RE: نداشتن حس به طرف مقابل
سلام
دوستان همه منو شرمنده کردن یه دفعه <داشتم ناامید میشدم کم کم.
اره نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم چون تا اومدم چیزی بگم گفتن چیزی نگو بزرگ شه
همه راهیم امتحان کردم که لااقل خودم کمی علاقه مند شم بهش یا اینکه خودش یکی بیاد تو باغ با دوستام و دوست دختراشون با نامزداشون با همه بردمش بیرون ولی ...
من پدرش برام خیلی ارزش داره تا الانم که تحمل کردم یه پچگی که میدیم بالای باباش خودمو راضی میکرد که ایشالا درست میشه.
دیگه این آخر یا نتونستم تحمل کنم گفتم تموم شه <تو این جریان که من این حرفام مجبور بودم به باباش بزنم خودش اصلا قاطی نکرد با این جریان که لااقل ی فوش بده که چرا همچی حرفی زدی
حالا در هر حال گفتم تموم شه چون واقعا از اینده خود دختر دایم متمین نیستم که دو روز دیگه کدوم وری میشه
ولی انا هنوز امید داران منم تو بلا تکلیفم که از همچی بتره
میترسم کاری کنم بد پشیمون شم که همچین مقیتی از دستم رفت
از طرف دیگه همه منتظرن که بین من چیکار میکنم اگه این جریان تموم شه