RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
اقلیمای گلم.
لطفا فعلا دیوونه نشو چون ما هم دوستت داریم هم بهت نیاز داریم :46:
هورمونات ریخته بهم و طبیعیه دچار این احساسات متناقض میشی. گلم آروم باش :)
جایگاهت رو برگردون سر جاش! همون استقلال رو!
نیاز به این داری که همسرت حمایت مالیت کنه؟ دیگه نرو سر کار! جدی می گم! توی خونه بمون! هم استراحت کن و
هم همه مسئولیت رو بده بهش. خودت بد عادتش کردی.
تو نباید شخصیت و جایگاهت خودت رو تنها در همسرت ببینی که اگر نباشه سر در گم بشی.
من درکت می کنم اما همه حرفم اینه که خودت رو باز سازی کن تا تغییر رفتار رو ببینی و حتی کمکش کنی باهات
راه بیاد!
من نمیگم این حمایت عاطفی رو از کس دیگه ای بگیر اما باور کن اگر بانک عاطفیت رو فقط به همسرت وابسته نکنی
انقدر عذاب نمی کشی. حرف من اینه گلم.
تو کارهایی که گفتم رو بکن جواب میده. مگه نمیخوای همسرت رو متوجه کنی؟
کارهایی که در پست قبلیم بهت گفتم راهگشاست!
اون وقتی ببینه که تنها نان آوره خانوادست و باید تکیه گاهت باشه تلاش بیشتری می کنه و به قاعده تر خرج میکنه.
واسه همین همون اسلام گفته مرد باید بیرون خونه کار کنه و زن بهتره توی خونه کار کنه.
چون زن حساسه و ظریف!
ضمنا همسر تو درونگراست. مطمئنم خیلی دوستت داره. اینو بپذیر. اصلا تو میدونی توی دل همسرت چه خبره؟
اون 25 تا نامه ای رو که براش نوشتی رو بد نیست یک جا براش پست کنی.
عادی باش و آرام تا بیاد سمتت.
اما هنوز سر این حرفم که میگم مستقل شو ، کار نکن دیگه ، بانک عاطفیت رو فقط با همسرت پر نکن هستم!
باور کن من خیلی اقلیما رو دوست دارم گلم :46: :43:
اصلا واسه امشبتون افطار برین بیرون و فقط خوش بگذرونین! تو تحول رو ایجاد کن گلم.
:72:
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام
مشکلات هم چنان با درجه رنگ کمتری وجود داره
دیشب بعد از یه بحث مفصل کمی باهم نرم تر شدیم
هرچند بهم گفت که از چشمم افتادی و علاقه ام بهت خیلی خیلی کم شده به دو دلیل یکی اینکه موهامو ندادم تو دوم هم تو ماشین موقع برگشتن از کوهستان که هیچ کس تو جاده متوجه ما نبود من روسریمو تو ماشین برداشتم تا موهامو که باز شده بود مرتب کنم و آقا هم شدیدا بهشون بر خورده..........
ازتون راهنمایی می خوام یکی اینکه با این اوضاع چه طوری رفتار کنم
و دوم اینکه مادرشوهر گرامی چون اونروز تو کوهستان که مهمانی داشتند ناراحت بودم با من سر سنگین شدند و طی تماسی که باهاشون داشتم خیلی راحت برگشتن گفتند چرا ناراحتی در مهمانی شرکت می کنی
در حالیکه ناراحتی من محسوس نبود و چون به خاطر بی احترامی همسرم توی مهمونی بغض گلوم رو گرفته بود رفتم کلید خونشونو از پدر شوهرم گرفتم تا به خونه برم و کمی آرومتر بشم و برگردم و اونا هم بهشون برخورده در حالیکه اونا متوجه بغض من نشدند و می تونم بگم رفته بودم لباسم رو عوض کنم
حالا هم بهم بی محلی می کنند آیا منم بهشون بی محلی کنم می ترسم همین مسئله باعث ایجاد یه شکاف بزرگ بینمون بشه دوباره
خواهش می کنم بگید چی کار کنم حالا
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
بهم گفت که از چشمم افتادی و علاقه ام بهت خیلی خیلی کم شده به دو دلیل یکی اینکه موهامو ندادم تو دوم هم تو ماشین موقع برگشتن از کوهستان که هیچ کس تو جاده متوجه ما نبود من روسریمو تو ماشین برداشتم تا موهامو که باز شده بود مرتب کنم و آقا هم شدیدا بهشون بر خورده..........
اقلیما جان
قبول داری پا گذاشتی روی خط قرمز همسرت؟؟؟؟ حق نداره بهش بر بخوره به نظرت؟ دوست داری
همسرت روی خط قرمز تو پا بگذاره؟ کار بدی کردی. سعی کن ازش دلجویی کنی و وقتی از چیزی
ناراحتی سر مسائل دیگه هرگز تلافیش رو در نیار که یک آفت اساسیه واسه زندگی مشترک! اشتراکات
زندگی مشترک که کم بشن کم کم از چشم همسرت میافتی ها!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
دوم اینکه مادرشوهر گرامی چون اونروز تو کوهستان که مهمانی داشتند ناراحت بودم با من سر سنگین شدند و طی تماسی که باهاشون داشتم خیلی راحت برگشتن گفتند چرا ناراحتی در مهمانی شرکت می کنی
حالا هم بهم بی محلی می کنند آیا منم بهشون بی محلی کنم می ترسم همین مسئله باعث ایجاد یه شکاف بزرگ بینمون بشه دوباره
براشون اگر توضیح خواستن بگو که مشکل ماهانه داشتی و حالت بد بوده و اصلا قصد بی احترامی
نداشتی و اگر ناراحت شدن ازشون دلجویی کن اما کشش نده! مقابله به مثل نکن چون بازنده ماجرا
خودتی! میدونی که همسرت عاشق خانوادشه پس روی خط قرمز بعدی همسرت پا نگذار و با دم شیر
بازی نکن :)
توی زندگی باید خیلی گذشت کنی و گاهی نبینی و نشوی و اهمیت ندی! مهم همسرته و آرامش زندگیتون!
خیلی عادی باهاش برخورد کن! خیلی عادی! انگار نه انگار اتفاقی افتاده! بگذار یک مدت بی محلی کنن
خودشون وقتی ببینن اصلا موضوعی نبوده کوتاه میان. تو آروم باش و سعی کن مثل گذشته از کوره در
نری و موقعیت واسشون درست نکنی که هر چی میخوان بهت بگن!
با آرامش و تدبیرت زیرکانه فتنه رو خنثی کن و تهدید رو به فرصت تبدیل کن!
یادت باشه هر حرفی جواب نداره و شنونده باشید عاقل باشه!
ضمنا زندگی بدون مشکل اصلا معنی نداره خانومی :)
از این به بعد هم به جای لفظ "مشکل" بگو "مسئله" چون مسائل راه حل دارن و خدای تو برای هر مسئله
بسیار بزرگه و مسائل در برابرش بسیار کوچک هستن.
خواهشا اقلیما از موقعیتای تنش زا و بحث به شدت دوری کن چون تو این مواقع حرمت ها شکسته
میشه و آن سبو که نباید بشکنه 1 دفعه میشکنه و آن پیمانه که نباید بریزه میریزه و گاهی فاجعه پیش
میاد! فقط از همسرت دورتر میشی و دیرتر میتونی اعتمادش رو جلب کنی و کاری کنه زندگیت ایده آل
بشه.
حالا مثل خانومای خوب برو و از همسرت دلجویی کن بعد در یک فضای مناسب و رمانتیک از حال بدت
بگو و بگو که میدونی ناراحتیت رو به اشتباه سر 1 مسئله دیگه خالی کردی! و بهش بگو که به دلیل بهم
ریختن هورمونات در این بازه عصبی بودی و این هم خدادایه واسه خانوما :)
مادر شوهت رو هم همونطور که گفتم عمل کن!
موفق باشی :46:
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام اقلیما جان
امیدوارم حالت خوب باشه.
اول بگم که من برخلاف مجردهای این تالار حست رو کامل درک میکنم. اینکه حس مسئولیت همسر آدم بیشتر معطوف به خانوادش باشه خیلی ناراحت کننده است و این حس تا زمانیکه آدم ازدواج نکنه قابل درک نیست شاید منطقی نباشه ولی به هرحال توی وجود آدم هست که آدم همسرش رو تمام کمال برای خودش میخواد.
خوب یک روحانی توی تلویزیون راجع به نفقه صحبت میکرد میگفت نفقه زن حتی به نفقه بچه هم ارجح هست و کسی تا زنش رو کامل تامین نکرده باشه حق نداره برای بچه اش هزینه کنه و نفقه پدر و مادر که اصلا بعد از اونها و در صورت نیاز هست.
اینا درسته ولی به نظر من چند مورد رو در نظر بگیر: یکی اینکه توی یکی از تاپیکهات گفته بودی توی خونه ای که مال پدر شوهرته داری زندگی میکنی (اگر درست یادم بیاد) خوب این یکجور هزینه هست از طرف اونها پس اگر از طرف شما چیزی به سمت اونا بره هنوز هم نمیشه گفت اونها مدیون شدن اگر جای من بودی که همسرم هر ماه به خانوادش پول میده چه کار میکردی؟البته خدا رو شکر درآمد خیلی خوبی داره ولی باور میکنی گاهی احساس میکنم اگه درآمدش خیلی کمتر بود ولی مال خودمون بود من احساس بهتری داشتم.من برای غلبه به این حس خودم پیشقدم میشم مثلا گاهی بهش یادآوری میکنم که پول رو ریخته براشون یا نه یا گاهی که خونشون باشم و ببینم هزینه شون زیاد شده به همسرم میگم این دفعه بیشتر بده میدونی اگر آدم خودش به همسرش بگه کمتر زورش میاره.البته ناگفته نمونه که با برنامه ریزی برای درآمد همسرم اجازه نمیدم بیش از حد هم از زندگیم به سمت اونا بره یعنی یک محدوده دارم برای این قضیه. برنامه ریزی اقتصادی خیلی به حل مشکلت کمک میکنه که پول بی برنامه ای هیچوقت وجود نداشته باشه که بخواد بی برنامه خرج بشه. مورد دیگه هم اینه که خوب قطعا پدرشوهرت پول اون وسایل رو به شوهرت میده.
مواظب باش ناراحتی خودت رو از حمایت همسرت از خانوادش نشون ندی مطمئن باش نتیجه عکس میده. مثلا در این موردی که پیش اومده به جای اعتراض به همسرت تصمیم بگیر از ماه دیگه پولی به حساب همسرت نریزی و تا زمانی که نیاز مبرم پیش نیامده تو زندگیت هزینه نکنی تا بعدا این حس برات پیش نیاد.
راستی در مورد حرف همسرت زیاد جدی نگیر عصبانی بوده و به جای سکوت حسش رو بیان کرده اینکه به موهای همسرش حساسه نشانه علاقه است نه از چشم افتادن.
در مورد خانواده همسرت به نظرم سعی کن برخوردت عادی باشه ولی کار اضافه ای فعلا براشون نکن. البته خودت اونها رو بهتر میشناسی ولی مواقعی که معمولا میرفتید خونه شان برو و عادی هم برخورد کن ولی بهشون تلفن نکن فقط ظاهر قضیه رو برای همسرت حفظ کن که بهش فشار نیاد ولی سعی کن یه جور مادر شوهرت رو از سوئ تفاهم خارج کنی مثلا بهش بگو راستی اون روز حالم زیاد خوب نبود و ... اگر رفتارهاشون عادی شد اونوقت روابط فردیت رو میتونی باهاشون داشته باشی مثلا در مورد تلفن کردن به مادر شوهر و ...
البته قطعا شما خودت اونها رو بهتر میشناسی و بهتر میتونی تصمیم بگیری که چه برخوردی داشته باشی.
پست من با بهار شادی عزیز همزمان شد و اگر بخش آخرش تکراری شده ببخشید.
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
ممنون بهار جان به خاطر حرفهای آرام بخشت
فقط یه چیز دیگه اون روز اول که مادرهمسرم ازم پرسید چرا ناراحت بودی گفتم با هم بحثمون شده بود گفت سر چی گفتم مسئله ای بین خودمون بوده
از همسرم هم پرسیده که اقلیما چش بوده گفته سر مسائل مالی با هم بحثمون شده
نگین جان
مادر شوهر بنده روزی دوبار یک بار به موبایلم و بک بار هم شب ساعت 9:30 با من تماس می گیرند و منم گاهی که می بینم زنگ نزدن باهاشون تماس می گیرم و الان دو روز هیچ خبری ازشون نیسن
و من هم دیروز اصلا زنگ نزدم
واقعا دلم نمی خواد روابطمون دوباره تیره شه چون ضربه اصلی رو من می خورم نه هیچ کس دیگه ای
حوصله ی تو ضیح زیادی هم ندارم بهشون چون در اونصورت هی از پسرش طرفداری می کنه و مطمئنا من بیشتر آسیب می بینم
حالا دیگه می دونند ما دعوامون شده
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
ممنون بهار جان به خاطر حرفهای آرام بخشت
فقط یه چیز دیگه اون روز اول که مادرهمسرم ازم پرسید چرا ناراحت بودی گفتم با هم بحثمون شده بود گفت سر چی گفتم مسئله ای بین خودمون بوده
از همسرم هم پرسیده که اقلیما چش بوده گفته سر مسائل مالی با هم بحثمون شده
من هم دیروز اصلا زنگ نزدم
حالا دیگه می دونند ما دعوامون شده
اقلیما جان
اشکالی نداره. کاریه که شده. زن و شوهر دعوا کنن ابلهان باور کنن.
پس بلند شو. باهاش تماس بگیر. بگذار خوب خودش رو خالی کنه مادر شوهرت بعد با دلجویی بگو
علت اعصاب ضعیفت که منجر به دعوا شده این قضیه بوده وگرنه کدوم خانواده ایه که مشکل اقتصادی
نداشته باشه. بگو که هم حالت بد بوده هم به خاطر حال بدت که روی اعصاب تاثیر میذاره 1 بحثی هم
شده و اصلا دوستی نداری که مادر جون ازتو دلگیر باشه. یکم بذار نصیحتت کنه و بگو شما درست
میگی تا بتونی نرمش کنی و بعد گل نهایی رو بزن :)
قائله رو با یک افطاری ای چیزی ختمش کن و بگو دوست نداری ماه مبارکی کدورتی به دل مهربونشون
بمونه (چه پاچه خواریم من :311: استعدادم خوبه ها) حل میشه فقط بزرگش نکن و از الان عزا نگیر و
از کاه لطفا کوه نساز چون میدونم الان داری خودخوری می کنی.
برای منم دعا کن که یک قرار داد کاری مهمم بگیره ;)
ضمنا ما هم دوستت داریم بانو. ما مخلصیم :46:
راستی بد نیست پر رنگ بشی و توی کارگاه های تالار شرکت کنی.
:72:
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
عزیزم بهتره که موضوع رو کشش ندی و مادرشوهرت رو حساس تر نکنی .بلند شو بهشون زنگ بزن و حالشون رو بپرس .بگو چند روز ازتون خبری نشد گفتم یک زن بزنم حالتون رو بپرسم .و خودت رو شاد نشون بده تا فکر نکنه هنوز با پسرش مشکل داری .اگر هم سوالی پرسید بگو یک بحث کوچولو بود که زود تمومش کردم مامان جون .بعد زود بحث رو عوض کن و احوال خواهر شوهرت یا یکی دیگرو ازشون بپرس .
در مورد اون مقدار پولی هم که به حساب همسرت ریختی عزیزم باید بهت بگم که بین زن و شوهر نباید مال من و مال تویی باشه .همه چیز بین شما مشترک هست .همیشه که این جور نبوده که شما پول به حساب همسرت پول بریزی بوده؟
الان یک موقعیت برای شما هست و داری امتحان میشی .بالاخره چند وقت دیگه همسرت کارش درست میشه و دیگه از شما پول نمیگیره و مطمئن باش کارای این روزای تو رو هم جبران میکنه که به حسابش پول میریزی .پس سعی کن از این انتحان سر بلند بیرون بیای .
نزار روزی برسه که شوهرت دیگه محتاج پول شما نباشه و بهت بگه اقلیما یادته برای یک قرون 2 قرون پولی که به حساب من میریختی چه منتی سرم میگذاشتی !
مطمئن باش پدر شوهرت پول اون وسایل رو به شوهرت میده .پدر و پسر هستند بینشون حساب و کتاب های این جوری زیاد هست .ماشالا میگی که وضع پدر شوهرت هم خوبه .پس نگران نباش .
اصلا برای این کارت سر شوهرت منت نزار .باور کن اینا همش امتحانه .همیشه دنیا این جور نمیمونه .
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
تمنا جان حرفت درست
ولی مشکل من این بود که چرا خواسته پدرش رو هنوز از دهنش بیرون نیومده انجام می ده و لی خواسته من با تاخیر 3 الی 4 هفته انجام میشه
الان چند هفته است که گوشیه من خرابه . آقای همسر هی گوش به کری می ده و وقت نداره!!!!!!!!!!!!!
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام
راستش دیروز که رفتم خونه به مادر همسر گرامی زنگ زدم وایشون هم طلبکارانه با من حرف زدن و از کار و بار همسرم پرسیدن که من گفتم ممکنه شرکنشون اصلا منحل شه و اونم خیلی راحت گفت به درک کم و زیاد می گذره فوقش می آین کوهستان با هم زندگی می کنیم خیلی برام جالبه اون خیلی خوب می دونه که من از اونجا متنفرم........ خلاصه من هم در مقابل حرفای بی ربطش سکوت کردم و گفتم ان شائ ا... درست میشه و به همسرم گفتم اونم گفت کوهستان کارش فصلی و من اونجا نمی رم
ولی بعدش به خواهر شوهرم زنگ زدم و باهاش در رابطه اتفاقات صحبت کردم و گفتم که دعوامون سر مسائل مالی بوده و گفت ظاهرا که اوضاعتون خیلی خوبه و من هم گفتم که با وابستگی به من اوضاع خوبه و در حالت کلی من از این وضعیت راضی نیستم اونم بهم پیشنهاد داد دیگه سر کار نرم
و بهش گفتم که چرا وقتی من مشکلی با همسرم پیدا می کنم همه شما با من سر سنگین می شید مگه برای همه مشکلات پیش نمی اد چرا وقتی مادرت به من میگه با بچه هام فرقی نداره ولی وقتی ناراحتم خیلی راحت از ادم دوری می کنه
حداقل دلیلشو بدونم این همه ناراحتی نمی کشم که اونم گفت با مادرم صحبت می کنم
خلاصه مادر شوهر گرامی امروز تماس گرفتن و گفتن که این چند روز تشریف نداشتن خونه ولی من کاملا می دونم که روزی چند بار تو این دو روز به پسرشون زنگ می زنند
دیشب هم با آقای همسر صحبت کردم و گفتم اگه این مخالفت تو برای رفتن به خونه خواهرم در حالت عادی من پیش می اومد این همه دعوا و مرافه پیش نمی اومد و من ازت می خوام در این شرایط بیشتر در کم کنی که خیلی راحت برگشت گفت که همش ادا های تو بوده نه چیز دیگه ای و من هم گفتم از اینکه در کنار آدمی زندگی می کنم که اندازه ای درکم نمی کنم احساس خیلی بدی دارم و احساس بدبختی می کنم و گفتم فقط مادرتو می تونی درک کنی و هرچی اون بگه درست و قابل درک و چند تا مثال هم براش زدم(که می دونم اشتباه کردم)
اونم دید خیلی ناراحت شدم کمی نازم رو کشید و گفت هر گلی یه بویی داره!!!!!!!
در ضمن پدر شوهر گرامی دوباره سفارش خرید کالایی رو دادن به همسرم و من از مادر شوهرم شنیدم که همسرم گفته وقت نمی کنم برم فلان چیز رو بخرم
RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم
سلام eghlima عزیز
شاید چون شوهرت شما رو از خودش میدونه و با شما راحت تر از بقیه آدم هاست بنابراین فکر میکنه برآورده نکردن نیازهاتون در اسرع وقت شما رو ناراحت نمیکنه (که اشتباه فکر میکنه) و چون هر آدمی مخصوصا اینکه وقتی ازدواج میکنه یه جورایی میخواد بزرگ شدن خودش رو به پدر و مادر نشون بده به همین خاطر فورا" درخواست های اونها رو اجابت میکنه
شما راجع به این قضیه اینطوری فکر کن که کارهای شوهر شما از بدحنسی نیست بلکه از همین طرز نگرش و فکرش هست که انجام میشه
در مورد گیر دادنش به شما که موهات رو کامل پوشش بدی در حقیقت نشون میده براش اهمیت داری و دوستت داره منتها به روش خودش و بخاطر همین گفته از چشمش افتادی چون میدونه این جمله تاثیر داره و شما دفعه بعد حتما مراعات حالش رو میکنی (خب بعضی ها اینطوری هستن دیگه حتی دوست ندارن یه قطعه سنگ هم به خانمش نگاه کنه!!)
میدونی اقلیما جان بعضی از خانم ها هم هستن که دوست دارن شوهرشون همینجوری باشن و در واقع به نوعی این گیر دادن رو ناشی از دوست داشتن خودشون نزد شوهرشون می دونن و اگه نباشه کم کم افسرده میشن (باور کن شاید در این قضیه بعضی ها آرزو میکردن کاش جای شما بودن ، نمونه اش دختر عموی من که همیشه در این مورد از دست شوهرش شاکی بود!)
خانومی اگه بعضی مواقع حالت خوش نیست بهتره روراست به شوهرت بگی تا اینکه همسرت بخواد از رفتار و منش شما پی ببره
خودت که میدونی بعضی اوقات آدم اینقدر درگیر فکری و کاری داره و ذهنش مشغوله که شاید با دیدن چهره غمگین طرف هم نفهمه چه خبره
:72: