شک داشتی؟ :305::303:نقل قول:
من رو به راحتی آب خوردن به خانوادش میفروشه، وقتی این ها رو میشنوم روز به روز بیشتر ازشون بدم میاد.
هنر شما باید این باشه که مجبور به انتخاب بین شما و خانوادش نباشه، که در این صورت بدون شک فروخته شدی! :305:
نمایش نسخه قابل چاپ
شک داشتی؟ :305::303:نقل قول:
من رو به راحتی آب خوردن به خانوادش میفروشه، وقتی این ها رو میشنوم روز به روز بیشتر ازشون بدم میاد.
هنر شما باید این باشه که مجبور به انتخاب بین شما و خانوادش نباشه، که در این صورت بدون شک فروخته شدی! :305:
سلام دوست عزیز
ممنون از وقتی که گذاشتی برام. به چی شک داشتم؟میشه واضحتر بگین؟
من ازش این انتظار رو ندارم که از اونا به خاطر من بگذره. اصلاً از این کارها و طرز فکرش خوشم نمیاد.
من فقط میخوام حق خودم رو به عنوان یک زن توی زندگی مشترکم حفظ بشه. نه اینکه هر وقت شوهرم میلش باشه به خاطر ارزشی که واسه خانوادش قایله، از من به راحتی بگذره.
سلام آوا جان
به نظر من دوستان حیلی خیلی خوب راهنماییت کردن
و به نظر من شوهر شما هر چقدر هم با تجربه باشه در زمینه ازدواج و همسر داری تجربه زیادی نداره و این شما هستی که میتونی با اخلاق و رفتار و کلامت خیلی چیز ها را غیر مستقیم بهش یاد بدی
کلام و لحن خیلی مهمه من به این تجربه رسیدم و واقعا جواب داده
به مادرش نزدیک بشو و ازش یاد بگیر هر چی باشه اون 30 سال مادری پسرش رو کرده و رگ خواب پسرش رو در مواقع گوناگون بلده ببین در موقعیت های مختلف چطوری برخورد میکنه
خیلی باید مواظب حرفایی که میزنی باشی
من میدونم که میتونی
[size=medium]سلام یه مشکله جدیدی واسم پیش اومده که به راهماییتون نیاز دارم.
من و همسرم حدوده 3 ماهه که از نظر زناشویی مشکل پیدا کردیم، 3ماه پیش ایشون زانوش رو عمل کرد وزیاد قادر به انجام کاری نبود و وقتی هم که خوب شد یه جورایی این حالت براش عادی شد. من خودم چندین بار پا پیش گذاشتم ولی به هر دلیلی (خستگی، بی حوصلگی و ...) نارضایتیش رو عنوان میکرد. البته چند هفته پیش به خواست خودش اقدام به بچه دار شدن کردیم.
شخصاً در مورده این مسایل همیشه ازش سؤال میپرسیدم و از رضایتش با خبر میشدم و همیشه بابه میلش عمل میکردم. البته ایشون توقع خاصی نداشتند.
من خودم چون خیلی دوستش دارم، کششم بهش خیلی زیاده. اونم گاهی بروز میداد و همیشه ابراز علاقه میکرد. این فاصله باعث شد من دنباله مشکلم برم.
دیروز قبل از اومدنش تو سایت های مربوط، دنبال این موضوعات بودم که یه وبلاگی اومد که عکس و داستان داشت. وقتی بازش کردم همه فیلتر شده بود.
همسرم که از سره کار اومد، با هم عادی بودیم (چون 5 شنبه همونطور که قبلاً گفتم دعوامون شده بود) و نشستیم پای کامپیوترتا اینکه داشت سایتی رو ذخیره میکرد و از قضا اون سایت مستهجن هم توی لیست بود و بازش کرد( اشتباهاً داشتم سیوش میکردم ولی کنسلش کردم ونمیدونستم تو ذخیره میمونه) همسرم خیلی ناراحت شد، ازم پرسید که چرا دنباله همچین چیزایی رفتی؟ من از بس داغ شده بودم و ترسیده بودم نتونستم واقعیت رو بگم، فقط گفتم من دنبال این چیزا نبودم (راستش هم گفتم، دنباله مسایل زناشویی بودم). خلاصه طبق معمول تهدید کرد که بار دیگه همچین چیزایی ببینم به خانوادت میگم واین زندگی رو نابود میکنم یا تو رو میکشم (قبلاً یک بار سره گوشی که با دختر خالم ارتباط داشتم و همسرم دوست نداشت مسایل زندگیم رو بهش بگم، به خانوادم واسه اولین بار از من گله کرد. من خودم هر بلایی سرم اوورده کتکم زده و توهین کرده، هیچی به خانوادم نگفتم، چون اولاً خودم انتخابش کردم و به زور به هم رسیدیم و دوماً نمیخواستم ناراحتشون بکنم)
بعد از چند دقیقه براش چایی بردم و رفتم واقعیت رو بهش گفتم که دنبال چی بودم که این رو دیدم و تو عصبانیت که بودی نتونستم برات توضیح بدم ولی باور نکرد. تا شب موقع خواب تقریباً قهر بود ولی اگه سؤال میپرسیدم جواب میداد.
