RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم
صبا جان
مادرم قصد داره بیاد ولی انقدر راه دور هست که آدم انگیزش رو از دست میده هواپیما که فقط از تهران داره یعنی اول باید برن تهران و کلا اینجا اومدن از شهر من با رد کردن هفت خوان رستم ممکن هست.مادرم هم زیاد الان توانش رو نداره دفعه پیش که اومده بود دو روز رو کامل خوابید
راستی در رابطه با موظفی اعضای هیات علمی گفتن از روزی که حکم شروع به کار بخوره از شنبه تا چهارشنبه از 8 صبح تا 3 بعد از ظهر باید حضور داشته باشی و چون اولش پیمانی هستی سالی یک ماه مرخصی داری(اگر کسی رسمی باشه دو ماه مرخصی داره)
به لطف شما دوستان عزیز امروز حالم کمی بهتر هست و کمی انرژی پیدا کردم که یه خورده فکر کنم هر چند احساس میکنم یه مقدار به بن بست خوردم وقتی همسرم ازم میخواد بچه رو کلاس زبان ثبت نام کنم حس بدی پیدا میکنم چون نمیخوام یه روز به این احساسی که من دارم برسه اینکه همه کودکی و جوانی رو به ریاضت برای درس خوندن بگذرونه.خدا میدونه چقدر توی دوره کارشناسی ارشد وقتی همزمان هم درس میخوندم و هم کلاس زبان میرفتم اذیت شدم حتی نمیتونستم هفته ای یک ساعت تلویزیون ببینم همه فیلمهای تکراری تلویزیون برام تازگی داره .
RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم
سلام فكور:72:
بابا دختر چقدر سلوغه سرت من كه حسوديم شد:311:
مهمترين ركن زندگيت اينه هدف داري براي زندگيت و اين خودش يه دنياست
دلتنگي هم كه الان دچارش هستي خيلي طبيعيه. اما تموم ميشه, خواهر من هم با دوتا بچه شرايط تورو داشت اما اون هميشه ميكفت من اينده خودمو ميبينم و اينده همسر و بچه هام
تربيت فرزندانت هم كه دست خودته و با اين طرز فكر تو مطمينا اونا هم درك بالايي خواهند داشت مثل بچه هاي خواهر من كه الحق فهيمند باور كن چنان خونه رو مديريت ميكنن مادرشون كه دانشگاه ميره هر دورو تنها ميزاره و با اينكه سنشون كمه كوچكترين نگراني نداره
تو مادر خوبي ميشي و هستي نگران نباش
شايد چون تو شرايطت نيستم نتونستم راهنمايي مفيدي بهت بكنم اما فقط خواستم باهات همدلي بكنم و بگم از نظر من كه تو نمونه اي
فقط شرايط يه كم خسته ات كرده و بايد دوباره روحيه تو به دست بياري
مادرها هميشه شادي فرزنداشونو ميخوان سعي كن شاد باشي و يادش بندازي ثمره سختي هاي مادرتي
اين روزا زود ميگذره...
RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم
سلام فکور جون
راستش من فقط پست خودتو خوندم اگه حرفام تکراری بود ببخش
راستشو بخوای میخوام اعتراف کنم که منم که پیش مامانم بودم واسش نتونستم کاری کنم ولی حداقل میتونستم مثه شما واسش مایه افتخار بشم که نشدم :311:خوشبحاااالت :316:
بزرگترین کاری که بچه ها میتونن بکنند تو این دوره زمونه بار اضافی رو دوششون ندازن همین که با زندگیه ای که داری موجب آرامش خاطرشون شدی کمک بزرگیه
ولی نازم اگه امکانش هست برای دل خودت در صورت امکان یه سری بهشون بزن
موفق باشی و شاد شاد شااااااااااااااد:46:
RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم
عزیزم، من هم تقریبا در شرایط شما هستم...حس بدیه....بعضی وقتا دلم میخواد برم تو کوهی بیابونی فریاد بزنم...تو هیچ کار خانوادم چه خوشی و چه ناخوشی نمی تونم شرکت کنم...هیچوقت خونه و زندگیم اونطوری که می خوام نیست..در شبانه روز بعضی وقتا بیشتر از 4 ساعت نمی تونم بخوابم...بعضی وقتا 6 ساعت پشت سر هم روی پا می ایستم و حتی وقت نشستن ندارم.
از 6 ماه پیش دیگه حس کردم 20 سال دیگه از وضعیتی که برای زندگیم درست کردم پشیمون خواهم شد...ما نمی تونیم همیشه پدر و مادر رو کنارمون داشته باشیم...خیلی اتفاقات فقط ممکنه یک بار تو زندگیمون بیفته (مثل ازدواج، بچه دار شدن، عروسی خواهر و برادر....) مثلا من فقط برای عروسیم 2 روز تونستم وقت بذارم حتی یه ماه عسل هم نرفتیم..الان کی جوابگوی منه کی می تونه اون روز رو برای من تکرار کنه...آیا روز عروسی و ماه عسل دوباره برمیگرده؟؟؟:(
نمی دونم چیزی که در ازای این همه کار به دست آوردم ارزش حذف خیلی از لحظه های قشنگ زندگیمو داشت یا نه
فکر کنم امثال ما زیادی تند رفتیم...یه کم جوگیر درس و مشق شدیم...یادمون رفت باید از زندگی لذت برد...
من تصمیم گرفتم از این به بعد هر قدمی که می خوام تو زندگی بردارم اول چشم اندازشو ببینم. بررسی کنم که 10 سال دیگه یا 20 ساله دیگه چه حسی بابت این تصمیمم خواهم داشت. بعضی مسائل فقط در زمان حال دارای اهمیت هست و به مرور زمان اهمیتش رو از دست می ده:324:
RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم
با سلام
زهره جان ممنونم که وقت گذاشتی و نظرت رو دادی امیدوارم بچه من هم مثل بچه های خواهر شما فهیم بشه...
امیدوارم شما هم سرت شلوغ بشه البته مطمئن باش گاهی دلت برای روزهایی که سرت شلوغ نبوده تنگ میشه.
single جان از دلداریهات ممنونم من دو هفته پیش اونجا بودم ولی فقط یک روز موندم اون موقع حالم خوب بود نمیدونم یک دفعه چی شد اینجوری شدم شاید به علت بیمار شدن مادرم و یا به خاطر دیدن فیلمی که در شهر من پر شده بود شاید هم به این علت بود که چند روزی کار همسرم زیاد شده بود و آخر وقت به شکل کاملا خسته میومد البته من هرازگاهی این افکار به سراغم میومد ولی این دفعه واقعا حال روحیم خراب شده بود سرم درد میکرد و دائم افت فشار خون رو تجربه میکردم.
البته خدا رو شکر الان که احساس میکنم با چند نفر صحبت کردم حالم یه مقدار بهتر هست. مادر شما هم حتما به داشتن دختری مثل شما افتخار میکنه.
سان لایف عزیز پست من با پست شما همزمان شد و من نخونده بودمش ممنون که برام نوشتی اگه بشه مسیر متعادلتری رو در زندگی دنبال کرد بهتره.
راست میگی من هم دو روز بعد عروسی سر کلاس رفتم و از ماه عسل خبری نبود همکارای همسرم سر کار از اینکه اون موقع رفته بود سر کار دهنشون از تعجب باز مونده بود.باردار هم که بودم که خیلی از خانمها اون رو فرصتی برای استراحت و ناز کردن میبینن و ازش لذت میبرن من تا دو روز قبل زایمان دانشگاه میرفتم و وقتی ازم میپرسیدن زمان زایمانت کی هست و براشون میگفتم تعجب میکردن
از اون دوران هم خاطره خاصی ندارم.
RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم
سلام دوباره به همه دوستان
خواستم از احوالات این روزهام براتون بنویسم.
سعی کردم یکی یکی دغدغه هام رو کم کنم اول رفتم برای بیماری مادرم کلی مقاله پیدا کردم و خلاصه اش رو برای برادرم فرستادم که براش بخونه تا روند بهبودیش سرعت پیدا کنه کمی از این دغدغه ام کم شد.
بعد هم سعی کردم کارهایی که تو ذهنم بود رو یکی یکی انجام بدم بیرون رفتن از خونه دیگه برام سخت شده بود روزی یکی از کارهای بیرون خونه رو انجام دادم و از شرشون راحت شدم هر چند خیلی برای من که دو هفته ای بود جز یکی دو بار برای پارک بردن بچم بیرون نرفته بودم،سخت بود.
کار دیگه هم این بود که نشستم کمی روی تهیه جزوه دروسی که باید درس بدم کار کردم و یک احساس خوب بعدش داشتم دیگه احساس وقت تلف شدن نداشتم کمی هدفمند شده بودم.
با تمام این کارها میشه گفت تا حدودی به آرامش رسیدم .
آیا این احساس که حتما باید یک کاری غیر از بچه داری و خونه داری انجام بدم طبیعی هست آیا بقیه آدمها هم فقط اینجوری به آرامش میرسن؟من وقتی که کارهای درسی ندارم حتی انجام کار خونه هم برام سخت تر میشه ولی وقتی کمی هدفمند میشم توی خونه داری هم بهتر عمل میکنم روحیه بهتری دارم.به نظر شما این یک عادت هست یا بقیه آدها هم اینجوری هستن؟!
RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم
سلام فکور جان
خوشحالم که رو حیه ت بهتر شده :310::43:
نقل قول:
من وقتی که کارهای درسی ندارم حتی انجام کار خونه هم برام سخت تر میشه ولی وقتی کمی هدفمند میشم توی خونه داری هم بهتر عمل میکنم روحیه بهتری دارم.به نظر شما این یک عادت هست یا بقیه آدها هم اینجوری هستن؟!
در مورد جواب این سوالت. نمیشه یه نسخه کلی واسه همه داد ولی خیلی ها از جمله خودم هم اینطوری هستند که هر چی برنامه شون فشرده تر باشه در انجام کارها موفق تر هستند. البته این مساله به خاطر اینم هست که شما مدت زیادی رو به یه شکل دیگه زندگی کردین و تغییر رویه زندگی تون یه بازه زمانی کم مسلما گاهی انرژی بر و شاید کسل کننده باشه.
هر چند که تا چند روز دیگه روال زندگی شما هم به شکل قبل بر میگرده.
ولی افراد زیادی هم هستند که یه جورایی تک وظیفه ای هستند یعنی همزمان نمی تونند یا نمی خوان که هم بیرون منزل و هم داخل مشغله داشته باشند. این افراد از تماشای تلویزیون و خرید کردن و ... لذت می برند.
به نظر من که هیچکدوم از این دو گروه غیر عادی نیستند چرا که هر فردی با توجه به توانایی ها و دانش و علاقه مندی هاش روش زندگیش رو انتخاب می کنه.
یه پیشنهاد: سعی کن تو این چند روزی که به شروع کلاس ها مونده به تفریح و سرگرمی خودت و همسرت و پسرت بیشتر برسی تا هم کارت رو پر انرژی تر شروع کنی و هم اینکه بانک انرژی فرزندت و همسرت پر باشه تا اگه روزای اول کارت نتونستی مجددا شارژشون کنی مساله ای بوجود نیاد:72::72:
RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم
سلام
معلومه شما آدم فعالی هستید و نسبت به همه چیز حس وظیفه شناسی دارین و وقتی نمیتونی اونطور که دلت میخواد انجام بشه ناراحت هستید
درس خوندن و رسیدن به تحصیلات بالا و شغل و زندگی در شهر دیگه با وجود یک بچه ! خوب معلومه دیگه نمیتونی به همه کارها برسی ولی مطمئن باش در چشم نزدیکان همیشه یک آدم موفقی هستی و این براشون خیلی ارزش داره
حالا هم که درس تموم شده و میخوای شاغل بشی فکر کنم میتونی با یک برنامه ریزی درست به خانوادت هم سر بزنی
مثلا در روزهای پایانی ماه 2 روز مرخصی بگیر و با تعطلات آخر هفته که سر هم چند روز میشه فرصت خوبی میشه به خانواده سر بزنی و در بقیه روزها همیشه میتونی تلفنی صحبت کنی
مطمئن باش اوضاع همیشه همینجوری نمیمونه و آینده رو کسی نمیتونه پیش بینی کنه، شاید کار شما و شوهرتون جور بشه برای شهر خودتون و کلا نقل مکان کنید برای اونجا
RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم
صبا جان ممنونم که باز هم برام نوشتی و به حرفام توجه کردی:72::72::72:
راستش گاهی احساس میکنم شبیه آدم ماشینی هستم که فقط در صورتی که درس بخونه وظیفه اش رو انجام داده.اگر مثلا بیشتر از سه چهار روز باشه به علت مهمانی رفتن یا مهمانداری یا مسافرت از درس و جزوه جدا باشم احساس بیهوده بودن میکنم،کسل میشم ولی فکر میکنم دیگه این طرز تفکر برای سن من جالب نیست مال بچه مدرسه ایهاست. البته متاسفانه همونجور که گفتم ژنتیکی هست چند نفر دیگه هم تو فامیل ما این ویژگی نه چندان خوب رو دارن.کاش حداقل گاهی میتونستم به خاطر اطرافیانم هم که شده بر این حس خودم غلبه کنم.
سارا جان از توصیفاتی که کردی و همینطور از اینکه برام نوشتی ممنونم.احساس مسئولیتم بیش از حد هست.در رابطه با مسایل پزشکی اقتصادی و ...
مثلا اگه برادرم بخواد خونه بخره من همش نگران هستم و میترسم خونه گران بشه و نتونه بخره دایم بهش زنگ میزنم بپرسم چه کار کرد یا در رابطه با پدر مادرم در تمام تصمیمات اقتصادیشون دخالت میکنم (البته ناگفته نمونه اطرافیانم معتقدن نگاه عمیقی به مسایل اقتصادی دارم و خودشون هم خوشحال میشن از من نظر بخوان) یا اگه مادرم یا مادر شوهرم یا هر کدوم از نزدیکانم بیماری داشته باشه انقدر مقاله سرچ میکنم که در حد بررسی منابع یک پایان نامه مطلب جمع میشه.
توی دوره بارداری هم انقدر در مورد مراحل مختلفش مقاله خوندم و ترجمه کردم که الان هر کی تو فامیل باردار هست از من راهنمایی میخواد که مثلا چه دارویی رو تو چه مرحله ای میشه خورد یا چه مواد خوراکی به چه اندازه لازمه.پزشک معالج من دیگه سردرد میگرفت از بس که من از احتمالات و از چیزهایی که نگرانم کرده بود براش میگفتم.
کلا در بیشتر موارد زیادی به خودم سخت میگیرم و استرس دارم.
اگر یک کم میتونستم بی خیال تر زندگی کنم فکر میکنم زندگی متعادل تر و جذابتری داشتم.
RE: خیلی دلم گرفته دلتنگ خانواده و شهرم هستم
وای فکور جان چقدر به من شبیهی یا من به شما شبیهم:43::46:
من حتی تلویزیون هم نمی تونم تماشا کنم، احساس میکنم دارم وقتمو تلف میکنم. بجای اون می تونم کارای دیگه انجام بدم.
در مورد مقاله خوندن و سرچ کردنم منم همینطوری هستم. کافیه به یه موضوع بر بخورم که چیزی در موردش نمیدونم یا دغدغه یکی از اطرافیانم هست کلی واسش سرچ میکنم.
همیشه هم نگران اینم که از زندگی عقب هستم:316:
ولی همه این استرس ها زمانی کمرنگ میشه که به خودم تلنگر میزنم که تو نسبت به تفریح و سلامتی و آرامش روحی خودت هم مسئولی. اون وقت اگه یه هفته رفتم مسافرت بهم خوش میگذره(البته تو اون یه هفته از تکنیک توقف فکر استفاده میکنم و گرنه بازم میرم جاده خاکی)
:72::72: