RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
مهری عزیز اگر همسرتون مشکل داره نیاز هست که حتما از یک متخصص کمک بگیرید .
در دسته بندی اختلال شخصیت ، گروه ب شامل شخصیت های نمایشی ، خودشیفته ، ضداجتماعی و مرزی است .
سعی کن به کمک متخصص متوجه بشی که مشکل دقیق همسر شما چیست .
آیا خودتون دوره ی افسردگی رو در همسرتون دیدید؟یا بالعکس دوره ای که شاد و پر انرژی باشه؟
بددهنی و پرخاشگری ایشون به خصوص اگر در موقعیتی خاص باشه نشان دهنده ی تکانشی بودن ایشون هست .
تا به حال یک طرفه همسرت رو مورد توجه و محبت قرار دادی و در این موقع رفتار اون رو سنجیدی؟
همسرتون چقدر توجه طلبه ؟
چقدر با مسائل هیجانی برخورد میکنه ؟
روابط اجتماعی ایشون چطور هست ؟
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
باران عزیز
دیگه دارم دیوانه می شوم
رفتار های شوهرم من رو به ستوه آورده
برای اینکه من رو راضی نگه داره دروغ میگه و وقتی من عصبانی میشوم که چرا دروغ گفتی داد میزنه و بهم فحش میده
قبل ها من خیلی رو خودم کنترل داشتم اما اخیرا من هم شدیدا مقابله به مثل میکنم و عصبی ام
شوهرم به شدت مهر طلبه
یعنی اگر کمی بهش کم توجهی کنم یا معمولی باهاش حرف بزنم فوری بهم میریزه
همیشه باید صد بار بهش بگم که دوستش دار م و عاشقشم و اگر یکبار نگم فوری میگه تو من رو دوست نداری
خیلی اجتماعی نیست
هیچ چیز و هیچ جایی خیلی خوشحالش نمیکنه
یعنی دوسال اینجا تو این کشور پیش من بود اما شاید باور نکنید چند باز بیشتر بیرون نرفتیم
نه اهل مهمانیه
نه اهل گردش
وقتی باهاش آشنا شدم ایام جداییش بود و شدیدا مضطرب بود و کابوس میدید و یا دچار حملات پانیک میشد و بیقراری شدید امانش رو میبرید اما ب مرور کمی بهتر شد
اما این حالات روی من تاثیر بدی گذاشت
چندین بار خواستم از هم جدا بشیم تو دوران دوستی اما مدام با تهدید و یا التماس من رو وادار کرد که برگردم
تقریبا در دوستی ارتباطم رو با اکثر جمع دوستانم قطع کرد و وقتی هم مقابله میکردم دعوا را می انداخت
خیلی اصرار به جدایی کردم اما نپذیرفت
اگر بگم من دوستش نداشتم دروغه
چون خیلی لطف ها به من میکرد و شریک غم و شادی من هم بود
اما خوب رفتارهایش برایم غیر قابل تحمل بود
از طرفی چون من متارکه کرده بودم و خانواده ام هم در جریان این ماجرا بودند به شدت تشویق میشدم که با این آقا ازدواج کنم چون شرایط مالی حانوادگی و کاری مناسبی داشتند
البته شوهر من چیزی ندارد
یک خانه زندگی معمولی دارد
اما خانواده اش بنام و سرشناس هستند
اما متاسفانه این بیرون ماجرا است و در درون از لحاظ ضعف فرهنگی من انگشت به دهان مانده ام
خیلی احساس سرخوردگی میکنم
شاید باور نکنید اما بعضا فکر میکنم کاش خودم را بکشم
این زندگی ، زندگی مورد انتظار من نبود
من دختر بسیار موفقی هستم
بسیار مستقل
اجتماعی
قوی
اما الان شدم یک افسرده عصبی که شبها به واسطه قرص خواب میخوابه و روز ها هم حال صفحه ای کتاب خوندن نداره
از طرفی چون در اتاق تنها زندگی میکنم تنهایی در یک اتاق و ارتباط نداشتن با کسی و غربت هزار و یک فکر به ذهنم می آورد
تمام خاطرات فیلمی است که هر ساعت از جلو چشمانم رد میشود
حتس با عرض پوزش با اینکه کاملا گرم مزاجم اصلا تمایلی ندارم که دیگر رابطه برقرار کنم و
وقتی این را به ایشان میگویم دیوانه میشوند
الان تا چند روز چند روزی را به اینجا خواهند امد اما با اینکه قبلا از آمدنش خوشحال میشدم الان مدام در ترسم که چطور قرار است با او کنار بیایم
نمیدانم چرا این قدر حالم بد است
واقعا به کمک احتیاج دارم
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
روابط بین فردی ایشون چطور هست ؟ مثلا با همکارانش . آیا ارتباط های بادوامی دارند؟
آیا در حالت عصبانیت غیر از اینکه دست روی شما بلند میکنند نمونه های خود زنی هم در ایشون دیدید؟
دروغگویی ایشون در چه حدی است ؟ آیا حتی در مواردی که نفعی براشون نداره دروغ میگن ؟
شما خودتون هم افسرده شدید . وقتی همسرتون مشکل داشته باشه طبیعی است که شما هم آسیب میبینید .
باید به طور جدی پیگیر مشکلشون بشید و ایشون به فکر درمان باشند در غیر این صورت به زندگیتون آسیب میزنه . مشخصه که ایشون به شما وابستگی داره و این شما رو آزار میده و حتی شما رو محدود میکنه که فقط مال خودش باشید . میتونید از همین وابستگی استفاده کنید و ازش بخواید که روند درمانی رو پیش بگیره.
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
سلام
وای نمیدونم چی بگم
بله من افسرده شدم
یعنی از زمانی که پدرم به طور ناگهانی بیمار شد دچار افسردگی شدم
فکر میکردم ازدواج تا حدود زیادی آرامم خواهد کرد
اما بدتر هم شدم
با همکارنش خوب و موقر است اما صمیمیتی با آنها ندارد
در محل کار هم موقر است و حتی پزشک خوبی است اما گاها دیده ام که با مریش هایش هم به تندی رفتار میکند مخصوصا زمانی که در کارش دخالت میکنند
تا حالا خود زنی ندیده ام اما مثلا وقتی عصبانی است هیچ چیز جلودارش نیست در اولین اختلاف که سر یک انتقاد بسیار کوچک و محترمانه من پیش آمد چنان عصبانی بود اما لوستر را گرفته بود و بخشی از آن را از سقف پایین کشید
من خیلی ترسیدم
یا یکبار در ماشین که عصبانی شد چنان با سرعت شروع به راندن کرد که من فقط جیغ میکشیدم و اگر در را باز نکرده بودم معلوم نبود چه میشد و آنقدر ترسیده بودم که غش کردم
یا مثلا باری که دعوا کردیم برای بار دوم هرچی من میرفتم تو اتاق که آرام شود می آمد هر دو دوست من رو میگرفت و من را از متس به سمت دیگر خانه میکشید
نمیدانید چه حالیم
حتی نوشتن این موارد حالم را بد میکند
اگر او را بببینید به قدری ظاهر آرام دارد که حتما فکر خواهید کرد که من دوروغ میگویم
خیلی از مسائل را به خانواده ام نگفته ام چون پدرم بیمار است
به مامانم فحاشی کرده است
مشاور ما هم به من میگوید صبر داشته باش و سعی کن به او کمک کنی
اما این وسط من دارم خودم هم مریض میشم
یعنی شدم
در زندگی اولم با تمام بحرانها ما لحظه ای چنین مواردی نداشتیم
شاید او پزشک نبود و به قول خانواده ام یک آس و پاس بود اما هم خودش هم خانواده اش رفتار خیلی خوبی با من داشتند
شوهرم من را روانی کرده است
باور کنید من دختری هستم که همه من را به عنوان الگوی خود در اخلاق و رفتار میدانند
البته من هم اشکالات زیادی دارم و قطعا هیچ انسانی عاری از عیب نیست
اما خودم را مستحق این رفتارها نمیدانم
خیلی کلافه شده ام
جسما هم این موضوع روی من اثر بد گذاشته
باز هم طلاق بگیرم
باز هم مشکلات طلاق؟؟؟
خیلی هم به من وابسته است
یعنی شما فکر کنید صبح که چشمانش را باز میکند اگر من در آشپزخانه باشم مثلا داد میزند که کجایی
از نبودنم وحشت دارد
اما من دچار بحران روحی شدیدی شده ام
تمام بدنم درد میکنه
در غربتم
تنها هستم
از نظر مالی در مضیقه هستم
چه باید بکنم
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
[quote=mehri]
سلام
روزهای پایانی تابستون 91 هم به خیر
قبلا چند تا پست داشتم
یک مدت نمیتونستم تو سایت وارد بشوم و امروز بالاخره وارد شدم دوباره
چند پست قبلیم
مادر شوهرم مثل آوار بر سرم ریخت
شوهرم بیمار است میگویند بسوز و بساز
شوهرم مرا دوست دارد من به او خیانت میکنم بودند
اگر بخونید موضوع دستتون می آد
نهایتا شوهرم حدود 14 روز به کشور ی که من تحصیل میکنم آمد و روزهای خوبی سپری شد
اما در حالیکه شوهرم با خانواده خود و من قطع رابطه است و هیچ ارتباطی با آنها ندارد
حتی برادر کوچکتر ایشان هم که در همین کشور درس میخواند و کلی از همسرم کوچکتر است یک زنگ خشک و خالی به برادرش یعنی شوهرم نزد
معلوم است از طرف خانواده تحت تاثیر است علاوه بر انکه پسری بی اندازه لوس و گستاخ نه تنها از دید من بلکه از دید همه کسانی هست که او را میشناسند
الان همسرم برگشته به ایران
گویا مادرش کمی بیمار است
معمولا وقتی قطع ارتباط پیش می اید مادر شوهرم با مطرح کردن بیماری و مظلوم نمایی سعی میکند تا همسرم را به سمت خود جلب کند
حالا این موضوع که چه قدر واقعی باشد یا نه مهم نیست
من همه به همسرم گفتم که حتما با مادرش صحبت کند و به دیدنش برود اما اگر آنها شروع به گلایه و بد و بیراه کردند که کار همیشگی آنهاست همسرم اجازه چنین کاری به آنها ندهد و بگوید ما خیلی هم خوب هستیم با هم
اما همسرم باز ناراحت میشود و جبهه میگیرد
باور کنید من در طول زندگیم و ادر اطرافیانم چنین روابط خانوادگی را تجربه نبرده بودم
اما این خانواده در داخل خودشان هم مشکل دارد
یعنی خاله ها و عمه ها و عمو ها و زن عموها با مادر شوهرم فهر هستند
حالا اینها به من مربوط نیست
اما از دوباره سر گرفته شدن روابط میترسم
دیگر تحمل آن همه تلفن های مکرر مادر شوهرم و دخالت در تمام امور خصوصی مان را ندارم
از همه بدتر انکه شوهرم روحا متعادل نیست
حتی روانپزشکی که رفتیم نیست این موضوع را تایید کرده است اما فعلا به من طلاق را توصیه نمیکند
یعنی شوهرم 14 روز اینجا بود و شاید غیر چند اختلاف سلیقه کوچک موردی پیش نیامد
اما تا برمیگردد و حرف خانواده اش را میشنود کس دیگری میشود
خیلی سردر گم هستم
سر موضوعات زندگیم با برادرم مشکل پیدا کردم و به حالت قهر هستیم
پدر و مادرم آزرده خاطر شدند و از همه مهمتر خودم با بحران شدید روحی مواجه شدم
اما همسرم متوجه نیست
هنوز هم انتظار دارد که اگر روابط دوباره درست شد من تمام حرفها و رفتار های غلط را بپذیرم و جیک نزنم
شوهرم مرد خوبی است
مرا هم بی اندازه دوست دارد
من هم دوستش دارم
شاید نه به شدت قبل
اما درزوغ است که بگویم دوستش ندارم اما
کارها و رفتارهایش مرا می ازارد
وقتی عصبانی میشود به شدت سر من داد میزند و به من فحاشی میکند
هم به من و هم به خانواده ام
این مرا عذاب میدهد
ضمنا تمرکز روی هیچ موضوعی ندارد
مدام با خودش حرف میزند
حتی زمانی که در حمام است
دچار معضلی شده ام که نمیدانم چه باید بکنم
از طلاق دوم هم شدیدا میترسم
چاره چیست
چه باید بکنم
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
سلام خانومی
کمی به خودت آرامش بده و اینقدر پیگیر آینده نباش که مادرشوهرت به شما چه حرفهایی خواهند گفت!
وقتی میبینی خانواده شوهرت ذاتا" مشکل دارن شما یک گوش رو در کن و یکی رو دروازه
شوهرت بین خانواده و شما گیر کرده و استرس زیادی رو داره تحمل میکنه نه میتونه شما رو از دست بده و نه دل مادرش رو بشکنه بخاطر همین سریع عصبانی میشه و متاسفانه فحاشی میکنه
تقل قول:
من همه به همسرم گفتم که حتما با مادرش صحبت کند و به دیدنش برود اما اگر آنها شروع به گلایه و بد و بیراه کردند که کار همیشگی آنهاست همسرم اجازه چنین کاری به آنها ندهد و بگوید ما خیلی هم خوب هستیم با هم
اما همسرم باز ناراحت میشود و جبهه میگیرد
.....................
[b]چرا داری حساسیت بیش از اندازه ایجاد میکنی! هنوز نرفته حرف از مادرش نشنیده داری بهش یاد میدی چی بگه و چی بشنوه!!! خوب شما هیچ فرقی با مادر خودش نکردی که!! حتما ایشان هم در خونه همین ها رو میگه اگه زنت اینجور گفت اونجور گفت .......! ببین همسر شما به خاطر خانواده خودش زندگی اولش رو از دست داده و حالا این ترس و استرسش بیشتر شده چون داره میبینه این وضعیتش داره مثل سابق بر میگرده
اگه آدم یک موضوع ساده رو بهش حساسیت نشون بده کم کم تبدیل به یک موضوع بزرگ و بغرنج میشه! حالا تصور کن این مشکل خودش همینجوری بزرگ هست اونوقت شما داری بدترش میکنی
خانومی به خودت و شوهرت آرامش بده و نذار حرفهای خاله زنکی روح و روان هر دوی شما رو خراب کنه، این تنها چیزی هست که همسرت ملتمسانه از شما میخواد
چه وقتی کنار همسرت هستی و چه موقعی که دوری اصلا و ابدا راجع به خانواده اش بدگویی نکن همسرت خودش بهتر از هر کسی میدونه درون خانوادش چه خبر هست شما نمک به زخمش نپاش
بذار حس کنه وقتی پیش شماست دیگه خبری از این حرفها نیست
بذار حس کنه وقتی پیش شماست قلبش آرومه
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
سارا جان سلام
ممنونم که به من توصیه های خوبت رو گفتی
آره خودم هم این رو میدونم
شاید این یک ضعفه در من که مسائل رو به قدری با خودم مرور و تکرار میکنم که نهایتاً برایم میشه غیر قابل حل
با اینکه قبلا گفتم که اون روزی که من حالم بد شد مادر شوهرم به خونه ما اومد ولی حاضر نشد بیاد و منو ببینه من دیروز از همسرم شنیدم که کمی بی حاله
امروز صبح دلم سوخت و چند بار زنگ زدم که جواب نداد
بار آخر هم که جواب داد یک الو گفت و تا دید منم گوشی رو قطع کرد
در اولین لحظه شدیدا نگران شدم و برای همین فوری به پدر شوهرم زنگ زدم و بهش گفتم که مادر شوهرم رو دیده یا نه و ازش خواستم یک تماس با خونه بگیره و به من بگه حالش چطوره
اما متاسفانه پدر شوهرم دیگه تماس نگرفت
من هم به شوهرم زنگ زدم و ازش خواستم تا از یک جایی حال مادرش رو بپرسه
و بهش گفتم که دلم طاقت نیاورد و به مادرش زنگ زدم
شوهرم هم احساس خوبی بهش دست داد و گفت منو به خاطر دل مهربونم دوست داره
به هر حال با خانواده دایی اش تماس گرفت و احوالپرسی مادرش رو کرد
دیگه حالا نمیدونم چی بینشون رد و بدل شده بود که به من اس ام اس زد و از من تشکر کرد و گفت مورد خاصی نیست
به هر حال من هم حس شوهرم رو میفهمم
اون خودش هم میدونه که خانواده اش چه ایراداتی دارند
مثلا پدرش و مادرش بیش از 30 ساله که با عمه ها و زن عمو های همسرم در حالت قهر هستند
مادر شوهرم با خوهر خودش قهره
حتی در تمام مدت من ندیدم که یک دوست داشته باشه یا مهمونی یا جایی بره
منم خواستم سعی ام رو بکنم امروز که بلکه روابط بهتر بشه که نشد
البته اصصلا به شوهرم گله نکردم
چون شدیدا درگیر کار بود و نمیخواستم تو اوج خستگی اعصابش رو بهم بریزم
به هر حال اینم از اتفاق امروز
من نمیخواهم روزهام با این مسئله از بین بره
من در مقطع تحصیلی حساسی هستم
حس میکنم که بیش از هر موقع باید قوی باشم که تو این چند ماه نبودم
از طرفی هم میخواهم به همسرم فرصتی بدهم که بتونه افسار زندگیش رو بدست بگیره اما اگر نگرفت نمیخواهم من از همه چی مونده باشم
میخواهم با آرزوهایی که واسشون زحمت کشیدم برسم
اما خوب در این میان خانواده خودم هم خیلی دل خوشی از ازدواجم ندارند و به هیچ عنوان به آینده این وصلت خوشبین نیستند
مدام به من غیر مستقیم تاکید میکنند که اگر هم این زندگی نشد مهم نیست جدا میشوی و دیگر هم ازدواج نمیکنی
اما من خیلی همسرم رو دوست دارم و نمیخواهم سر هیچ و پوچ زندگیم از هم بپاشه
فکر مبکنید بعد از این چه کنم
در صدد ارتباط با خانواده همسرم باشم یا نه بیخیال شوم و بگذارم زمان حلال مسائلم باشد
آیا همسرم خواهد توانست زندگی خود را سر و سامان ببخشد و من در این مسیر چه نقشی میتوانم داشته باشم؟
اگر همسرم مثل ازدواج قبلیش باز هم عاجر ماند و نتوانست اوضاع را بهبود بخشد چه کنم؟
درگیر همون طور که اشاره کردید افکار منفی بسیاری هستم
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
مادر شوهر شما سنی ازش گذشته و مشکل بتونی دیدش رو عوض کنی
به قول خودت نه تنها با شما بلکه تقریبا با کل فامیل خودش همینجوری هست
پس بهتره روابط همون دوری و دوستی باشه و انرژی خودت رو صرف نزدیک کردن به مادرشوهرت نکنی مخصوصا که اوضاع حساسی هستش شما فقط احترامت رو حفظ کن و تمرکزت رو روی درس خوندن خودت داشته باش
ببین وقتی گلگی نمیکنی و حتی حال مادرشوهرت رو میخواستی بپرسی چقدر شوهرت خوشحال شد؟ درسته نتوستی با مادرشوهرت ارتباط برقرار کنی و حتی نتوستی یک کلمه باهاش صحبت کنی ولی همینش برای شوهرت خیلی ارزش داشت چون نفس کارت با ارزش بود
خانومی فکر کن تمام رفتارها و نیش و کنایه ها از طرف یک آدم سالم نیست بلکه آدم سالخورده ای با روح بیمار هست و واقعا" هم همینطور هست بالاخره مادر شوهر شما ناملایمات و گرفتاری های خاص زندگی خودش رو داشته که متاسفانه تاثیر منفی روش گذاشته
همونطور که خودتون بهتر میدونی دامن نزدن به این حرفها و حدیث ها و داشتن فضای آروم بهترین کار برای خودت و شوهرت هست
اگر هم خانواده شما غیر مستقیم شما رو تشویق به جدایی میکنن چون حال و روز شما رو میبینن و این پریشانی احوالی شما اونها رو ناراحت میکنه1 ولی اگه ببیند آرامش داری و از زندگی با شوهرت راضی هستی اونها هم خوشحال میشن
شما همدیگرو دوست دارین پس نذارین چیزی بر روابط شماها تاثیر بد و منفی بذاره
با درایت زندگیتون رو مدیریت کنید و از حرفهای خاله زنکی دور باشید زندگی به کامتون شیرین میشه
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
سارا جان سلام
چقدرخوب که هستید و حرفهای قشنگتون به من دلگرمی میده
خانمم حق با شماست
من اصلا گله نکردم شوهرم هم خیلی خوشحاله که من اینکار رو کردم و حتی امروز به من گفت
همه مارو ول کنند مهم نیست مهم اینه که خدا ما رو ول نکنه و ما با هم باشیم
گلم خودم هم میدونم مادر شوهرم روحیه مناسبی نداره اما متاسفانه از گروهی نیست که سرش تو لاک خودش باشه و تا کمی صمیمی میشی فوری پرده های احترام را کنار میزنه و حرفهایی رو مطرح میکنه که از یک انسان نرمال بعیده
یعنی خیلی عذر میخواهم تا لاس زیر عروس قبلیش میگه و حتی در مورد مسائل زناشویی من و شوهرم هم مداخله میکنه
باور کنید من خانواده به اندازه آنها ثروتمندی ندارم اما از نظر ثروت فرهنگی در خانواده ای دارا و با فرهنگ تعلیم دیده ام
خانواده من کمی نسبت به طلاق راحت برخورد میکنند
در زندگی قبلی ام از انجا که از ابتدا به ازدواجم مخالف بودند نه تنها از طلاق من بدشان نیامد بلکه همیشه غیر مستقیم را به این مسیر سوق میدادند
مادر و پدر بینظیری دارم
هر کدام تک تک انسانهای والایی هستند و پدر و مادری بینظیر ولی افسوس که زن و شوهر خوبی نیستند و 40 سال با اختلاف زندگی کرده اند و مادرم بسیار افسرده است چرا که تلاش 40 ساله اش برای جدایی از پدرم هیچ گاه به حاصل نرسید
در حال حاضر نیز پدرم بیماری سختی دارد و من هم در غربت هستم و موج افسردگی دامن هر دوی آنها را گرفته و مشکلات زندگی جدیدم نیز به شدت آنها را آزرد و نگران کرد
برادرم نیز متاثر از اختلافات همیشگی پدر و مادرم روحیه چندان خوبی ندارد و بیماری پدرم و اخلاق های تند و بهانه گیر او برادرم را عصبی کرده است
برادرم اصلا علاقه ای از همان اول به ازدواج من و این اقا نداشت و تمام سعی خود را کرد که مرا منصرف کند
اما نهایتا ما ازدواج کردیم و بعد دیدن اختلاف من با همسرم آنطور عصبانی در نزد پدر و مادرم به من حمله و فحاشی کرد
راستش بعضا دلم شدیدا برای خودم میسوزد
با اینکه من هم در زندگی گذشته خود عمدتا بعد طلاق از همسرم اشتباهات عدیده ای داشتم ولیکن هیچ موقع این مشکلاتم به درون خانواده نفوذ نکرده است و از طرفی همواره دختری خوش نام و نکو نام بودم
اما متاسفانه برادرم مدام انگ بی اخلاقی به من میزند و من را حتی در نزد زنش کوچک میکند
البته همسرش دختر خوبی است اما ایشان هم از لحظه ای که خبر ازدواج من با شوهرم را شنیدند مدام با من ساز ناکوک زدند و تقریبا با من قطع رابطه کردند
کاش حداقل دلیلش را میدانستم
حالا من دور از همه تنها روزهای پر تلاشی را میگدارنم کار زیاد و مشغله درسی ام باعث شده که کمی خودخواه تر باشم و به موضوع دیگران کمتر بها دهم
اما همیشه روحا در فکرم
مدام همه چیز را مرور میکنم
اما به پاسخی نمیرسم
حس عذاب وجدان دارم
این که پدر و مادرم در ایران و در آن شرایط بیماری پدرم و کج خلقی های او با هم تنها هستند
برادرم که به هزار مشغله عصر های خود را در منزل پدری میگذراند و وقت میگذارد
همسرم که مرتب کار میکند و تک و تنها در انجا مانده و غید من هیچ کس نیست که یک لیوان آب بدست او بدهد
گاها وسوسه میشوم که برگردم و قید همه چیز را بزنم اما میبینم که تا دی ماه 4 ماه زمان باقی است
زمانی که میتواند کارهای مرا تا حدودی از بعد درسی کمتر کند و راحت تر برگردم
اما نمیدانم این کار درست است یا خیر
از طرفی عده ای دل مرا میلرزانند که حواست باشد 4 ماه شوهرت را تنها نگذار
مرد است و خطا میکند یک وقت
با اینکه به او اطمینان دارم بعضا میترسم
به کمک همه دوستان خوب همدردی احتیاج دارم[size=x-large][/size]
اگر زبان بگشاید شوهرم مرا هیج گاه نخواهد بخشید.حالا من چه کنم؟
مشکلی برای من پیش آمده که خواب از چشمانم ربوده است
واقعیت آن است که مر حرکت خیلی خامی انجام داده ام که الان استرس بر ملا شدنش روز و شبم را گرفته
بعد اختلافات پیش آمده و مسایلی که رابرایتان شرح دادم در یک اقدام نسنجیده زمانی که در ایران بودم به دیدم خواهر همسر سابق شوهرم رفتم
دیداری که اصولا قبل ازدواج باید انجام میدادم
ایشان نمایندگی مارکی معروف را در شهرمان دارند
نزدشان رفتم
قبلا از خانمی و منطق این خانم بسیار شنیده بودم
بیرون مغازه آمدند و با من صحبت کردند
میدانستند که همسرم ازدواج کرده
من از ایشان ریشه اختلافات شوهرم و خواهر شان را پرسیذم و خیلی سر بسته به من گفتند که به علت ضرب و شتم شوهر من و دخالتهای خانواده شوهرم بوده حتی عنوان کردند که خواهرش و شوهرم خیلی هم یکدیگر را دوست داشتند و زمانی که بعد 4 سال خواهرشان خواهان جدایی شده همه شوکه شده بودند
حتی عنوان کرد که شوهر من ذاتا پسر بدی نیست
بر خلاف ان همه بدگویی که مادر شوهرم بار ها و بارها از آنها میکرد این خانم خیلی موقر برخورد کردند و از من خواشتند که برای زندگی ام تلاش کنم و حتی گفتند امیدوارند یکبار دیگر زمانی مرا ببینند که مسائلم حل شده باشد
من هم از ایشام خواستم که این موضوع و دیدارمان را به هیچ کس نگویند و ایشان هم این قول را به من دادند
حالا بیش از 40 روز از آن زمان میگذرد
میدانم که برخوردم خیلی عجولانه بود و اشتباه کردم اما مدام نگرانم که خواهر زن سابق همسرم این موضوع را جایی عنوان کند
تحت ان شرایط من چه بایذ بکنم
مطمئنم که همسرم امکان ندارد مرا ببخشد
فکر میکنید یک خانم 40 ساله با ان برخورد موقر چنین کاری را بکند
اگر کرد من چه رفتاری باید بکنم
چطور این کار خودم را توجیه کنم
خیلی ناراحت و سر در گم هستم
لطفا کمکم کنید
وگرنه در غربت و تنهایی از این افکار خواهم مرد