RE: تغییر رفتار پسری که عاشقش بودم
سلام آتوسا خانوم :72:
اگه ممکنه کمی از سن خودتون و خواستگارتون بگین.
نقل قول:
تصمیم گرفتم با دست خالی برم جلو و هر کاری که میتونم براش انجام بدم. من آدم هرزه ای نیستم و می خوام کسی رو که برای اولین بار در عمرم بهش عشق ورزیدم نگه دارم.
:163: اینجا هیچکسی شما رو هرزه نمیدونه! اینگونه فکر نکنین.
در مورد رابطهی شما با این آقا. در چند ماه گذشته آیا صحبتی از طرف شما یا والدینتون با این آقا در مورد ازدواج شده؟ پاسخ ایشون چی بوده؟
ببینین به طور کلی، اگه مسائل مربوط به خواستگاری و ازدواج به خاطر فوت برادر این آقا عقب افتاده باشه، حداکثر باید تا سالگرد فوت ایشون ادامه پیدا کنه. پس بعد از این مدت، وجود چنین دلایلی، بهانه محسوب میشن.
یه مسئلهی دیگه هم هست. آیا همونطور که شما به ایشون علاقهمندین ایشون هم به شما علاقهمندن؟
اینکه هنوز بعد از یک سال این آقا اینجوری هستن خیلی عجیبه. معمولا کسانی که در روابط عاطفی شدید(البته از نوع واقعیش) هستن مشکلات اینچنینی رو سریعتر از افراد عادی حل میکنن. اگه غم و افسردگی ایشون این همه طول کشیده و با حضور شما بهتر هم نشده، پس شاید یک جای علاقهی ایشون میلنگه! فکر میکنم باید شناختتونو بیشتر کنین.
گفتین که خیلی با هم دعوا میکنین. اینا زنگ خطره. شما هنوز با هم ازدواج نکردین و زیاد دعوا دارین. بعد از ازدواج که مسئولیتها (و البته مشکلات) دو چندان میشن چی؟
نقل قول:
در مورد رابطه مون والدین من فقط اطلاع دارند که اونها هم همش منتظرند که بیاید برای خاستگاری.
چون تصمیم گرفتم با دست خالی برم جلو و هر کاری که میتونم براش انجام بدم.
به نظر من صبر کنین تا سالگرد فوت برادر خواستگارتون هم برگزار بشه. ۳ ۴ روز بعدش والدینتون در مورد قرار خواستگاری صحبت کنن. البته شما هم میتونی بکنی اما حتما از زبان پدر و مادرتون مسئله رو بگین. اگر ایشون با قرار گذاشتن موافقت کرد حتما و حتما این مسئلرو شرط کنین که چند جلسهای پیش مشاور برین تا با چشم بازتری تصمیم بگیرین. این شرطو هم حتما والدینتون بگن و یا شما از طرف والدین بگو.
اما اگر جوابشان منفی و یا آوردن دلایل مختلف (بهتر است بگوییم بهانهها) برای به تعویق انداختن بود که خوب، به نظر من بهتره بیش از این والدینتونو به خاطر انتظار کشیدن (و در نتیجه نگرانیها و استرس) آزار ندین و به ایشون بگین که والدینم خیلی منتظر موندن و من نمیتونم بیش از این اذیتشون کنم. و با دست خالی جلو رفتنو هم به دو دلیل اصلا پیشنهاد نمیکنم. اول اینکه همونطور که گفتین دستتون خالیه و هیچکاری نمیتونین بکنین. این کار، از کسی برمیاد که تخصص و امکاناتشو داشته باشه (نه شما). و شما فقط برای مدت نامعلومی برای خودتون و خواستگارتون آزردگی و ناراحتی ایجاد میکنین. دوم اینکه این کار ارزششو نداره. چون اگه ایشون بودنِ با شمارو به خاطر بهانههای مختلف بفروشه و حاضر نباشه به خاطر شما خواستگاری کنه، اصلا عاقلانه نیست که شما به قیمت انتظار کشدین و آزردگی والدینتون (که حتما خیلی عزیزند) تلاش برای درست کردن چیزی بکنین که با دست خالی هم درستبشو نیست!
نهایتا امیدوارم تصمیم درستی بگیرین و مشکلتون حل بشه. :72:
RE: تغییر رفتار پسری که عاشقش بودم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آتوسا
الان یک سال مز اون ماجرا می گذره و هیچ چیز بهتر نشده. درو دیوار خونه ش پر از عکسای برادرشه و میگه که هیچ وقت نمیخاد فراموشش کنه.
سوال من اینه که من می تونم آینده خوبی رو (با توجه به دعواهای شدیدی که اخیرا داشتیم و حرفهای ناخوشایندی که ردو بدل شده) با این مرد تصور کنم؟
من واقعن خودم خسته ام از دعواها و از گریه زاری های او، چه باید بکنم؟
سلام آتوسای عزیز
به همدردی خوش آمدی
ضمن تایید صحبت های جناب آرش چند نکته ای رو باید بهت بگم.
ببین الان شما 2 مسئله داری که باهاش مواجهی عزیزم.
1- با فردی روبرو هستی که هنوز بعد یک سال نتونسته با واقعیت مرگ برادر کنار بیاد یا لا اقل دیگران رو
درگیر این قضیه نکنه و به شکلی افراطی تمام خانه پر از عکس های برادره!
2- نگران آینده خودت و تعریف نقشت در این رابطه و دادن پاسخی مناسب به خانواده خودت
ببین عزیز دلم
در مورد نکته 1 باید بگم خوب شما اول از همه در قبال زندگی خودت مسئولی و باید به خودت کمک کنی.
این آقا که دائم از شما توقع همراهی داره خودش چه کمکی به خودش کرده؟ این که بعد 1 سال اوضاع
روحیش بدتر هم شده و چنین رفتارهایی بروز میده طبیعی نیست و مشخصه نتونسته کنار بیاد. پس
کاری از دست شما ساخته نیست. شما به اندازه کافی باهاش همدلی کردی گلم. تا کی میخوای براش
مایه بگذاری و اون تنها بی تفاوتی پیشه کنه؟
اون بالاخره باید خودش هم بخواد که به خودش کمک کنه دیگه! ایشون برای دراومدن از این انزوا باید یا
خودش تلاش کنه یا از مشاور کمک بگیره! اما اگر حالت سومی رو انتخاب کنه یعنی انزوا و پرخاشگری
خوب خیلی نمیشه روی این مرد حساب باز کرد چون در مواجهه با مسائل زندگی کمر خم کرده!
ایشون شما که زنده هستین و پدر و مادرش رو که زنده هستن ندیده میگیره و این اصلا خوب نیست.
در مورد نکته 2 خوب تو تنها لطفی که میتونی بهش بکنی اینه که بگذاری یک مدت محدود مثلا یکی دو
ماه دیگه تنها باشه ولی کم کم باید براش زمینه چینی کنی که خانوادت توقعاتی دارن و باید زودتر
تکلیفتون مشخص بشه!
اصلا باید ببینی ایشون از این رابطه چی میخواد و خودت چی میخوای؟ اگر دنبال ازدواج هستی تا کی
میخوای براش صبر کنی؟ اون حتی به خانوادش هم نگفته و انگار مرگ برادر شده یک بهانه!
الان چند سال داری؟
خودت خوب میدونی که ما دخترا تا 1 سنی خواستگار خوب داریم و زود دیر میشه. ممکنه شما موقعیت
های خوبت رو از خودت بگیری و بعدا حسرت بخوری که کاش از دست نمی دادم.
چه تضمینی هست ایشون حالش خوب شه زود و یا اگر خوب شد باز شما رو برای زندگی مشترک بخواد؟
انگار خیالش رو زیادی راحت کردی! باید ازین خواب خوش کم کم درش بیاری و با آرامش و ابراز همدردی
بهش بگی که بهتره به فکر زنده ها و خودتون باشه کم کم و همینطور خانوادش! بگو روح برادرش هم
اینطوری شاد میشه و عکس العملش رو ببین. 3 عکس العمل پیش بینی میشه :
1- پرخاشگری کنه و بگه تو اصلا منو درک نمی کنی!
2- با حرفات به خودش بیاد و ازت زمانی کوتاه بخواد برای اینکه سرپا بشه و به خواستگاریت بیاد.
3- بهت بگه که من اینطور راحتم و اگر ناراحتی بذار برو!
خوب در هر 3 حالت شما تکلیفت با زندگیت مشخصه. چون میتونی براش تصمیم بگیری.
اما توصیه ای که دارم اگر باهات برای مشاوره و همراهی کردن در فراموشی همکای نکرد بهش اولتیماتوم
بده و باهاش قطع ارتباط کن ببین چه اقدامی می کنه برای بدست آوردنت.
بعضی ها نیاز به یک شوک دارن تا به خودشون بیان.
اما با احتیاط و آرامش و پس از زدن حرف ها اگر باهات راه نیومد بهش اولتیماتوم رو بده و باهاش قطع
ارتباط کن.
باز هم برامون از خودت ، سن هر 2تون ، موقعیت مالیش و رضایت خانوادش بگو
موفق باشی
:72:
RE: تغییر رفتار پسری که عاشقش بودم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستاره خوشبخت
سلام دوستان
حالم اصلا خوب نیست، هنوز هم تو حالت شوک هستم
امروز خیلی وقیحانه توی ایمیل برام نوشته که تا دو سه ماه دیگه داره ازدواج می کنه، با دختری که خانواده براش پیدا کردند
بعد من ابله شبانه روز به اون فکر می کردم،... بعد من تمام زندگیم رو برای اون گذاشتم
بعد من افسردگی گرفتم و شبانه روز کز کردم گوشه اتاق...
باورم نمیشه....
نوشته برام مشکل روحی روانی داره، نوشته قرص میخوره، نوشته تو زندگی استقلال عمل نداره،... ای کاش زودتر بهم میگفت این حرفا رو که من این همه عمر و جوونیم رو پاش نذارم
نمی تونم به خاطر این بلایی که این همه مدت سر من اورد ببخشمش هیچ وقت... نمی تونم
اینم یک نمونه مشاهده کنید . آخر رابطه های دوستی دختر و پسر . اگر مایلید همین سر نوشت رو داشته
باشید ادامه بدید.
RE: تغییر رفتار پسری که عاشقش بودم
سلام به همه دوستان گلم
با سپاس فراوان از همگی:72:
من 27 سال و ایشون 28 سالشه
قبل از هر چیز لازمه این موضوع رو روشن کنم که رابطه ما کاملا دو طرفه هست. حتی ایشون ادعا میکننه که عاشق منه، و من تنها عشق زندگیشم و بدون من زندگیش براش تلخ میشه. و همیشه از شعور و درک من می گه.
البته چیزی هم که هست و کاملا هم طبیعیه اینه که شما ایشون رو نمیشناسید.و میتونید از بیرون در باره مشکل ما قضاوت کنید. من هم با خوندن مطالب شما این شخصیت کمی برام غریبه شد. در حالی که انقدر میشناختمش و انقدر در کش وقوس های زندگی پابه پای هم بودیم که همیشه فکر میکردم این شخص جزئی از منه و هیچ وقت مشکلی با او نخواهم داشت. اما دعواهای اخیر یه جورایی بهم ثابت کرد که باید کمی محتاطتر باشم.
bahar.shad عزیز من فکر می کنم اگر ازش سوال کنم جوابش صددر صد گزینه دو خواهد بود. چون تا همین چند وقت پیش من تحت تاثیر خانواده بهش گوشزد می کردم که باید بیاد خاستگاری و ایشون جواب منفی هیچوقت ندادن، اما ایشون تازه رفته سر کار و حقوق زیادی هم نداره و نه سرمایه ای ونه اینکه پدر ومادری داره که بتونن کمکش کنن. من هم نمی تونم از پدر و مادرم توقع داشته باشم که به ما کمک کنن. وقتی که خودم دارم می بینم که ایشون از خرج روزانه ش میزنه تا بتونه پس انداز کنه دیگه چی می تونم بگم؟! این مدت فشارهای زندگی کم نبوده روی ایشون. من هم نمی خواستم یه فشار دیگه ای باشم مضاف بر بقیه.
ایشون توی جمع های رسمی پیش همکاراشون منو خانم خودش یا نامزد خودش معرفی میکنه. اصلن آدم بی مسئولیتی نیست. اصلا به هیچ وجه مثل جوونای امروزی به قول معروف بزن دررو نیس. اما خب فک کنم یه جورایی میترسه پا پیش بزاره، چون پدر من یه مقدار سختگیرن و معتقدن کسی که می خواد یه زندگی رو شرو کنه باید سرمایه ای داشته باشه. خانواده ایشون هم از وجود دختری توی زندگیش خبر دارن واز اونجا که آدم مستقلیه منتظر موندن تا خودش اقدام بکنه. یه جورایی میشه گفت که اونام پشتشو خالی کردن.
اما الان فکر می کنم که حتما باید کاری کرد که خلاف تمام این سالها بودن و ساختنم باشه. یک اینکه حتما قانعش کنم که ما به چند جلسه مشاوره احتیاج داریم (که البته در این مورد هم به کمک شما و دوستای خوبم احتیاج دارم چون من مشاور خوبی نمی شناسم که ویزیت آنچنانی نداشته باشه!)
دو اینکه مدتی بدور از هم شاید فرصت خوبی باشه برای فکر کردن، و دیدن دورنمای این رابطه دستاورداش . حسرتاش
بازم برام نظراتونو بگین خوشحال میشم:43:
RE: تغییر رفتار پسری که عاشقش بودم
عزیزم منم نظرم مث دوستان هست ، تعهدی که شما حرفش رو می زنید و بیشتر بین خودتون دو نفر بوده با یه رابطه رسمی فرق میکنه ، اینو میگم چون خودم تجربه ش کردم و با یکی 5 سال حس تعهد داشتم طوری که هر جا مشکلی بود براش من غصه میخوردم و سعی میکردم مشکلش حل بشه اما آخرش به سرانجام نرسید ، تو رابطه هیچ وقت خودتو متعهد نکن چون طرفت هم هر چه قد بگه متعهده اگه به بزنه زیرش شما کاری از دستت بر نمیاد و فقط یه دل شکسته و روح خراب برات میمونه . اون خانواده داره و دوستانی که میتونن کمکش کنن ، شما به فکر خودت باش به نظرم و سعی کن ارتباطت رو باهاش قطع کنی و یا حتی اگه الان نمیشه به خاطر شرایط اون خودتو درگیر روحیات و احساسات نکنی زیاد .
RE: تغییر رفتار پسری که عاشقش بودم
tanhayetaha ممنون گلم
بله متاسفانه خودم هم به این نتیجه رسیدم. "متاسفانه" چون در تمام این مدت هر کی بهم می گفت که این طور روابط به نتیجه خوبی نمیرسه باور نمیکردم و میگفتم ما عاشق همیم و این حرفها معنی نداره!
البته باز هم فکر نمیکنم که هر رابطه ایی که شروع شد لزوما به ازدواج باید ختم شه، چون در اون صورت اگه شناخت خوبی از هم بدست نیاورده باشیم ممکنه به شکست منجر بشه. باید در تمام مراحل چشمامونو باز نگه داریم و کمتر دچار احساسات بشیم :shy: البته شاید یه مقدار دیر باشه برای رسیدن به این نتیجه :302: اما بازم خدا رو شکر که زیاد دیر نیست :316: