی کردن خانواده اش دروغ دیگه ای بهم گفت. گرچه هنوز هم نسبت به حضور بچه تو زندگیش شک دارم. چون منبعی که این اطلاعات رو واسم فاش کرد خیلی موثق نیست. اما در مورد همسرش مطمئنم. در این مورد منبع موثقی بهم اطلاعات داد.
RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
دوست عزیز قصدم نمک پاشیدن به زخم شما نیست. اما دلم می خواد واقعیت را ببینید. گرچه الان در شرایطی نیستی که بتونی به واقعیت فکر کنی.
نگو فقط خانواده اش را از من مخفی کرده بود.. دروغ داریم تا دروغ. پنهان کاری داریم تا پنهان کاری.
مثل این که من موقع رانندگی جلوی بیمارستان بوق بزنم
یا اینکه با دیدن عابر پیاده پام را بذارم رو گاز و با سرعت لهش کنم و برم.
بعد هم بگم هر دوش خطای رانندگی است دیگه. یه خطاهایی !!!
گفتم که اینها را بعدا برگرد بخون. امشب شب این حرفها نیست.
فعلا برو راههای تمام کردن یک رابطه و برنگشتن و اینها را پیدا کن بخون.
break up را هم سرچ کنی مطالب خوبی پیدا می کنی. همه را بخون. بالاخره یکیش ممکنه طوری نوشته باشه که برات قابل قبول تر باشه. گرچه همه در محتوا یک جور هستند.
معمولاا می گن که تاپیک را نباید به شکل چت و گفتگو مخصوصا دو سه نفره ادامه داد. اما چون درکت می کنم و می دونم الان دلت می خواد حرف بزنی باهات حرف می زنم. الان هم مدیران بهمون اخطار می دن.
اگر کسی از دوستانت در جریان هست باهاش صحبت کن. تنها نمون و بهش فکر نکن که تحریک بشی باهاش حرف بزنی. گرچه اولین پست نوشتی که می خوای دوباره باهاش حرف بزنی و بگی که چی شده. کار خوبی نمی کنی. اگر لازم هست یک ای میل خداحافظی بنویس و حرفهات را بزن. دیگه نبینیش بهتره.
RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
در هر صورت ممنونم.
نه کسی در جریان دوستی ما نبود.
من از خودم مطمئنم که دیگه بر نمی گردم. همیشه بین دوستان و آشناها معروف بودم که اگه تصمیمی بگیرم هیچی جلودارم نیست. تا الان از مشکل عدم تصمیم رنج می بردم ولی عصر که عکس همسرشو دیدم یه آن دلم لرزید و دیگه تصمیممو گرفتم. حتی اگه همون موقع نمی رفت شاید همون لحظه بهش می گفتم. اما بلافاصله بعد از این که عکسا رو نشون داد رفت.
می دونم حرف زدن باهاش ترغیبم نخواهد کرد به ادامه رابطه. دیگه وجدان من نسبت به همسرش بیدار شده و هیچی خوابش نمی کنه. فقط حرف زدنم برای بار آخر باعث میشه خودم سبک تر بشم و حرفام ته گلوم نمونه و یه عمر حسرت بخورم که چرا حرفامو بهش نگفتم. این باعث میشه راحت تر با جدایی اش کنار بیام. من خودمو خوب می شناسم.
گفتم اگه اینجا تاپیک زدم نه به خاطر دو دلی تو تصمیمم بود نه این که می ترسم برگردم نه این که می ترسم اون ممانعت کنه، هیچ کدوم اینا. کاملا برام روشنه که چه اتفاقی خواهد افتاد. حتی می دونم اونم از این که بالاخره از این دردی که داشت خلاص میشه خوشحال میشه.
مطمئنم این کاریه که خود اون هم دوست داشته بکنه اما نتونسته.
تاپیکی که زدم فقط واسه این بود که بغضم تو گلوم خفه ام نکنه.
من دختر قوی ای هستم. می دونم دوری از اون مدت ها من رو عذاب خواهد داد. اما توان مقابله با سختیش رو در خودم می بینم.
البته هنوز مطمئن نیستم که از ابتدای دوستی ما ازدواج کرده بوده. شاید تو همین 4 سال ازدواج کرده. شاید واقعا همونی که خودش گفته درست بوده. یعنی 1 سال و نیم پیش این دختر به زندگیش برگشته و بعد از اون که به من گفت ازدواج کرده. بچه هم صحت نداره. الان دوباره برگشتم مدارکی که تو این هفته با پلیس بازی و زرنگی به دست آوردم رو این ور اون ور کردم. ازدواجش حقیقت محضه و هیچ شکی توش نیست. اون دختر هم الان همسرشه و دوست دخترش نیست. ولی برای این که از 4 سال پیش همسر داشته و حتی بچه داره هیچ مدرک قانع کننده ای تدارم.
در هر صورت تصمیم من همینه. چه راست گفته باشه چه دروغ اون الان زن داره و ما باید جدا بشیم. فهمیدن این موضوع فقط تآثیر تو نحوه نگرش من به این ماجرادر آینده خواهد داشت. این که تو دلم خودم رو سرزنش کنم که چرا ازدواجشو باور نکردم. یا این که اونو سرزنش کنم که از اول به من نگفته.
بعد از این که 1 سال و نیم پیش به من گفت که اون دختر داره برمی گرده و می خواد ازدواج کنه، رابطمون برای مدتی خیلی کم شد. من واقعا باور کرده بودم و سعی می کردم با احساسم مقابله کنم. اونم که احساسی تو اون برهه زمانی نشون نمی داد. حتی بهم گفت که برای ازدواجم باید برای همیشه با تو خداحافظی کنم و من رو قانع کرد که این بهترین کار برای زندگی آیندشه.
بعد از اون من برای مدت زیادی واقعا تونستم به احساسم غلبه کنم و باور کنم که نباید هیچ حسی بینمون باشه و خودمو برای خداحافظی بزرگ آماده می کردم. اما وقتی اون حس مسخره ای که فکر کردم داره دروغ میگه اومد سراغم و دیدم خبری از جدایی هم نیست به این باور رسیدم که همه حرفاش داستان بوده و برای جلوگیری از وابستگی من. و دوباره وابستگیم برگشت. حتی بعد از این که اون ماجرا رو گفت و رابطمه مون کمرنگ شده بود، یه پسری تو دانشگاه بهم پیشنهاد دوستی داد. اول تمایلی بهش حس نکردم. اما موجه بودن اون پسر و حس این که باید دنبال یک راه فرار از این رابطه ای که با دوستم داشتم باشم و تشویق اطرافیانم نسبت به این که پسر خیلی خوبیه باعث شد بعد از اصرار زیادش قبول کردم. اوایل دوستی مون هم خیلی در فراموش کردن رابطه قبلم موفق بودم و رابطمون با اون پسر خارجی دیگه واقعا در حد دو دوست معمولی شده بود. از دوستی من با هم دانشگاهیم هم مطلع بود. اما کمی که گذشت، دیدم نه. اون حس هنوز تو وجود من زنده اس و داره روز به روز پر رنگ تر میشه. طوری که دیگه دوست فعلیم خیلی تو چشمم نمیومد و فکر و ذکرم رو دوست خارجیم پر کرده بود. رابطه ام رو با هم دانشگاهیم دیگه ادامه ندادم و برگشتم سر خونه اول. این مهلک ترین اشتباهی بود که تو این 4 سال کردم. که برای فرار از یک رابطه، به یه رابطه دیگه ای پناه بردم. به شدت احساس گناه و اشتباه می کنم که یک انسان دیگه رو هم درگیر این سردرگمی ام کردم. خدا منو ببخشه. شاید اگه قبل از اون با این سایت روبرو شده بودم و این همه ماجرای مشابه رو اینجا خونده بودم، اون لحظه می دونستم که پناه بردن از یه رابطه به رابطه دیگه اشتباه وحشتناکیه. اما حیف. بی تجربه بودم.
اینا رو گفتم هم برای خالی شدن دلم. هم اینکه شما بدونید من با یه هیولا 4 سال دوست نبودم. اونم مثل من درگیر بود. در تلاش بود. می خواست جدا بشه. اما این کشش لعنتی بین ما نمی گذاشت. این وابستگی شدید نمی گذاشت. خدا به اون و زندگیش رحم کرد که من آدم با اراده و قوی ای هستم. وگرنه اگه جای من کسی بود که مثل خودش نمی تونست تصمیم قاطع بگیره، معلوم نبود این رابطه به کجا قرار بود بکشه.
می خوام برگردم و دوباره همه حرفاش رو راجع به ازدواجش مرور کنم. اما این بار نه با این عینک که همش داستانه. بلکه با این عینک که اون حقیقت رو گفته و من احمق باور نکردم.
RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
سلام .
اول از هر چی میخوام بهت تبریک بگم بخاطر این تصمیم بزرگت .:104::104::104:
میفهمم خیلی سخته دل بکنی بالاخره 4سال کم زمانی نبوده .من به درست وغلط بودن این رابطه کاری ندارم .
فقط این وجدان بیدارت رو تحسین میکنم وجدانی که وقتی میفهمه طرف متاهله وشاید بچه داره دردش میاد.:302:
اگه یه وقت دلت تنگ شد یاد اون خانم بیافت وخودتو بگذار جای ایشون :چقدرله میشی ازین خبرکه شوهرت باتو هم اغوشه ولی دلش بایکی دیگس .:47:
یا خودتو بگذار جای بچه اون اقا :چقدر ناراحت میشی ازینکه پدرت وقت نداره باهات بازی کنه چون اون 2ساعتی که به تو متعلق بوده رو داشته پای نت صرف یه رابطه پنهانی میکرده والان خستس.:47:
یه دوست دیگه هم داشتیم فکر کنم "سارا@"بودن اگه اشتباه نکنم سر گذشتشون مثل شمابود ولی خیلی محکم تمومش کردن از دوستان میخوام لینکشو براتون بذارن.
موفق باشید:72::72::72:
RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
عزیزم، بسیار برات اندوهگین شدم. نه برای اینکه این آدم رو از دست دادی (که خودت بعد از گذشت چند ماه متوجه اشتباهات بزرگش میشی)، بلکه برای اینکه الان قلبت شکسته.
در این سایت، جا برای همزادپنداری در این شرایط نیست وگرنه پست ها چت گونه میشوند و حجم سایت زیاد.
بنابراین بدان همگی ما به تو فکر میکنیم، دعات میکنیم و برات آرزوی آرامشی زودهنگام رو داریم :323::323:
سعی کن تنها نباشی. وقتت را به هر نحوی شده پر کن. شاید این سایت کمکت کنه:
http://www.gisgolabetoon.com/
بسیار سعی کن تنها نباشی و فعلا دنبال علت های این شکست قلبی، کارهایی که شاید باید یکردی و نکردی و یا رفتارهای اون و ..... فکر نکن. فعلا فقط استراحت کن
این دو لینک هم خیلی میتونه کمکت کنه
http://www.hamdardi.net/thread-8577.html ترمیم و التیام شکست عاطفی
http://www.hamdardi.net/thread-7257.html مقابله با مشکلات پایان یافتن یک رابطه
RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
سلام تصمیم عزیز
میتونم بگم تا حدود زیادی شما رو درک میکنم
عاشق مردی شدن که متعلق به ما نبوده واقعا" سخته و سختتر از اون ترک کردنش هست