تا اینکه صبح بعد از رفتنش به سر کار، رفتم کامپیوتر رو چک کردم، چیزی رو دیدم که باورم نمیشه.
توی گوگل، اسم و فامیل دختری رو که 6 یا 7 سال پیش میخواستش رو سرچ کرده بود. قبل ازدواجمون برام تعریف کرده بود که اول دختره میخواستتش ولی وقتی همسرم و خانوادش میرن خواستگاری، به خاطر موقعیت نداشتن همسرم، ردش میکنه و اونجور که همسرم میگه خیلی ازش متنفر میشه که بازیش داده و دیگه سمتش نمیره و اونم مثل اینکه ازدواج میکنه.
البته تو سرچ هیچ چیز مشخص نبود چون اون دختر شخص مهمی نیست که عکس یا مشخصاتی ازش باشه. ولی همین که شوهرم دنباله اسمش رفته بود دردناکه. من اگه دیروز کثیفترین کار رو هم کرده بودم، دنباله خیانت به زندگیم تو اینترنت نمیگشتم. حق همچین کاری رو با من نداشت.
نمیخوام به روش بیارم که روش باز بشه و کارای زشت تری بکنه. از طرفی نمیدونم پنهان کاری مشکلات زندگیم از خانوادم درسته یا نه؟ دلم نمیخواد دغدغه هام بیرون بره، ولی همسرم خرابش کرده.
میبخشید که خیلی طولانی شد.
[/size]
چرا هیچ کس نمیاد راهنمایی کنه؟
نمیخوام از دستش بدم. دوسش دارم.
همش تهدید میکنه.
همش میخواد پای خانوادم رو بکشه وسط.
جوری میگه به مامانت میگم انگار مامانم به زور بهش دختر داده.
همسرم آدمه فوق العاده سر سختیه این رو هم خانوادش و فامیلش و هم همکاراش میدونن.
من با این آدمه سخت چه کنم؟
میخوام زندگی کنم.
میخوام بمون تو همین خونه.
سلام.اول درمورد خانوادش یه چیزی رو بهت میگم واون تجربه خود من توی زندگیم هست:اصلا درخصوص خانوادش حساست به خرج نده چراکه اگه حتی حق با شما هم باشه بازهم این خود شمایی که بازی رو میبازی یا بهتر بگم زندگیت رو میبازی.اینطوری به نفع خودتم هست.این یه واقعیته میخای قبول کن میخای نه.دوستم همیشه بهم میگه ای کاش شوهر منم مثل شوهر تو در مورد خانوادش حساس بود بعد میدیدی که من از این مسئله چطوری به نفع خودم و زندگیم استفاده میکردم!
درخصوص سرچ کردن اسم اون شخص هم بنظرم حساسیتت کاملا بی مورده.اصلا اسمش خیانت نیست!خود من گاهی وقتها از سر کنجکاوی اسم بعضیها رو سرچ میکنم ولی ابدا به معنی این نیست که بخام خیانت کنم حتی از بعضی آدمهای اطرافم واقعا متنفرم(بخاطر ضربه هایی که ازشون خوردم) اما گاهی وقتها که مثلا یکیشون یادم میفته اینکارو میکنم.خواهش میکنم مراقب زندگیت باش نذار بیش از این حرمتهای بینتون شکسته بشه همه چیزایی که تا حالا باعث اختلاف شده رو کنار بذار و سعی کن با سعه صدر وبزرگ منشی بیشتر درخصوص شوهرت وخانوادش رفتارکنی.من مطمئنم اگه گذشتت رو بیشتر کنی و خویشتندارتر باشی زندگی خیلی بهتری رو خواهی داشت.
سلام آوا جان
همونطور که قبلا گفتم باید به شوهرت خیلی نزدیک بشی جوری که اون با تمام وجود حس کنه که تو از همه لحاظ درکش میکنی
میدونم سخته که ناگهانی اون اسم رو ببینی و یه سری فکر تو سرت بیاد ولی باید بزاری به حساب کنجکاوی
نه خیانت
خیلی از ما اینکار رو میکنیم از سر کنجکاوی نه بیشتر
به نظر من بلند شو به خودت برس و برای شوهرت زیباتر باش و دلرباییش رو بکن هر چقدر اون بی محبتی نشون داد تو بیشتر محبت کن
مواظب زندگیت باش گلم
سلام راستین و آویسای عزیز
حرفهاتون رو کاملاً قبول دارم. ولی ولسه من که حداقاً تو وجود خودم متأسفانه حساسیت بوجود اومد، سخته که به راحتی کنار بیام. و میدونم این زمان میبره. و میتونم چون 1 سری اخلاقهای دیگه همداشت که اول ازدواج مثل خیلیا تو ذوقم خورد ولی تا حدی تونستم قبولشون کنم و هم خودم، هم اون بهتر شد.
من سرچ کردن اون اسم رو به پای خیانت نذاشتم چون خداروشکر به همسرم بیشتر از چشمام اعتماد دارم و واقعاً قابل اعتماده ولی تا این رو دیدم نتونستم حق کنجکاوی رو بهش بدم. قبول کنید که برام سخت بود. ولی خداروشکر یه حسی نمیذاره بهش فکر کنم
راستین منظورت از اینکه از حساسیت همسرم به نفع خودم استفاده کنم اینه که با بروز احساس صمیمیت بهشون، بیشتر دل شوهرم رو به دست بیارم؟
از همراهی دوستای خوبم ممنونم. بازم بهم سر بزنید.
سلام
آره،دقیقا منظورم همینه.ببین اگه شوهرت برای اونها خیلی وقت میذاره توی ذهن خودش اصلا به معنی این نیست که اونها رو به تو ترجیح میده. فکر میکنه داره وظیفش رو انجام میده، همین.اما متاسفانه ما تصور میکنیم اینکار یعنی اینکه اونها رو به ما ترجیح میدن واقعا اینطوری نیست.خوب وقتی من یا شما شوهرمون رو تحت فشار میذاریم که چرا نسبت به اونها اینطوری هستی اما برای من فلان و تو اونها رو به من ترجیح میدی و.....بدبخت مجبوره بگه آره،اصلا همینطوریه که تو میگی!من خودمم قبلا همین مشکل رو داشتم شوهرم توی آرامش(نه توی دعوا) بارها بهم میگفت بخدا من مجبورم برم و به اونها سرکشی کنم وگرنه غیراز سختی و آمد ورفت و....چیز دیگه ای برام ندارن.منم دوست دارم مثل بقیه زندگی عادی داشته باشم بیام تو خونه خودم اما مجبورم......خانوادش واقعا به کمکش احتیاج دارن.از طرفی من بارها وقتهاییکه درمورد خانوادش باهاش همدردی کردم احساس رضایت رو توی چهرش دیدم و متوجه تغییر اخلاقش شدم.باور کن وقتهاییکه باهاش میرم وسرکشی میکنم اون یک روزیکه اونجاهستم منو روی سرش میذاره خیلی باهام مهربونتر ازقبل میشه.منم قبلا از این وضعیت بعنوان یک بحران یاد میکردم اما حالا میبینم که این یه فرصته نه یه بحران.متاسفانه ما سیاست زنانه نداریم اگه داشتیم با نزدیک کردن خودمون به خانوادش ویکم همراهی بیشتر با شوهرمون در این زمینه توی زندگیمون بسیار موفقتر میشدیم.
سلام راستین جان
دقیقاً صحبت هات رو درک میکنم. از جهتی خوشحال شدم با کسی همدردی میکنم که لحظات و حرفهام رو حس کرده.
آره راست میگی تا حد کمی منم تجربه کردم که وقتی باهاش هم فکری میکنم یا بیشتر به خانوادش میرسم و توجه دارم، اون روز بیشتر من رو دوست داره و بهم محبت میکنه و تشکر میکنه.
اتفاقاً همسره من هم از این وضع ناراضیه که اینقدر فشار روشه، آدمه بی خیالی نیست، واسه کوچکترین موضوع عرصه رو به خودش تنگ میکنه ولی به قول خودش مجبوره و چشم امید اونها هم همش به شوهرمه. حتی 1 بار درباره 1 مشکلی داشت با مامانش صحبت میکرد، بهش گفت من نمیدونم با این اعصابی که برام گذاشتین، چطور میتونم بچه دار بشم و تربیتش کنم؟ این یعنی خودش هم نگرانه.
راستش خودم هم از این حالتم بدم میاد و راضی نیستم، چون تو ذاتم نیست. ولی تلاشم رو میکنم، چون هردومون زندگیمون رو خیلی دوست داریم.
برام دعا کن که مثل خودت به آرامش برسم و موفق بشم.
راستی اگه فوضولی نباشه، شماتو اون موقعیت فکر بچه نیوفتادین؟ آخه همسرم دیگه دلش میخواد ولی من دودلم