RE: شوهرم بیمار است...میگویند بسوز و بساز.
سلام دوست من
شنيدي ميگن اگه ميخواي بري سينما و خوب فيلم ببيني ، به حرف آدمهايي كه سانس قبلي رو ديدن و از در سينما بيرون ميان گوش نكن ؟
چون نگاهت رو به اون فيلم عوض ميكنه .
حالا دوست من نگاه شما هم به اين ازدواج عوض شده . انقدر علم ندارم كه براي بهبود زندگيت راهكار بدم اما يه نكته رو خوب ميدونم :
ذهنت رو از ازدواج قبلي همسرت خالي كن . اينكه به گوشت رسيده كه دليل جدايي همسرت چي بوده ، كي دخالت ميكرده ، توي برگه نوشته دچار اختلال شخصيته اينا رو بريز دور . اينا واسه قبل از ازدواج بوده . الان با يه ذهن پاك با همسرت برخورد كن . زندگي گذشته ايشون هر چي كه بوده ، برايند رفتار دو نفر بوده .تا وقتي توي اون رابطه نبودي نميتوني نظر بدي . نه زندگيت رو با زندگي قبلي قياس كن و نه به زبون بيار . اگه ذهنت رو از گفته ها و شنيده ها خالي كني ، خيلي راحت تر ميتوني مشكلات زندگي خودت رو ببيني و حل كني .
RE: شوهرم بیمار است...میگویند بسوز و بساز.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار رهنورد
سلام دوست من
شنيدي ميگن اگه ميخواي بري سينما و خوب فيلم ببيني ، به حرف آدمهايي كه سانس قبلي رو ديدن و از در سينما بيرون ميان گوش نكن ؟
چون نگاهت رو به اون فيلم عوض ميكنه .
حالا دوست من نگاه شما هم به اين ازدواج عوض شده . انقدر علم ندارم كه براي بهبود زندگيت راهكار بدم اما يه نكته رو خوب ميدونم :
ذهنت رو از ازدواج قبلي همسرت خالي كن . اينكه به گوشت رسيده كه دليل جدايي همسرت چي بوده ، كي دخالت ميكرده ، توي برگه نوشته دچار اختلال شخصيته اينا رو بريز دور . اينا واسه قبل از ازدواج بوده . الان با يه ذهن پاك با همسرت برخورد كن . زندگي گذشته ايشون هر چي كه بوده ، برايند رفتار دو نفر بوده .تا وقتي توي اون رابطه نبودي نميتوني نظر بدي . نه زندگيت رو با زندگي قبلي قياس كن و نه به زبون بيار . اگه ذهنت رو از گفته ها و شنيده ها خالي كني ، خيلي راحت تر ميتوني مشكلات زندگي خودت رو ببيني و حل كني .
RE: شوهرم بیمار است...میگویند بسوز و بساز.
مشکلی برای من پیش آمده که خواب از چشمانم ربوده است
واقعیت آن است که مر حرکت خیلی خامی انجام داده ام که الان استرس بر ملا شدنش روز و شبم را گرفته
بعد اختلافات پیش آمده و مسایلی که رابرایتان شرح دادم در یک اقدام نسنجیده زمانی که در ایران بودم به دیدم خواهر همسر سابق شوهرم رفتم
دیداری که اصولا قبل ازدواج باید انجام میدادم
ایشان نمایندگی مارکی معروف را در شهرمان دارند
نزدشان رفتم
قبلا از خانمی و منطق این خانم بسیار شنیده بودم
بیرون مغازه آمدند و با من صحبت کردند
میدانستند که همسرم ازدواج کرده
من از ایشان ریشه اختلافات شوهرم و خواهر شان را پرسیذم و خیلی سر بسته به من گفتند که به علت ضرب و شتم شوهر من و دخالتهای خانواده شوهرم بوده حتی عنوان کردند که خواهرش و شوهرم خیلی هم یکدیگر را دوست داشتند و زمانی که بعد 4 سال خواهرشان خواهان جدایی شده همه شوکه شده بودند
حتی عنوان کرد که شوهر من ذاتا پسر بدی نیست
بر خلاف ان همه بدگویی که مادر شوهرم بار ها و بارها از آنها میکرد این خانم خیلی موقر برخورد کردند و از من خواشتند که برای زندگی ام تلاش کنم و حتی گفتند امیدوارند یکبار دیگر زمانی مرا ببینند که مسائلم حل شده باشد
من هم از ایشام خواستم که این موضوع و دیدارمان را به هیچ کس نگویند و ایشان هم این قول را به من دادند
حالا بیش از 40 روز از آن زمان میگذرد
میدانم که برخوردم خیلی عجولانه بود و اشتباه کردم اما مدام نگرانم که خواهر زن سابق همسرم این موضوع را جایی عنوان کند
تحت ان شرایط من چه بایذ بکنم
مطمئنم که همسرم امکان ندارد مرا ببخشد
فکر میکنید یک خانم 40 ساله با ان برخورد موقر چنین کاری را بکند
اگر کرد من چه رفتاری باید بکنم
چطور این کار خودم را توجیه کنم
خیلی ناراحت و سر در گم هستم
لطفا کمکم کنید
وگرنه در غربت و تنهایی از این افکار خواهم مرد
RE: شوهرم بیمار است...میگویند بسوز و بساز.
سلام دوست عزيز!
به نظر من جاي نگراني ندارد.اگر همسرتون از موضوع باخبر شد بگين براي شناخت بيشتر تو و كمك به حل مسائلي كه بينمون پيش اومده بود اين كار را كردم.و اصلا معذرت خواهي نكنين. به خودتون ايمان داشته باشين و سعي كنين اين بحران را هر چه سريعتر حل كنين.
البته من كارشناس تالار نيستم ولي به نظر من اگه ميتونين براي يه مدتي همون خارج كشور با همسرتون زندگي كنين و از مادرشوهرتون دور باشيد.توي اين مدت حداقل فقط با همسرتون طرف هستين و راحت تر ميتونين خصوصيات مثبتشون را پررنگ كنين و براي منفي ها هم يه فكري بكنين.
براتون آرزوي موفقيت دارم.
RE: شوهرم بیمار است...میگویند بسوز و بساز.
سلام
ممنونم از لطف شما
کاش میتونستید پست دیگر من را با عنوان شوهرم مرا دوست دارد آیا من دارم به او خیانت میکنم را بخوانید تا کل ماجرا دستگیر شما شود
ما شانس دور ماندن نداریم چرا که همسرم در ایران کار میکند و در حال حاضر ما جدا از هم زندگی میکنیم
من هم بعد دی ماه یا بهمن ماه به او در ایران ملحق خواهم شد
زاستش من همسرم را خیلی دوست دارم و به هیچ عنوان نمیخواهم زندگی خودم و او خراب شود
امیدوارم که آن خانم هم چیزی نگویند
یعین ایلان درست 40 روز از آن ماجرا گذشته اما امید دارم که هیچ موقع چیزی گفته نشود
چیزی که کمی آزارم داد و بارها نه تنها بلکه از دیگران هم شنیده بودن آن بود که شوهرم و همسر سابقش همدیگر را بسیار دوست داشتند و خیلی ها از عبارت عاشق و معشوق برای آنها استفاده میکنند
اما نمیدانم چنین ازدواجی چرا سر خانواده همسرم داغون شده و به چنین وضعی پرفتار شده
افکار منفی راحتم نمیگذارند
میترسم در مدتی که من از همسرم دورم به نوعی ایشان را نسبت به من دلسرد کنند
خیلی ناراحتم
برای من دعا کنید
RE: شوهرم بیمار است...میگویند بسوز و بساز.
مهری جان،
همزمان سه تاپیکت را پیش نبر. پراکندگی توی نوشته ها پیش می آد. یکی را انتخاب کن و همون را دنبال کن.
RE: شوهرم بیمار است...میگویند بسوز و بساز.
مهري خانم!
اگر واقعا همسرتون را دوست دارين بايد سعي كنين رگ خواب همسرتون را پيدا كنين و اجازه ندين كه توي زندگيتون تنش وارد بشه!
در مورد دوست داشتن همسر قبليشون بايد بگم شما هم كه يه ازدواج ناموفق داشتين چرا به اين افكار اجازه ميدين ذهنتون را خراب كنن.توي ايران مهمولا ميذارن كار به تنفر و انزجار بكشه بعد از هم جدا ميشن حتي اگه قبلش عاشق و معشوق باشن!!!!!!!!!!!!!!!!!
جدا ميگم اصلا به اين چيزا فكر نكن.
نكته ديگه سعي كن با زبون يه جوري مادرشوهرت را به خودت نزديك كني و بهش احترام بذاري مردا خيلي روي مادرشون حساس هستن از اين طريق محبت همسرت هم جلب ميشه!
RE: شوهرم بیمار است...میگویند بسوز و بساز.
من تمام سعی خودم را میکنم
روزگار سختی است
خیلی سخت
بله حق با شماست
من و همسر سابقم هم عاشق و معشوق بودیم
یادم هست دو روز از هم جدا که میموندیم پشت تلفن ساعتها گریه میکردیم
اما حالا هر آنچه هست انزجار است و بس
شاید فرهنگ ما این طور است
یا دوستیم یا دشمن
حد وسطی وجود ندارد
خیلی دردناک است نه؟
به هر حال مرا تنها نگذارید
در این تنهایی و غربت با این همه افکار مزاحم پناهم جز خدا و شما دوستان در همدردی ندارم
RE: شوهرم بیمار است...میگویند بسوز و بساز.
عزیزم کمی آرومتر! فکر نمی کنی خیلی داری به خودت فشار میاری؟ انواع و اقسام افکار استرس زا رو به ذهنت راه میدی! میخوای یه تنه در عرض چند ثانیه همه چی رو درست کنی؟! این کار تو نیست! پذیرش...باید پذیرشت رو خیلی بیشتر از اینا بالا ببری.
هی مرتب داری واسه خودت مشکل تراشی می کنی. در مورد کار نکرده اون خانم پیش بینی های نامربوط انجام میدی صبر کن!
چند تا نفس عمیق بکش.... ذهنت رو از همسرت، مادر همسرت، خانواده ات و زندگی قبلی همسرت پاک کن... به هیچ چیز فکر نکن...
خب! حالا بهتره شروع کنیم.
ببین! اونچیزی که در زندگی تو بیش از هرچیزی اهمیت داره سلامت روان توئه. متوجهی؟ این گوهر گرانبهائیه که تو باید همیشه ازش دفاع کنی تا بهت آسیبی نرسه. اما این به این معنی نیست که به همسرت بتوپی یا مادر همسرت رو به باد سرزنش بگیری یا در مورد گذشته همسرت هی تحقیق کنی و واسه خودت افسانه سرایی کنی یا خودت رو بخاطر حرف و حدیث دیگران سرزنش کنی!
اول باید خودتو آروم کنی. چجوری؟ علیرغم اینهمه تحصیلات و زندگی در شرایط خوب دارم می بینم که از عهده کنترل شرایط برنمیای. مثل یک گنجیشک مدام به درو دیوار قفس میکوبی و خودتو خسته می کنی. بانک عاطفی ات خالی شده و دچار خلا شدیدی هستی.
فرصت ایران بودن و دور از تنش های با همسر بودن رو غنیمت بشمار. بانک عاطفی ات رو پر کن. به خودت انرژی بده. لحظه ای همسر و زندگی متاهلی رو فراموش کن. به دل طبیعت برو با دوستان قدیمی ات تماس بگیر غذاهای خوشمزه درست کن. کلی بدلیجات بخر بنداز. مدل موهاتو عوض کن لباسهای قشنگ بپوش. خودتو توی آینه نگاه کن و به خودت لبخند بزن. واسه خودت جوک بی مزه تغریف کن و قاه قاه بخند. پیش خانواده ات برو و بغلشون کن سربه سرشون بذار و خلاصه از هر راهی که میشه به خودت روحیه بده.
بعد از اینکه بانک عاطفی ات رو پر کردی که خدارو شکر تا بهمن فرصت داری، بیا بشینیم راجع به زندگیت فکر کنیم.
بهت گفتم که اولین مرحله برای لمس خوشبختی در این شرایط تو پذیرش هست. پذیرش همسر با همون شرایط غیر نرمال، پذرش مادر همسر در همون سطح سواد و پذیرش این ازدواج.
در مرحله بعد باید همه تلاشت رو بکنی تنش و اصطکاک با اونها رو حداقل کنی. ببین چه شرایطی پیش میاد که اوضاعت بهم می ریزه از اونا دوری کن و سیاست زندگی به خرج بده. کلی گویی نکن. نگو شوهرم مریضه پس والسلام خدا بدبخت شدم! به هر مشکلت جزیی و در همون موقعیت نگاه کن و حلش کن. تعمیمش نده. هر تهدید رو به یک فرصت تبدیل کن. اما بازم بهت تاکید می کنم تو نیاز داری اول خودتو آروم کنی و انقدر اضطراب و استرس نداشته باشی اوکی؟
RE: شوهرم بیمار است...میگویند بسوز و بساز.
دوست عزیز از شما سپاسگزارم
اصطلاح به جایی به کار برده اید
بانک عاطفی من خالی شده
راستش
کارهایی که سابقا انجام میدادم اصلا خوشایندم نیست
مثلا منزل دوستان میروم اما 24 ساعت بیشتر دوام نمی آورم و دوست دارم که فور ا به اتاق خودم برگردم
بحث های متداول این روز جمع ها مثل قیمت ارز و ارز دانشجویی و اقامت و بی شوهری و دوست پسر و هزار و یک مشکل دیگری که دوستانم عنوان میکنند خوشایند نیست
دلم یک جورایی به هیچ جا قرص نیست
اگر بخواهم رو راست باشم و شما را هم گول نزده باشم میخواهم پیش شوهرم باشم
به حضورش بیش از هر زمان دیگری نیاز دارم
به بودنش
به محبتش
به صحبت هایش
چیزی که وقتی تابستان به ایران آمدم هم طالبش بودم ولیکن مادر شوهرم با یک سری رفتارها آن را به هم ریخت
روحیه من هم نا آماده و خسته از بیماری پدر و استرسهای پیاپی برای ازدواج از هم پاشیده و نتیجه آنچه میبینید شده است
حس میکنم به هیچ جمعی تعلق ندارم
حرفها برایم بی اندازه سخیف است
نه اینکه من والاترم
نه
مدل من عوض شده و طلب روحی من در این شرایط این حرف و حدیث ها نیست و شوهرم است
اما در حال حاضر امکان با او بودن را هم ندارم
مدام با خودم جنگ دارم
به قول شما جوجه گنجشکی شده ام که بی ثمر به دنبال راهی برای پرواز و رهایی خود را به در و دیوار قفس میکوبد و بدتر خود را زخمی میکند
راستش مادر شوهرم را هم کم کم دارم فراموش میکنم
دیگر پذیرفته ام که با خانمی تا حدودی روحا بیمار و از ان سطح سواد و فرهنگ روبه رو هستم
اما مرور وقایع
مرا بهم میریزد
امروز صبح خیلی فکر کردم برای اینکه ببینم آیا این همان مهری است که من میخواستم
دیدم نه
من کارهای مهمتری هم دارم
به قول شما موقعیت مناسبی دارم
و در حالیکه نسخه پیچ خوبی برای آلام دیگران هستم
از درمان ساده ترین درد های خود عاجز مانده ام
اما درد دلتنگی همسرم را هیچ گونه نمیتوانم آرام کنم
مدام در خلوت اشک میریزم
با تمام مشکلات اتفاق افتاده و استرس ها ما هم را دوست داریم و دلمان برای هم خالصانه پر میکشد
میترسم کسی با گفتن حرفی یا بازگو کردن مسئله ای مرا از چشم او بیندازد
همین است که نگران هزار و یک کس هستم
رای آرامش من در این غربت و در آستانه روزهای کوتاه و سرد پاییزی دعا کنید