RE: آیا من در مرز افسردگی قرار گرفتم؟ برای حل بحرانهای زندگیم چکنم؟
آیا نگران اتفاق افتادن یا نیافتادن موضوعی در آینده هستین؟!
من وقتی چنین اتفاقی واسم می یوفته به روزمرگی پناه می برم یا به خاطرات بد گذشتم و اون غم و اندوهی که سراغم می یاد!!
یادمه یه جا خووندم شاعر میگفت ...من به غمگینی خود معتادم!!
یعنی ترجیح می دم با کسالت و غصه همه چیزو بگذرونم ولی استرس آینده نامعلوم وجود نداشته باشه!
فقط خواستم بگم تنها نیستین...فکر نکنم این نشوون دهنده افسردگی حادی باشه گرچه اگه ادامه پیدا کنه میشه ...به نظرم یه جور بی مهارتی در زندگی و حل مساله ست!
شاید تنها راهشم اینه که کلا بی خیال همه ماجراهای استرس زای احتمالی آینده بشی...یا حداقل یه برنامه ریزی کنی واسش و دیگه بسپاری به خدا
به خودت تلقین کنی که باید لذت اکنونو ببری...یه کار تفریحی جدید با پیدا کردن دوستای جدید که باعث بشن افق های جدیدتری توی زندگی آدم باز بشه شاید کمک کنه
البته این فقط یه حدس بود...چون این حسی که توصیف کردین دقیقا در این شرایط در من به وجود می یاد متاسفانه! امیدوارم توونسته باشم کمکی کنم:72:
RE: آیا من در مرز افسردگی قرار گرفتم؟ برای حل بحرانهای زندگیم چکنم؟
سرافراز خوبم
میدونی منی که خیلی زود رنج بودم چطور دیگه الان از هیچ حرف یا رفتار یا گفتاری ناراحت نمی شم؟
برای اینکه 3 تا کار کردم :
1- به توصیه امام علی عمل کردم واقعا!
2- به آدمها به اندازه ظرفیتشون محبت می کنم و میدون میدم.
3- از هیـــــــــــــــــــــــ ــــچ کس توی زندگیم توقع ندارم!
این توقعه باعث تمام این دلخوری هاست. وقتی تو توقع داشتی این فرد درست پیام رو انتقال بده و نداده دلخور شدی.
میدونم سخته اما این توقع رو از سعی کن از کسی نداشته باشی تا کم کم به آرامش برسی. روحت پر از این دست
دلخوریهاست. این دلخوری ها رو کم کم از دلت بریز بیرون و به قول کیوان زندگیت و خوشیت و خوبی حالت رو بر
اساس ناملایمات بیرونی نگذار چون تمومی ندارن اونم تو این دوره و زمونه. سعی کن به یک آرامش درونی برسی و
مبنای انجام هر کاریت فقط رضای خدا باشه.
آدمها رو هم قبل از هر کاری محک بزن تا ببینی مرد میدون هستن یا نه. ولی اگر کاری رو انجام دادی فقط برای رضای
خدا و شادی خودت انجام بده. همین و بس!
ضمنا این حرف های رو که گفتم بنویس بگذار جلوی چشمت و همیشه بهش لبخند بزن.
اجر واقعی و مزد واقعی کارهای ما با خداست گلم.
در مورد ازدواج هم تنهایی بهتر از ازدواج بده. اما ازدواج خوب خیلی بهتر از تنهاییه خانوم گل.
بازم برامون بنویس عزیزم
:72:
RE: آیا من در مرز افسردگی قرار گرفتم؟ برای حل بحرانهای زندگیم چکنم؟
سلاسلام سرافراز
من شما رو خیلی نمی شناسم شاید به این دلیل که زیاد تالار نمیام ولی این نوشته هاتو خوندم احساس کردم باید اینا رو بهت بگم..اینکه هر شب گریه می کنی نشانه خوبی نیست.از نوشته هات پیداست که دیدت به زندگی زیادی منفی هست..همه چیز در این دنیا برات داره آزار دهنده میشه...عزیزم همه ما در دوران زندگیمون روزهایی رو داشتیم که همین حس رو تجربه کردیم..ان تصور نکن همه شادن و پر از انرژی..ظاهر افراد قشنگ هست اگه بری تو زندگی خصوصییشون می بینی تو از بیشترشون خوشبخت تری..مطمین باش همین کسی که ازش گله کردی هم از همین دسته هست..متاسفانه دور و بر ما پر شده از این افرادیکه خودشون با خودشون پر از درگیری و تصادن.تا دلت بخواد زیادن ولی همشون طاهرشون خیلی جذاب و فریبنده ست..ولی اینا نباید دنیای ما رو خراب کنن.این همیشه عقیده منه..من اینا رو حذف نمی کنم ولی براشون توی دلم و زندگیم جایگاهی تعیین نمی کنم.برام مثل یه چیز گذران که میان و میرن.ذهنمو درگیرشون نمی کنم .وقتمو هدرشون نمی دم.روزمو بخاطر اینا خراب نمی کنم .حتی براشون دلسوزیم نمی کنم...فقط می بینمشون..ارزششون برام همین حده..اینا رو نگفتم که فکر کنی باید با دنیا بجنگی..نه عزبرم بی تفاوت باش.ببین و بگذر وقتی کسی ماهیتشو بهت نشون داد دیگه اون خونه توی دلتو که اشغالش بود خالی کن و خوشحال باش..فکر کن خدا دوستت داشت که جلوتر نرفتی.....من بهت توصیه می کنم یه دکتر بری..اصلا سخت نیست .خود من ت.و یه توصیه خواهرانه بهت می کنم که صد در صد جواب میده..بهت قول میدم..ورزش کن.از اون دسته ورزشهای دسته جمعی..همه چیز بدنت رو خودکار تنظیم می کنه..اصلا یادت میره گریه چی هست...هفته ای سه جلسه رو حتما برو..شک نکن به حرفم.همه این افکار از مغزت میرن بیرون..موفق باشی .
RE: آیا من در مرز افسردگی قرار گرفتم؟ برای حل بحرانهای زندگیم چکنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
آخه شبها خیلی گریه می کنم. تقریبا هر شب! روزها به محض تنها شدن با خودم بغض می کنم.فکر و خیالهای جورواجور توی سرم میاد. امید به آینده ندارم. فقط دارم روزمرگی می کنم!
قصد ندارم پست هام حالت چت گونه داشته باشه. فقط دارم موشکافی قضیه رو انجام میدم.:303:
اون مردو دوست داشتی؟ وقتی شبا گریه می کنی به چی ها فکر می کنی که گریه ات می گیره؟
مهمه که شبا گریه می کنی. مهم هم هست که دقیقا واسه چی. مثلا واسه اینکه دوسش داشتی و فکر می کردی همونیه که می تونی باهاش ازدواج کنی بعدش دیدی بهت دروغ هم گفته. اگه این باشه مشکل 2 تاست. یکیش همونیه که همه بهش می گن شکست عشقی و یکیش هم همین دروغگویی و اعتماد شکنی از طرف کسیه که برات مهم بوده (حالا این می تونسته هر شخصی باشه که بهت نزدیکه). الان حالت غم و ارومی بیش از حد داری یا اضطراب؟
به نظر من اگه بتونی یه روانپزشک خوب پیدا کنی بری پیشش دوبار خوبه. یه بار می ری حالت هاتو بهش می گی احتمالا بهت دو برگه قرص (20 تا) می ده. یه بارم وقتی قرصارو تموم کردی می ری پیشش. یادت باشه قرصایی که روانپزشک ها تجویز می کنن اصلا نباید یکدفعه خوردنشونو قطع کرد. اگه مثلا 6 تا شو هرروز خوردی حس کردی نمی خوایش یا حالت خوب شده باید چند تا بعدی رو یه روز در میون و بعد مثلا سه تا رو 2 روز در میون و بعد دو یا سه تا رو هفته ای یکی بخوری و به تدریج قطع کنی. از دکتره بپرس که نحوه ی قطع کردنش چطوریه. قرصی رو هم که بهت تجویز کرد (اصلا هر دکتری واسه هرچی) بیا اسمشو بزن تو اینترنت (البته می شه بعد از خریدش با اون خط هاشون!) و ببین به فارسی چی ها برای اون قرص نوشتن که چی به چیه و عوارضش چیه و واسه چه مواردی تجویز می شه و اینا.