ولی در این جور بن بست عاطفی، گذشت زمان از این ماجرا بهترین دارو هست
بعد از جدایی و گذشت یک مدتی و تحمل انواع و اقسام دردها و دلتنگی ها و حتی حس تنفر و دوباره برگشتن حس دوست داشتن و دلتنگی بالاخره کم کم دنیا بهت یاد میده بسپاریش به خاطره ها و در آینده فقط یک خاطره خاکستری ازش بجا می مونه
با تجربه چنین احساس های آتشین و در عین حال دردناک ناخوداگاه روح ما هم بزرگتر میشه
دوست عزیز قصه زیبا و پر شور عاشقی را در فصل گذشته زندگیت ثبت کن حالا باید از این مرحله بگذری و وارد فصل جدید زندگیت بشی
میدونم با این روح بزرگ و اراده مصممی که داری، در آینده اتفاقات جالب و خوبی برای شما می افته
:72:
RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
دیشب شب تلخی رو گذروندم. تا صبح خوابم نمی بردو حتی فکر هم نمی کردم. فقط احساس می کردم تو خلا گیر کردم. نه فکری نه احساسی نه اشکی. فقط خلا بود. تا صبح بیدار بودم. صبح که شد تازه خوابم برد. الان که بیدار شدم حس می کنم تو سرم خالیه. همون جور که گفتم جدایی از اون واسه من حکم از دست دادن یکی از اعضای بدنمه. نمی تونم باور کنم دیگه بعد از این تو لحظه لحظه های زندگیم نباشه. نمی تونم باور کنم دیگه بعد از این باید همیشه مشکلات و غم و غصه هام رو بریزم تو خودم و دیگه گوش شنوایی نداشته باشم. من تو دنیای واقعی هیچوقت نمی تونم به آدم های دیگه اعتماد کنم و رازهامو بهشون بگم. اما این آدم کاملا مورد اعتماد بود و تو این چهار سال سنگ صبور همه دردها و مشکلاتم. بیشتر از هر کس دیگه منو می شناخت و به روحیاتم آگاه بود.
نمی دونم خدا چه حکمتی تو کاراش داره. این آخه چه حکمتیه. کاش ما آدمها اصلا احساس نداشتیم و اینقدر زندگی رو به خودمون زهر نمی کردیم.
دیروز وقتی خیلی غمگین بودم و بهونه گیری می کردم بهش گفتم یا همین الان عکس دوستتو بهم نشون میدی یا من میرم و دیگه باهات حرف نمی زنم. جا خورد. این اولین بار بود که من جرئت کرده بودم چنین حرفی به زبون بیارم. ما هر دومون می دونستیم چقدر حتی فکر نبودن طرف مقابل برامون سخته. چه برسه که من بخوام چنین حرفی رو به زبون بیارم. گفت برات راحت نیست دیگه با من حرف نزنی. گفتم آره سخته. خیلی سخت. اما بالاخره باید یه روز باهاش مواجه بشم. خیلی غافلگیر شده بود. حتی فکرشم نمی تونه بکنه که من بعد از اون حرفها چنین تصمیمی گرفته باشم. وقتی عکس همسرشو نشون داد اشکام جاری شد. هر کاری کردم به خودم مسلط باشم و حداقل جلوی چشم اون خودمو کنترل کنم نشد.
دیشب رفتم و دوباره حرفایی که در مورد ازدواجش بهم زده بود رو مرور کردم. تاریخ هایی که در مورد برگشت اون دختر به من گفته بود با مدارکی که به دست آوردم همخونی داشت. الان بیشتر از قبل حس می کنم اون دروغی نگفته. و بجه دار بودنش یه اشتباه بوده. فقط یه معمای بزرگ هنوز تو ذهنم هست.
من تو این 4 سال تمام حرفامون و تمام خاطراتمون رو برای خودم ضبط کرده بودم. دیشب رفتم و اون روزی رو نگاه کردم که خبر برگشت اون دختر رو به من داد. چقدر تلاش کرده بود بدون این که منو غمگین کنه، بهم بفهمونه که نباید با صحبت کردن با من از اعتماد اون دختر سواستفاده کنه. چقدر مصمم بود تو قطع رابطه ما اما گذشت زمان نشون داد که قدرتشو نداشت. نمی دونم واقعا نمی دونم اون دختر کیه و از کی وارد زندگیش شده. هیچ وقت گذشته اش رو با اون و نحوه آشناییشون رو به من نگفت. البته یه بار گفته بود که اون دختر رو دوست داشته و با هم دوست بودن، بعد برای تحصیل دختر ازش جدا میشه و میره یه کشور دیگه. از ترس ناراحتی دوستم هم تا هفته آخر رفتنشو نمی گه. تا این که یک شب بهش میگه من این هفته میرم. خیلی کم دوستم بهم توضیح داده بود ولی فکر می کنم همین حس باعث شده بود که از عشق فراری باشه. از ترس این که دوباره ترک بشه. تا این که 1 سال و نیم پیش اون دختر دوباره برمیگرده.
من اونموقع هیچ کدوم اینا رو باور نمی کردم. وای خدایا چقدر احمق بودم. واقعا عشق آدمو کور میکنه. هر چی خودم دوست داشتم می دیدم و باور می کردم.
خیلی دلم می خواد بدونم این دختر از کی وارد زندگیش شده بوده. شاید فرقی نکنه اما واقعا دلم می خواد بدونم. چند بار ازش سوال کردم اما بهم نگفته. حتی یه بار گفته بود اون دختر از چت کردنش اطلاع داره و بهش گفته برای ازدواجمون باید ترکش کنی.
ممنون از همه دوستایی که همدردی کردن. من همه تاپیک های این مدلی رو قبلا خوندم. از جمله تاپیک سارا و تصمیم بزرگی که گرفت. سامره، شیرین بانو. همه رو خوندم.
نمی دونید از دیدن عکسش با همسرش چه دردی وجودمو می گیره. چه نگاه عاشقانه ای اون دختر بهش داره. اون موقع برام گفته بود چه دختر با محبت و فداکاریه:302:
RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
تصمیم عزیز سلام
مرور این خاطرات و ایجاد سوال و تفسیر موقعیت هیچ کمکی بهت نمیکنه فقط باعث آزارت میشه
دوست خوبم با اراده محکم جلوی این فکرا و سوالا را بگیر
از تکنیک توقف ذهن استفاده کن خیلی کمک کننده هست
الان وقتیه که باید قوی و حمکم تصمیمت رو عملی کنی
اوقاتت رو پر کن و تا فکرش آمد از تکنیک توقف ذهن استفاده کن
قوی باش سخته ولی قوی و محکم میتونی از پسش بربیای
RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
خواهش می کنم سرزنشم نکنید. من هنوز بهش تصمیممو نگفتم. بگذارید حداقل تا وقتی بهش بگم بیام و درددلم رو اینجا بنویسم. بعد از این که تموم شد سعی می کنم بهش فکر نکنم و فکرمو نسبت بهش متوقف کنم.
خدایا باورم نمیشه. مثل خواب می مونه. کاش یک کابوس وحشتناک بود که بیدار می شدم و می دیدم حقیقت نداره.
من دیگه کسی رو ندارم که باهاش درددل کنم:302: اگه اینجا هم بگید ننویس دیگه از غصه می میرم.
حرف زدنم باعث میشه سبک بشم و این بغض تو گلوم رو رها کنم.
حداقل با این شوکی که بهم وارد شده مواجه می شم و باور می کنم که جدایی مون حقیقته. بگذارید حداقل اینجا برای عشقم سوگواری کنم :302::302::302:
RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
تصمیم عزیزم قصد سرزنش یا نصیحت ندارم
اما در این فرایندی که قرار گرفتی تنها عنصر مهم سرعت عمل و محکم بودن در تصمیمه
بدون هیچ احساسی و محکم رابطه را قطع کن
باور کن ادامه این وضعیت فقط باعث آسیب به خودته
ما همیشه برای درد دل کنارتیم اما بزار تصمیمت عملی بشه
موفق باشی دوست عزیز