ببینید الان دیگه زمان این حرفها و فکرها نیست . باید با این افکار مبارزه کنین وگرنه همین افکار کار رو بدتر می کنه .
نمایش نسخه قابل چاپ
ببینید الان دیگه زمان این حرفها و فکرها نیست . باید با این افکار مبارزه کنین وگرنه همین افکار کار رو بدتر می کنه .
سلام سحر جان
آخه چرا این همه ناشکری می کنی؟؟
یه زندگی خوب داری، یه بچه خوب، یه همسر خوب که داره تو شغلش و تحصیلش خیلی پیشرفت می کنه، تخصص گرفتن تو یه رشته پزشکی کم کاری نیست، هر شهرستان دور افتاده ای هم باشه مهم نیست، درسته زحمت داره ولی بعد زندگیتون از این رو به اون رو میشه، همسرت به یک باره توی شغلش پیشرفت می کنه، در آمد بالا، اعتبار اجتماعی بالاتر و...
من حرفات رو خوندم حقیقتش به نظرم رفتارهای تو ایراد داشته تو برخورد با شوهرت ( ببخشید البته رک گفتم)
خودت اینجا گفتی که بهت گفته بیشتر از شما به فکر شماست، اون بنده خدا غصه هاش رو و درد جدایی از زن و فرزندش رو تو دلش ریخته منتظر بوده تو یه بار بری دلداریش بدی، ولی تو هم خیلی حق به جانب همش بهش غر میزدی تازه انتظار داشتی که اون رشته مورد علاقش رو نره یا حتی بره یه رشته دیگه بخونه...اینطوری که نمیشهنقل قول:
نوشته اصلی توسط سحر91
به نظر من اگه الان رفته و پیشت نیست باهاش تماس بگیر و حسابی باهاش صحبت کن، بگو دلت تنگ شده، بگو دلت می خواسته وقتی هست باهاش حرف بزنی و بهش بگی که طاقت دوریش رو نداری ولی چون می ترسیدی گریت بگیره و ناراحتش کنی این کارو نکردی
اگه راهی وجود داره که آخر هفته های هر هفته تو و بچت بتونین برین پیش همسرت خوب است ولی اگه نه راه انتقالی گرفتن شما هم که بچه ها پیشنهاد دادن خیلی خوبه
باید برای نگه داشتن یه زندگی زحمت کشید، همش نباید بگی من کردم، من این کارو کردم من اون کارو کردم همش من دارم فداکاری می کنم، همش داری من من می کنی، اینطوری نمیشه یه زندگی مشترک خوب داشت
به نظر من جدا از همسر نمیشه زندگی کرد، اونم برای 4 سال، اگه باز شرایط طوری بود که چند روز از هفته رو پیش هم بودین بهتر بود، باید یه تدبیری بیندیشی برای حل این دوری
چون یه مورد دیدم که زن و شوهر این مدلی از هم دور بودند بعد خانم به آقا شک کرده بود که آقا تو اون شهرستان با خانم دیگه ای رابطه داره و خلاصه سر همین جریان زندگیشون از هم پاشید...
خیلی ممنون از همه تون
راستش ستاره جان از روزی که داشت می رفت من تصمیم گرفتم سعی کنم رفتارم رو خوب کنم. اما طوری شده که وقتی بهش ابراز محبت کردم؛ برگشت فحش داد! فحشی که تو زمان مجردی اصلا نشنیده بودم!
احساس می کنم خیلی شخصیتم خرد شده
به نظرم اینقدر بهش گفتم دوستت دارم و محبت کردم حالش ازم بهم می خوره. فکر کنم جلوش شخصیت آویزوون پیدا کردم. پست های دوستان در بحث "تلاش برای رو به راه کردن یک زندگی زخم خورده" رو خوندم. شاید کمی سرد باهاش رفتار کنم؛ اون جلو بیاد.
من هیچ وقت به خاطر اون لیست پر و پیشرفت هایی که بعد ازدواج کرده سرش منت نذاشتم؛ فقط خواستم شکل زندگیمونو برای شما به تصویر بکشم
خیلی دلم شکسته
واقعیت اینه که الان زیاد نگران جدا زندگی کردن نیستم؛ بیشتر از این ناراحتم که باز وقتی همدیگه رو ببینیم یا حتی تلفنی صحبت کنیم اون چه جوری می خواد باهام دعوا کنه
سحر عزیز سلام
کمی روی خودتون و اعتماد به نفستون کار کنید تا از این قالب ضعف و نیاز در بیاید. همونطور که خودتون هم گفتید زیاد
ضعف نشون دادید. برای خودتون حرمت قائل بشید. اگر توهینی به شما میشه در ازاش توهین نکنید، اما لزومی نداره قربون صدقه هم برید. همسر شما باید متوجه اشتباهش بشه.
همسر شما باید متوجه بشه که نقش همسری داره .
برای مدتی ارامش خودتون رو ارتقا بدید. تو این مدت همسرتون هم شرایطش ثبات پیدا میکنه.
موفق باشید
عزیزم من هم زمانی در شرایط شما بودم.
اما اگر واقعا می خوای زندگی کنی (بحث یک همره نه این 4 تا 6 سال) و سایه پدر و مادر روی سر فرزندت باشه حتما حتما سعی کن همرا ه همسرت بری حتی اگر شده درس و کارت رو معلق کنی. شاید اولش سخت باشه اما به همسرت اعتماد کن و این اعتماد رو بهش نشون بده. الان وقت دلخوری و پای احساسات رو وسط کشیدن نیست. باید با کلام نوازشگر با همسرت صحبت کنی و با هم مشورت کنید که چطوری می تونید برید پیشش و زندگی ای رو بسازید که کمتر این چند سال سختی ببینید. شاید بهتر باشه گزینه های کاری و تحصیلی در شهر جدید رو بررسی کنی و کم کم خودت رو برای رفتن اماده کنی.
من اگر جای شما بودم به هیچ وجه تسلیم نمی شدم و تمام تلاشم رو می کردم تا با همسرم به توافق خوبی برسم که برم پیشش. خانواده ات هم سر جاشون هستند. جایی نمی روند. اما همانطور که شما می
خواهی پیش خانوادت باشی فرزندت هم نیاز به خانواده دارد.
موفق باشی.
با سلام و تشکر از دوستان
فعلا موقعیتشو ندارم که برم اما شاید بعد یک سال این کارو بکنم.
sea عزیز شما راست می گویید. دارم رفتارم رو کنترل می کنم.
deljoo جان؛ ممنون.
من از اینکه با شوهرم رابطه خوبی نداریم (در حال حاضر) خیلی غصه می خورم اما اون وقتی پای درس در میان باشه ما رو خیلی راحت کنار میذاره. ما فعلا نمی تونیم با هم زندگی کنیم چون اون سر مشکلات خودش باما دعوا می کنه. فکر کنم بهتره مدتی از هم دور باشیم
برام دعا کنید شوهرم رفتارش رو با ما خوب کنه و بتونیم زود زود به هم سر بزنیم.
من دارم افسرده می شم از دست بداخلاقی و بی مسئولیتیش . حتی از قیافه ام هم معلومه....
چند روزه از هم خبر نداریم... نه زنگ؛ نه اس ام اس...هیچی
می دونم اگه من زنگ بزنم بد رفتار می کنه...یا منتظره من زنگ بزنم؟ پیامک هم نمیزنم....می ترسم مثل دفعه قبل فحش بده...
فکر می کنی راهی هست که همسرت تمام تلاششو بکنه تا شما رو ببره پیش خودش؟
فکر می کنی راهی هست که شما و همسرتون بفهمید که این همه دلخوری به خاطر اینه که همو دوست دارید و این دوری از هم آزردتون کرده چون به اجبار بوده؟
فکر می کنی راهی هست که همسرتون متوجه بشه شما اشتیاق دارید پیشش باشید اما نگران آینده اید؟ آینده ای که برای هردوتونه نه آینده ای که هر کس دنبال خواسته خودش باشه.
سلام
امروز شوهرم خودش بهم زنگ زد :)
می خوام همین شیوه مقتدارنه با اعتماد به نفس رو دنبال کنم و زیاد هم قربون صدقه نرم. اما در عین حال مهربون باشم مثل همیشه. قرار شد یه سری کار براش بکنم اون هم چند هفته دیگه شاید بیاد سر بزنه
من خوشحالم
ممنون از همه
رابطه مون هنوز کامل خوب نشده..من خیلی آسیب پذیر شدم. هنوز نمی دونم ... باید برم پیش روان شناس