کلا قرص هم که بهت بده یه جورایی وقت می خری واسه خودت. یعنی باز هم اخرش خودتی که باید حال خودتو خوب کنی.
دقیقا چرا امید به اینده نداری؟ چرا بی انگیزه شدی و روز مرگی می کنی؟ با خودت بهش فکر کن ببین چه جوابایی پیدا می کنی.
هر کدوم از این سوالا رو اگه دوست داشتی جواب بده اینجا اگه هم نمی شه پیش خودت بهش فکر کن گلم.
RE: آیا من در مرز افسردگی قرار گرفتم؟ برای حل بحرانهای زندگیم چکنم؟
اندیشه 22 عزیزم. مرسی که برام نوشتی. ترس خاصی ار آینده ندارم. تا الان توی زندگیم هرچی خواستم بهش رسیدم. حالا نه کامل کامل اما بد هم نبوده خداروشکر. تنها چیزی که بعضی وقتا می ترسم ازش ترس از تنها موندنه که مطمئنن همه دخترها این حس رو دارند و چیز عجیب غریبی در من نیست.
بهارجان! مرسی از حرفهای آرامش بخشت دوست گلم! اون سه جمله رو حتمنی باید جلوی چشمم بذارم. حقیقت اینه که من توقعم رو بر اساس ادعایی که آدمها می کنند یا رفتاری که مدت طولانی براساس اون انجام میدن تنظیم میکنم. شاید بگی خب غلطه اشتباهه اما این اتفاق اتوماتیک در ذهنم اتفاق میفته و اگر خلافش بشه ناراحت میشم یا حداقلش فکرم مدتها درگیرش باقی میمونه. یا مثلا وقتی کسی بهم دروغ میگه پیش خودم میگم چرا اینکارو داره انجام میده؟ اون طرف که منو میشناسه می دونه آزارم به یه مورچه هم نمی رسه چه لزومی به این دروغگویی هست؟ و اونوقت خیلی ناراحت میشم. میگم چی باعث شده اون آدم در دفاع از خودش در مقابل من چنین دروغایی رو سرهم کنه؟!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط f_z
سلاسلام سرافراز
سلام خانم گل. اما من شمارومی شناسم و سرگذشت شمارو خوندم. میشه گفت تقریبا همسن و سال شمام و عین خودتون واسه زندگی کردن خیلی تلاش کردم.
من شما رو خیلی نمی شناسم شاید به این دلیل که زیاد تالار نمیام ولی این نوشته هاتو خوندم احساس کردم باید اینا رو بهت بگم..اینکه هر شب گریه می کنی نشانه خوبی نیست.از نوشته هات پیداست که دیدت به زندگی زیادی منفی هست..همه چیز در این دنیا برات داره آزار دهنده میشه...عزیزم همه ما در دوران زندگیمون روزهایی رو داشتیم که همین حس رو تجربه کردیم..ان تصور نکن همه شادن و پر از انرژی..ظاهر افراد قشنگ هست اگه بری تو زندگی خصوصییشون می بینی تو از بیشترشون خوشبخت تری..مطمین باش همین کسی که ازش گله کردی هم از همین دسته هست..متاسفانه دور و بر ما پر شده از این افرادیکه خودشون با خودشون پر از درگیری و تصادن.تا دلت بخواد زیادن ولی همشون طاهرشون خیلی جذاب و فریبنده ست..ولی اینا نباید دنیای ما رو خراب کنن.این همیشه عقیده منه..من اینا رو حذف نمی کنم ولی براشون توی دلم و زندگیم جایگاهی تعیین نمی کنم.برام مثل یه چیز گذران که میان و میرن.ذهنمو درگیرشون نمی کنم .وقتمو هدرشون نمی دم.روزمو بخاطر اینا خراب نمی کنم .حتی براشون دلسوزیم نمی کنم...فقط می بینمشون..ارزششون برام همین حده..اینا رو نگفتم که فکر کنی باید با دنیا بجنگی..نه عزبرم بی تفاوت باش.ببین و بگذر وقتی کسی ماهیتشو بهت نشون داد دیگه اون خونه توی دلتو که اشغالش بود خالی کن و خوشحال باش..فکر کن خدا دوستت داشت که جلوتر نرفتی.....من بهت توصیه می کنم یه دکتر بری..اصلا سخت نیست .خود من ت.و یه توصیه خواهرانه بهت می کنم که صد در صد جواب میده..بهت قول میدم..ورزش کن.از اون دسته ورزشهای دسته جمعی..همه چیز بدنت رو خودکار تنظیم می کنه..اصلا یادت میره گریه چی هست...هفته ای سه جلسه رو حتما برو..شک نکن به حرفم.همه این افکار از مغزت میرن بیرون..موفق باشی .
حرفهاتون خیلی به دلم نشست. کاش کاش کاش واقعا می تونستم اینجوری باشم و انقدر راحت از همه چیز بگذرم. کاش می تونستم جایگاه آدمها رو دقیقا توی فکر تعیین کنم اما متاسفانه بعضی وقتا بهشون جاهایی می دم که بالاتر از ظرفیتشون هست و اصرار دارم که ثابت کنم اونا می تونن! اما فقط خودم زجر میکشم.پیشنهاد ورزش کردن خوبه. من مدتهاست دیگه باشگاه نمی رم. قبلا هم که می رفتم تاثیرش انقدرها نبود. کلا بدلیل اینکه آدم درونگرایی هستم خیلی از مسائل رو توی خودم درونی می کنم و حتی موقع ورزش کردن هم عین فیلم جلوی چشمم رژه میرن.
meinoush عزیزم. با اون آقا فقط رابطه کاری داشتم. هرچند که خودش دوست داشت نشون بده چیزهای دیگری هم درمیون هست و با پرتوقعیش کلافه ام می کرد. اما دیگه باهاش کار نمی کنم.
از دکتر رفتن خوشم نمیاد. از قرص و دارو بدم میاد. من اگر مجبور نباشم قرص نمی خورم. حتی سردرد هم بشم اول گزینه های چای و خواب رو انتخاب می کنم اگر خوب نشد قرص می خورم. چند سال پیش بخاطر مشکلی به توصیه یکی از دوستان رفتم پیش روانپزشک. اونجا روانپزشک یه حرفی زد که حالم کاملا خوب شد اما چون شغلش بود یه مشتی دارو هم برام نوشت. خوردن اون داروها همان و خوابیدن های مکرر سرکار همان. همش دنبال یه فرصت بودم بخوابم. زندگیم مختل شده بود. یه روز با خودم گفتم من که حالم خوبه واسه چی اینارو می خورم؟ همشو ریختم دور.
در مورد سوالهات:
دلم سرده. بی اعتماد شدم به همه. هیچکس به چشمم نمیاد. هرکی رو می بینم تا تهش رو می خونم و این آزارم میده.
یه زمانی پیش مشاوری رفته بودم. بهم می گفت از لحاظ مسائل ج... در حد بالایی هستم. البته نمی دونم چطوری روش می شد انقدر راحت درمورد این مسائل حرف بزنه. دقیقا بخاطر این راحت حرف زدنش دیگه نرفتم پیشش. اما فکرمو مشغول می کنه که شاید بخشیش بخاطر اینه.
احساس دیگرم اینه که دعاهام مستجاب نمی شن. احساس می کنم خدا انگار هوای کسانی که بهم بد کردند بیشتر داره تا خودم. چند وقت پیش یه قراری با خدا گذاشته بودم اما حال منو بهتر نکرد. شکستمش. حالا باید کفاره اش هم بدم اما با شکستنش هم حالم خوب نشد.
دوستام بهم میگن تو نیاز داری کسی رو دوست داشته باشی اما خودم هیچ کس رو لایق این دوست داشتن نمی بینم و ترجیح می دم در 4دیواری عاطفی خودم حبس باشم. از ضربه خوردنها خسته شدم.
RE: آیا من در مرز افسردگی قرار گرفتم؟ برای حل بحرانهای زندگیم چکنم؟
بد نیست این وبلاگ مدیتیشنو بخونی. توی پست 10 اینجا ست
http://www.hamdardi.net/thread-23001.html
مسایل جنسی رو نمی دونم چه ربطی می تونه به این احساساتت داشته باشه. اما تا جایی که می دونم ادم افسرده این نیازش کم میشه. پس تو افسرده نیستی :) اما اگه این نیازت بالاست می تونی با ورزش تا حد زیادی کنترلش کنی یعنی یه جورایی با ورزش کردن انرژیتو تخلیه کنی. ورزش مثل دویدن هر روز یا هر ورزشی. واسه اضطراب و واسه ناراحتی هم خیلی خوبه ورزش کنی.
خوب به دکتره بگو بهت یه چیزی بده که خوابت نبره. من واسه قلب رفتم دکتر چون شبا خوابای بی سروته می دیدم بهم یه سری قرص هم داد که شبا بخورم. واسه اضطراب هم تجویز می شه خوندم تو اینترنت. برای من بیشتر بی خوابم می کرد تا اینکه خواب بیاره واسم. یعنی می تونستم اگه بخوام تا صبح بیدار بمونم و اگه نخوام هم هر وقت دلم می خواد برم بخوابم.
چیزی نشده که گلم. تاپیکای بچه ها رو خوندی؟ دیدی خیلی ها از خونواده اشون بدترین اعتماد شکنی ها رو می بینن؟ اون که غریبه بوده. تازه ادم کل دنیا رو می گرده که یه دوست خوب پیدا کنه واسه بقیه زندگیش. اون بنده خدا احمق هم بوده که انقدر راحت دوست خوبشو از دست داده. ولش کن. خودش بی لیاقتی کرده در مورد خودش. حتی اگر هم بی لیاقت نبوده خودش فکر کرده که هست. تو چرا خودتو ناراحت می کنی؟
توی رفتار جراتمندانه نوشته بود یکی از این رفتار اینه که مسوولیت نتیجه ی تصمیم هایی رو که گرفتیم با شجاعت بپذیریم. منم خیلی اشتباه کردم. در حالی که فکر می کردم درسته اما نتیجه اش اشتباه می شد. اما از وقتی که این جمله رو خوندم توی این تاپیک جراتمندانه خیلی به خودم گیر نمی دم!
همه ی ادما نیاز دارن که دوست داشته بشن و دوست داشته باشن. این خیلی هم طبیعیه. اگه نمی شه کسی دوسمون داشته باشه ما می تونیم همه ی ادما رو کلی دوست داشته باشیم. کلی. نه اینکه توی دونه دونه اشون دقیق و ریز شیم. حداقل فعلا. بعدا که بهتر شد وضع روحیه امون می تونیم دونه دونه رو با همه ی خوبی ها و بدی هاشون دوست داشته باشیم.
RE: آیا من در مرز افسردگی قرار گرفتم؟ برای حل بحرانهای زندگیم چکنم؟
سلام سرافراز جان.خوبی؟؟
نمیدونی چه کیفی میده قاچاقی بیای نت:).بگذریم
پستهای اولت رو که میخوندم با خودم میگفتم سرافراز داره غرغر میکنه.داره خودشو تخلیه احساسی میکنه..داره درددل میکنه..
اینکه یه نفر اونطوری که فکر میکردی نبوده به خودی خودش انقدا وحشتناک نیست..بد هست اما واسه هممون پیش میاد.
اینجور وقتا این مسائل مثه قطره ی اخری هست که لیوان لبریز ما رو سرریز میکنه.
سرافرازالان تمرکزتو گذاشتی روی اون قطره اخر اما به نظر من اول به این فکر کن چرا لیوان طرفیتت لبریزشده..دلخوریا،خستگیا،ناراحتیا تو وجودت جمع شده الان همشون با هم یهو خالی شده..من مطمئنم اگه مثلا حالت خیلی خوب بود و این اتفاق می افتاد ناراحت میشدی اما نه این همه.
اما نترس چون از این اتفاقا واسه هممون پیش میاد.
سرافراز به نظر من هر وقت هر مشکلی یا حس منفی برات پیش میاد همون موقع قالشو بکن..اینکه بذاری تو وجودت تلنبار بشه نتیجش میشه همین ازردگی انفجاری.
نقل قول:
. و وقتی این اتفاق نمیافته تنها گزینه خودمم. اما من دیگه حوصله اینکارا رو ندارم. خودمو ول کردم و حوصله هیچ کس رو ندارم. آرامش، بخشیدن اینو اون، کمک کردن دلداری دادن به خودم چه فایده ای داره وقتی تهش همیشه این دل من بود که اول از همه شکونده شد؟؟
چقد این حرف این روزا تو تالار تکرار میشه!!!!
سرافراز نیاز نیست هر زمان که نمیتونیم دیگران رو تغییر بدیم بیفتیم به جون خودمون و تصمیم بگیریم یه تغییر به خودمون بدیم..گاهی نیازه فقط بپذیریم و رها کنیم.
خود من در مقابل خونوادم دارم اینکارو میکنم.نمیگم کامل موفق شدم اما خیلی بهتر شدم..اینکه بخوای مدام تو ذهنت زیر و رو کنی نزدیکترین افراد بهت چطور میتونن انقد غیر منصفانه رفتار کنن فقط خود ادمو رنج میده..پس باید پذیرفت و رها کرد.
من همیشه میگم مگه ما چند سال عمر میکنیم؟؟؟چندبار زندگی میکنیم؟؟؟که علاوه بر رنجی که سراغمون میاد خودمونم خودمونو ازار بدیم..با ور رفتن به خاطرات و احساسات منفی.
سرافرازاتفاق حادی نیفتاده..یکی از چند میلیون ادم منفی به پستت خورده و باش برخورد داشتی..خوب تو عمرت با چندین و چند ادم مثبت هم برخورد داشتی..به همین اندازه روی خوب بودن اون ادمای مثبت و حس خوبی که بهت دادن هم زوم کردی؟؟؟
سرافراز خسته است..دلش میخواد یه مدت استراحت کنه..بابا ربات هم نمیتونه 24ساعت مدام کار کنه اونم از نوع منفی!!
خوب خسته ای..یه کم به خودت استراحت بده..یه کم خارج چارچوبت رفتار کن..کمی الکی خوش باش..کمی قاعده ها رو بهم بریز..دو سه تا جیغ اساسی...یه غذای من دراوردی..یه رقص سرخوشانه..یا هر نوع تجربه متفاوت.
نقل قول:
چند وقت پیش یه قراری با خدا گذاشته بودم اما حال منو بهتر نکرد. شکستمش. حالا باید کفاره اش هم بدم اما با شکستنش هم حالم خوب نشد.
نمیدونم این کفاره رو خدا تعیین کرده یا من دراوردیه خودته؟؟
یعنی من یکی اصلا خوشم نمیاد ادما به جای خدا مجازات تعیین کنن..گمون میکنم خدا درک میکنه که حالت خوب نبوده و قرارتو شکستی..فکر کنم الان اگه خودتو ببخشی خوشحالتر میشه تا اینکه کفاره بدی..شاید بعدا وقتی حالت بهتر شد تصمیم بگیری جبران کنی..با روی خوش..
توصیه اخر..گریه کردن رو به زمانی غیر ازقبل و بعد خواب موکول کن..حتی اگه لازم باشه خودتو مجبور به این کار کن.
فعلا
موفق باشی